خلیل مستوفی از نیم قرن زندگی لابه‌لای نسخه‌های خطی می‌گوید

پاتوق 50 ساله

خیابان جمهوری را که به سمت بهارستان بروید، دست چپتان، روبه‌روی سینما اروپا کتابفروشی قدیمی مستوفی قرار دارد. کتابفروشی قدیمی متفاوتی که حدود 50 سال عمر دارد و در تمام این سال‌ها مهمان کتاب‌‌های خطی و قدیمی فراوانی بوده است.
کد خبر: ۷۸۸۷۵۹
پاتوق 50 ساله

خلیل مستوفی، صاحب این کتابفروشی است. دنیای او از نوجوانی تا این روزهایی که مشغول تقویم کردن نسخ خطی در کتابخانه مجلس و ملی است، با عشق به کتاب خطی آمیخته شده و تاکنون حاضر نشده کتابفروشی‌اش را تعطیل کند یا کاربری آن را تغییر دهد.

مستوفی صحبت را از روزگار نوجوانی و زندگی در تبریز آغاز می‌کند. زمانی که پدرش تاجر بزرگی بوده و اسم و رسمی در تبریز داشته است. پدر او که از علاقه‌مندان به کتاب‌های قدیمی و نفیس بوده، هرگاه کتاب ارزشمندی خصوصا از شهرهایی مانند باکو به دستش می‌رسیده، آن را در اختیار فرزند خود قرار می‌داده؛ کتاب‌‌هایی که مستوفی تاکنون همتای برخی از آنها را ندیده است.‌ یکی از متفاوت‌ترین کتاب‌ها نسخه‌ای از گلستان سعدی با خط اختراعی میرزاملکم‌خان است؛ کتاب منحصربه‌فردی که مستوفی در تمام سال‌های فعالیتش حتی یک نسخه از آن را در دست دوستداران کتاب‌های قدیمی و البته ادیبان ندیده است. ‌یک دوره تفسیر «کشف الحقایق» با ترجمه و شرح ترکی، منتشرشده در باکو را نیز باید به این فهرست نه چندان بلندی که امروز مستوفی کمتر آنها را در خاطر دارد، افزود. سال‌ها بعد، او شاهد ترجمه این تفسیر به فارسی در کتابفروشی اقبال می‌شود.‌ شاید یکی از دلایل مهم بودن کتاب در تبریز آن زمان، یعنی سال‌های دهه 30 و 40، به ماجرای اصطلاح مشهور «تبریز، شهر اولین‌ها» بازمی‌گردد؛ تبریزی که اولین چاپخانه و اولین کتابخانه دولتی را داشته است.

خلیل مستوفی وقتی بیست و دو ساله بوده، برای ادامه زندگی به تهران می‌آید و اولین انتخابش برای کار، کتاب و کتابفروشی بوده است. یکی از بستگان او که بزرگ‌ترین کتابفروشی تبریز را داشته و در تهران نیز شعبه‌ای افتتاح کرده بوده، مستوفی را به یکی از کتابفروشان خیابان ناصر خسرو معرفی می‌کند تا مدتی کارآموزی کند. آن زمان خیابان ناصر خسرو بورس کتابفروشی‌های تهران به حساب می‌آمد. البته کتابفروشی‌های قدیمی در خیابان جمهوری با نام‌های «ابن سینا» و «زوار» را نیز نباید فراموش کرد.

مستوفی جوان پس از چند سال کارآموزی تصمیم می‌گیرد‌ در خیابان جمهوری یک کتابفروشی برای خود افتتاح کند. آن زمان فقط یک کتابفروش نسخ خطی و کتاب‌های قدیمی در تهران با نام «شمس» وجود داشته و مستوفی جوان رقیبی برای آن به حساب می‌آمده است؛ رقیبی که در روزهای نخست کاری خود‌ هیچ کتابی در کتابفروشی‌اش نداشته است! تا این که یک روز خانمی به کتابفروشی مستوفی می‌آید و می‌پرسد: شما کتاب‌های قدیمی را نیز خریداری می‌کنید؟ کتابفروش جوان استقبال می‌کند و طبق قرار قبلی، سراغ کتابخانه آن خانم به خیابان مولوی می‌رود. مستوفی پس از ارزیابی و قیمت‌گذاری، کتاب‌های این کتابخانه بسیار ارزشمند را خریداری می‌کند و کتابفروشی خالی‌اش مملو از کتاب‌هایی معتبر می‌شود.

دومین خرید کتابفروشی مستوفی از معامله با شخصی به نام آقای زرین قلم در حوالی میدان اختیاریه امروزی صورت می‌گیرد. فروشنده‌ در حین کار درباره زندگی و گذشته جوان می‌پرسد و کم‌کم به یاد می‌آورد که حدود 20 سال پیش با پدر او در تبریز آشنایی داشته و در تهیه همان کتاب‌های قدیمی همکاری داشته است. مستوفی بخشی از کتاب‌ها را که قیمت‌گذاری می‌کند، زمان به ظهر می‌رسد و مهمان سفره صاحبخانه می‌شود. پس از ناهار وقتی جوان قصد می‌کند که ادامه کار قیمت‌گذاری را انجام دهد، زرین قلم به او می‌گوید: «دیگر نیازی نیست. تمام کتاب‌ها برای خودت. حتی نیازی نیست که پولی نیز بپردازی.»‌ ماجرای حمل آن همه کتاب و پیدا نشدن ماشین در محله‌ای که کمتر کسی از آنجا عبور می‌کرده، بماند. خلاصه کلام آن است که بخت با مستوفی یاری می‌کند و خرید دو کتابخانه مهم در آن روزگار شهرت زیادی برایش فراهم می‌آورد تا جایی که بسیاری از مشتریان کتابفروشی «شمس» نیز خرید و فروش کتاب‌های قدیمی خود را به عهده مستوفی می‌گذارند و کار و کاسبی او حسابی سکه می‌شود!

خرید و فروش‌های عجیب در این کتابفروشی موجب شد تا مغازه مستوفی کم‌کم به محلی برای گرد هم آمدن نویسندگان و محققان آن زمان تبدیل شود. استادان بزرگی چون مجتبی مینوی، بدیع الزمان فروزانفر، جلال‌الدین همایی و محیط طباطبایی مهمان مستوفی می‌شدند و گاهی جمعیت آن قدر زیاد می‌شده که مستوفی چند صندلی اضافه در مغازه می‌گذاشته و خود جایی برای نشستن نمی‌یافته و کنار در می‌ایستاده است.‌ گذر ایام و درگذشت بسیاری از استادان، کم‌کم گرد فراموشی بر محافل علمی و دیدارهای ادیبان این کتابفروشی می‌نشاند.

مستوفی کتابخانه‌های شخصی افراد مهمی را در کشور بررسی کرده است؛ از جمله کتابخانه شخصی محمدرضا پهلوی. او که حدود 10 روز برای قیمت‌گذاری و تعیین ارزش کتاب‌ها و به اصطلاح تقویم کردن‌ به این کتابخانه می‌رفته، شاهد تعدادی از باارزش‌ترین کتاب‌های خطی می‌شود که به شاه هدیه شده بود؛ ازجمله شاهنامه‌ای قدیمی نزدیک به شاهنامه بایسنقری و یک نسخه کهن از کتاب مقدس. هر دو کتاب آنقدر ارزشمند بوده‌اند که مستوفی در قسمت قیمت‌گذاری برای این دو می‌نویسد: «من قادر به قیمت‌گذاری برای این کتاب نیستم.»‌ رونوشت این قیمت‌گذاری‌ها به چندین وزارتخانه آن زمان رسید و ارزش زیاد هر دو کتاب‌ ثبت شد تا دیگران نیز در آینده قیمتی برای آن مشخص نکنند.

خاطرات مستوفی از کتاب و کتاب‌بازها و کتابخوان‌های حرفه‌ای فراوان است و شنیدنی. یکی از جذاب‌ترین خاطرات او مربوط می‌شود به ارتباط میان «زن، شوهر و کتاب». برخی از همسران مردان کتاب‌دوست همواره نسبت به این کاغذهای منسجم شده در یک مجلد‌ حسادت می‌کنند!

او از روزهایی می‌گوید که مردان پنهانی با کمک مستوفی چند جلد کتاب ارزشمند را به کتابخانه‌های بزرگشان اضافه می‌کردند و بعد با جنجال و داد و فریادهای همسرانشان مواجه می‌شدند که خرید جدید کتاب، تو را مشغول می‌کند و دیگر به ذهنت هم خطور نمی‌کند که خانواده‌ای داری!‌ حتی برخی از این خانم‌ها، شماره‌ای از مستوفی می‌یافتند و به او هشدار می‌دادند که دیگر حق فروش کتاب به همسرمان را نداری!‌ البته خلیل مستوفی در زندگی شخصی‌اش از این جنجال‌ها همواره دور بوده، زیرا همسرش یکی از طرفداران کتاب و خصوصا نسخ خطی است.‌ مستوفی بارها و بارها به کشور هند سفر کرده و نسخ خطی مختلف را از آنجا خریداری کرده و به کشور بازگردانده است. قدمت این کتاب‌های فارسی معمولا به دربار پارسیان هند و پادشاهانی مانند جهانگیر و اکبرشاه باز می‌شود. او هر بار که به هند می‌رفته، حدود 40 یا 50 صندوق کتاب از راه دریا به ایران می‌آورده است. ‌ سفرهای مستوفی با ره‌آورد کتاب خطی‌ به سرزمین هند محدود نمی‌شود. او حتی از پاکستان نیز کتاب‌های زیادی را به کشور بازگردانده است.

نسخه‌شناس این روزهای کتابفروشی خلوت و آرام مستوفی، وقتی از خاطرات جالب سفر به هند سخن می‌گوید، به این نکته نیز اشاره می‌کند که: در گذشته قیمت دلار بسیار کمتر از دوره کنونی بود و ما ایرانی‌ها در نظر هندیان افراد ثروتمندی بودیم. آنقدر ثروتمند که گویا برخی از آنان گمان می‌کردند هر یک از ما در حیاط خانه‌مان یک چاه نفت داریم!

این تفکر آنقدر میان هندیان رواج داشته که مستوفی وقتی در یکی از قرارهای خود تأخیر می‌کند، به میزبانانش به شوخی می‌گوید: «من هنوز نفتم را نفروخته بودم. مجبور شدم دیر حرکت کنم!»‌ مستوفی با لهجه و زبان شیرین آذری و با حوصله تمام از تجربه‌های روزگار خود می‌گوید و صحبت را به آنجا می‌رساند که دیگر برای خرید و فروش کتاب اقدام نمی‌کند. زیرا تعداد مشتری‌ها کم است و مردم کمتر از گذشته‌ها سراغ کتاب می‌آیند. پر بیراه هم نمی‌گوید. در تمام زمان همنشینی با او حتی یک نفر در مغازه را باز نمی‌کند و سراغ هیچ کتاب قدیمی یا جدیدی را نمی‌گیرد.

ولی مستوفی هنوز تسلیم دوستان و همکارانی نشده است که به او پیشنهاد فروش یا تغییر کاربری کتابفروشی‌اش را می‌دهند، حتی آن دسته از آشنایانی که به او می‌گویند: مطمئن باش اگر هر روز صبح مغازه را از سیب‌زمینی پُر کنی، آخر شب درآمد بیشتری خواهی داشت!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها