این کشورهای جدید - پاکستان 1947، اسرائیل 1948، اندونزی 1949 و لیبی 1951 - مبتنی بر قوانین کاملاً متفاوت محلی و بین المللی بودند و سیاست های آنها نیز متفاوت به شمار می رفت.(1)
پاکستان (1947)
در 26 مارس 1940 پس از تصمیم مسلم لیگ هندوستان مبنی بر تأسیس کشوری ملی برای مسلمانان ساکن شمال غرب هند و بنگال، افکار عمومی در بریتانیا به این نتیجه گیری رسید که هند باید مانند کشوری کامل حفظ شود. این دیدگاه به وسیله حزب کارگر حاکم بر بریتانیا که بعدها استقلال هند را در آگوست 1945 تأیید کرد، پیگیری شد.
در خود هند نیز فضا متشنج بود. در این میان، اعتراضات گسترده ای علیه دستگیری رهبران ارتش ملی کوچک هند صورت گرفت. این ارتش در سال 1942 به وسیله ژاپنی ها تجهیز شده بود و در سال 1943 تحت فرماندهی صبحا چاندار بوس قرار داشت ( و از طریق عملیات نظامی در شمال شرق هند به شهرتی دست یافته بود ). این اعتراضات موجب شد که بریتانیا هرچه زودتر در صدد اعطای استقلال به هند برآید. از سال 1936 مذاکرات سیاسی میان نهضت کنگره هند به رهبری جواهر لعل نهرو ( 1889-1964م ) - کنگره ملی هند در سال 1885 به نمایندگی از مردم هند تأسیس شده بود - و مسلم لیگ نیز این فضا را گرم تر ساخت. با وجود اینکه تمام این سازمان ها در آن زمان با پیشنهاد بریتانیا در مارس 1946 مبنی بر تقسیم هند به فدراسیونی متشکل از سه حوزه خودمختار ( بنگلادش، هند و پاکستان امروز ) موافقت داشتند، با وجود این تلاش کردند تا مرزها را به نفع خود تغییر دهند.
ایده ی نهرو مبنی بر در نظر گرفتن ساختار فدراسیون در هنگام به ثمر رسیدن استقلال، به ویژه مخالفت مسلم لیگ را برانگیخت. مسلم لیگ از توافق خود با طرح بریتانیا عقب نشینی کرد و روز 16 آگوست 1946 را « روز اقدام مستقیم » خواند که به قتل عام ننگین کلکته منجر شد و طی آن بیش از 4000 هندی به قتل رسیدند. (2) بدین گونه وفاق و اجماع سیاسی در هم شکست و تمام تلاش ها برای حفظ هند به عنوان کشوری متمرکز در معرض تهدید قرار گرفت.
در مقابل، نهضت کنگره اشتیاق خود را برای موافقت با حدفاصلی که به وسیله ی مسلم لیگ مطرح شده بود، اعلام کرد. در 20 فوریه 1947 دولت بریتانیا اعلام کرد که هند در جولای 1948 به استقلال خود دست خواهد یافت. در 22 می 1947 نیز فرماندار کلی از سوی انگلستان در این کشور منصوب شد تا روند استقلال هند را فراهم کند. در 3 ژوئن 1947 هر دو طرف حدفاصل پیشنهادی تاریخ استقلال کشور را پذیرفتند که از جولای 1948 به 15 آگوست 1947 عقب کشیده شد.
تصمیم فوری دولت بریتانیا در اعطای استقلال هند، پیشنهادهای ابوالعلاء مودودی در راستای تحقق کشوری اسلامی در میان مردم را با مشکلاتی مواجه ساخت. ناآرامی هایی که این تفکیک و جداسازی ها را تشدید می کرد، نشان داد که در میان مسلمانان کشور، معیارهای قومی و فرهنگی نقش بیشتری از آنچه مودودی - بنیانگذار و رهبر جماعت اسلامی - متوقع بود، ایفا می کند. در حقیقت، مسلمانان آنچه را که ایدئولوژی اسلامی مودودی در نظر داشت، انجام ندادند. از این رو، در حدود 8/9 میلیون نفر - بیش از 20 درصد جمعیت مسلمانان هند جدید - به ایالت پاکستان گریختند و در حدود 8/6 میلیون هندو به هند مهاجرت کردند. در زمان تشکیل ایالات و در جریان جنگ های محلی و منطقه ای نیز صدها نفر از مردم کشته شدند.
جامعه ی نخبه مودودی در ابتدا دربرگیرنده ی اعضای کمی بود، چرا که در سال های 1944-1945 بنا به دلایل ایدئولوژیکی تعداد زیادی از آن جدا شده بودند و پذیرش افراد جدید مستلزم روند بسیار پیچیده ای بود. توفلی محمد، دبیرکل جماعت اسلامی، جزئیات را چنین ضبط کرده است: 700 عضو در سال 1943، 750 نفر در سال 1944، 400 نفر در 1945، 486 نفر در 1946 و 553 نفر در سال 1947. (3) پس از شورش باتان کوت بسیاری از اعضای جماعت به لاهور فرار کردند، زیرا باتان کوت به پنجاب شرقی هند ملحق شده بود. بدین گونه اعضای جماعت اسلامی احتمال موفقیت نداشتند و تنها در جست و جوی امنیت و حفاظت در ایالتی بودند که مودودی اغلب آن را نا- پاکستان به معنای « سرزمین ناپاکان » می نامید. مورخان جماعت اسلامی به زودی تلاش کردند تا ثابت کنند مودودی مشعل هدایت حقیقی در تأسیس پاکستان بوده است، به گونه ای که حتی جناح نیز او را مورد ستایش قرار داد و فرمول مشهور مودودی درباره حاکمیت خداوند، با مفهوم کشور مسلمان اقبال لاهوری مطابقت یافت. البته پیروان وفادار مودودی این امر را رد کردند. اما اینکه جماعت اسلامی یک سال را سپری کرد تا با شرایط جدید در پاکستان هماهنگ شود، حقیقتی آشکار بود. از این رو تنها در بهار 1948 بود که سرانجام مودودی اقدامات خود را برای « قانون اساسی اسلامی » پاکستان آغاز کرد. (4)
در این میان، علمای قدرتمند دئوباندی که مخالفت خود را علیه جداسازی هند اعلام کرده بودند، به صورت انفعالی باقی ماندند. تنها گروه کوچکی در اطراف شبیر احمد عثمانی ( 1887-1950م ) که سیاست ملی گرایانه مسلم لیگ را مورد حمایت قرار داده بود، جامعه جدیدی از علمای مسلمان را با نام « جمعیت علمای اسلام » تشکیل دادند و در دید مردم نمایندگان علمایی بودند که از مرکز گسترش دئوباند و مسلمانان تبعیدی گریخته بودند. هم دئوباندی ها و هم مودودی اکنون سعی می کردند که در مباحثات مربوط به قانون اساسی جدید مشارکت داشته باشند.
با وجود این همان طور که جناح استدلال می کرد، پاکستان به معنای کشوری اقراری ( اعتراضی ) نبود، بلکه دولتی مطابق با قانون اساسی به شمار می رفت که نه درگیر با شریعت و نه کاملاً مبتنی بر آن بود. بنابراین قانون اساسی ای مورد نیاز بود که اسلام، قومیت و نژاد را حفظ کرده و آن را هویت دولت جدید سازد. بر این مبنا پاکستان اولین کشور تأسیس شده به وسیله ی شاخه ی تمامیت طلبان نوسلفیه بود و از ایندیدگاه قابل بررسی بود. بدین سان سیاست بندبازی مسلم لیگ میان سیاست قومی و مشروطه طلبی مدنی ( قانون اساسی ) تا سال 1956 و تا زمانی که سرانجام اولین قانون اساسی پاکستان اعلام شد ادامه یافت.
اسرائیل - فلسطین (1948)
در سال 1945 زمانی که موسی العالمی، رئیس هیئت رئیسه ی عرب (5) و رهبر حزب از هم پاشیده شده استقلال، به نمایندگی فلسطین در اتحادیه عرب منصوب شد، دولت های عضو اعلام کردند که موضوع فلسطین به موضوعی عربی تبدیل شده است. لیگ دایره عربی را به عنوان راهی برای بین المللی کردن مشکل فلسطین در نظر گرفت. این امر مشخص کرد که مشکل فلسطین می بایست به صورت منحصر به فرد از منظری عربی مورد بررسی قرار گیرد، چرا که گفتمان اسلامی درباره فلسطین بیش از آن ممکن نبود. در این میان اگرچه مفتی سابق، امین الحسینی هنوز قادر به تضمین قدرت کمیته عالی عرب برای خانواده اش بود، ولی روابط دوستانه اش با آلمان او را طرف بازنده جنگ قرار داده بود.
وی به این طریق گفتمان اسلامی را در میان عموم فلسطینیان بی اعتبار ساخته بود. در این میان، حتی ملی گراهای عرب نیز توانایی اعمال نفوذ بیشتر بر سیاست های پس از جنگ فلسطین را نداشتند. از این رو با وجود آنکه ملی گراهای صهیونیست در سال 1944 ( به منظور تأسیس کشوری متعلق به خود ) استقلال فلسطین را هدف قرار داده بودند، جمعیت یهودیان که به زودی بالغ بر 63 هزار نفر شده بود، به طور مشخص هرچه بیشتر تحت کنترل قدرت های صهیونیستی قرار داشت. از سال 1945 نهضت مقاومت یهود شامل هاگانا ( Haganah)، ایرگون زوای لیوّمی ( Irgun zevai Leummi ) - تأسیس در سال 1945 - و لهی ( به دلیل انتساب به لوهامی هاروت اسرائیل مشهور به استرن گنگ تأسیس در 1940 ) ایده نوعی ارتش آزادی بخش ملی را در نظر داشتند. از این رو به همان میزان که صهیونیست ها مؤکدانه استقلال فلسطین را برای تشکیل کشور اسرائیل درخواست می کردند، موقعیت سیاسی ملی گراهای عرب ضعیف تر گردید، زیرا پس از تجربه قیام روستایی 1937-1938 دیگر به جمعیت خود اعتمادی نداشتند و بر این باور بودند که این مسئله بهتر است به وسیله ی جامعه بین المللی عرب و نه خود فلسطین طرح شود.
در این میان، جنبش ملی عرب در فلسطین نه تنها وجهه ی عمومی اسلامی خود را از دست داده بود، بلکه حتی آماده بود در صورت تقسم کشور، مناطق عربی را به اردن ملحق سازد ( راه حلی که در سال 1947 هم صهیونیست ها و هم فلسطینیان آن را رد کرده بودند ). (6) در سال 1921 عبدالله بن حسین، امیر ماورای اردن، به چرچیل پیشنهاد کرده بود که فلسطین و اردن باید به هم ملحق شده و یهودیان مهاجر نیز دارای وضعیتی خود مختار شوند. چرچیل با خشم و غضب از پذیرش این طرح و همچنین پروژه مشهور سوریه بزرگ عبدالله خودداری کرد. این طرح را وی در سال 1940 در لندن ارائه کرده بود و به طور مختصر پس از تأسیس اتحادیه عرب در سال 1945 نیز مطرح شده بود. (7)
از سال 1946 به بعد، عبدالله که در ماه می همان سال پادشاه ماوراء اردن شده بود، نقشه اصلی خود را در شکلی اصلاحی و معتدلانه دنبال کرد و تقسیم فلسطین به دو بخش یهودی تحت حاکمیت صهیونیست ها و بخش عربی تحت حاکمیت ها هاشمی ها را از طریق تماس های مداوم با رهبران نهضت صهیونیست ادامه داد. ایده ی شاه از سوی حلقه های ملی گرای فلسطین به خصوص خانواده ی النشاشیبی، رقبای اصلی حسینی ها برای کنترل نهضت ملی و نیز خانواده العالمی که دربرگیرنده ی نمایندگان فلسطینی در اتحادیه عرب بود، طرفداری می شد. (8) نقشه عبدالله در نوامبر 1947 به طور اساسی به وسیله ی سیاستمداران صهیونیست و در اوایل 1948 از سوی دولت بریتانیا مورد پذیرش قرار گرفت و قطعنامه سازمان ملل متحد برای تفکیک این مناطق نیز در 29 نوامبر 1947 صادر شد. طرح هیئت ماورای اردن در رابطه با مشکل فلسطین در اتحادیه عرب موجب شد نهضت ملی فلسطین حاکمیت خود را بر قلمرو سیاسی اش از دست بدهد، هر چند که کمیته عالی عرب تحت حاکمیت الحسینی به تلاش خود برای ایفای نقش به عنوان نماینده سیاسی فلسطین عرب ادامه داد.
در ژانویه 1948 زمانی که دسته های صهیونیست اقدام به توسعه ی منطقه نفوذ خود در مناطق عربی ( که طرح جداسازی سازمان ملل آن را به عنوان قلمرو آینده کشور یهودی مشخص نساخته بود ) کردند، برخی از ملی گراهای عربی شامل عبدالقادر الحسینی و فوزی قووقیج ارتشی را با نام ارتش آزادی بخش مجهز ساختند. این آغاز جنگ داخلی فلسطین بود.
در 23 آوریل 1948 در حدود 60 هزار نفر از اعراب از مناطق غربی فلسطین به شرق فلسطین و ماورای اردن فرار کردند. در 15 می شمار این افراد به 300 هزار نفر رسید و در 30 نوامبر 1949 نیز 480 هزار نفر از اعراب مجبور به ترک کشور شدند. در نهایت نیز 60 درصد از اعراب فلسطین - بیش از تمام یهودیان مهاجر - از کشور خود اخراج شدند.
در آوریل 1948 پناهندگان عرب به شکایت از شاه اردن پرداخته و او را به سکوت و خیانت درباره موضوع فلسطین متهم کردند. در 15 می نیروهای اردنی شامل لژیون ( هنگ ) اعراب متشکل از 2000 نظامی تمام فلسطین شرقی را تحت رهبری خود درآورده و در 13 می به طور موفقیت آمیزی مانع فتح اورشلیم شرقی توسط گروههای صهیونیست شدند. پس از آنکه تأسیس کشور اسرائیل در 14 می 1948 در تل آویو اعلام گردید، کشورهای عضو اتحادی عرب تلاش کردند تا با مداخله نظامی، فلسطین را نجات داده و حق تعیین سرنوشت این کشور را به مردمان آن واگذار کنند. این قواعد پیش از آن در قطعنامه های اتحادیه عرب در 24 و 30 آوریل تصریح شده بود. در تابستان سال 1948 پس از قطعنامه متارکه ی جنگ شورای امنیت سازمان ملل ( 15 ژولای 1948 ) اتحادیه عرب به طور تعجب آوری تصمیم گرفت که وظیفه بنیان نهادن حکومت مدنی در فلسطین عربی را به کمیته عالی عرب واگذار کند. امین الحسینی به منظور اجرایی کردن این قطعنامه وارد غزه تحت اشغال مصر شد.
در 22 سپتامبر 1948 کمیته عالی عرب موجودیت دولتی تماماً فلسطینی را اعلام کرد. یک هفته بعد شورای ملی فلسطین در غزه، الحسینی را رئیس جمهور فلسطین ( که در اول اکتبر مستقل اعلام شده بود ) اعلام کرد. تغییر رویه اتحادیه عرب مطمئناً نتیجه دیپلماسی مصر بود، زیرا دولت مصر هنوز از ادعاهای سلطه گرایانه هاشمی ها بر سیاست عربی در فلسطین در هراس بود. در واقع دولت الحسینی آن قدر مصری بود که موجبات نگرانی اردن را فراهم آورده بود. مصر به ایجاد جای پایی در فلسطین ادامه داد و نوار غزه را به عنوان قلمرو مصر تحت حاکمیت خود قرار داد. الحسینی نیز در نیمه اکتبر به قاهره فراخوانده شد و در خانه تحت نظر قرار گرفت. این به معنای پایان حاکمیت کوتاه مدت فلسطین بود. اردن، کشوری که از سال 1950 به این نام خوانده شد، حکومتی مدنی را در شرق فلسطین تأسیس کرد و حاکمیت خود را از طریق دو کنگره ملی ( 1 اکتبر در امان و 1 دسامبر در اریحا ) مورد تأکید قرار داد. به این ترتیب، درگیری قدیمی میان مصر و هاشمی های اردن بر سر قلمرو فلسطین به طور پنهان ادامه یافت.
حاکمیت دولت تمام فلسطینی در غزه، سیاست نوسازی و تجدید حیات کوتاه اما با اهمیت گفتمان اسلامی را در مورد فلسطین آغاز کرد. در دسامبر 1947 اخوان المسلمین مصر به همراه حزب سوسیالیست اسلامی ( گروه مصر جوان سابق ) و چند تن از علمای الازهر ندای جهاد برای فلسطین را سر داده و حفاظت از حلقه های محافظه کار ملی اطراف علی ماهر و محمدعلی آلوبا را بر عهده گرفت. البته پیش از آن در اکتبر 1947 حسن البنا راهنمایی های لازم برای تأسیس گردانی برای مداخله در درگیری فلسطین را ارائه کرده بود. از آنجا که او پیش از آن به طور موفقیت آمیزی به نفع پذیرش مفتی امین الحسینی در قاهره عمل کرده بود و با محمد صالح حرب و محمد علی آلوبا در سازمان دهی اقداماتی برای حمایت از اعراب فلسطینی در چارچوب کمیته دره نیل نیز همکاری کرده بود، خود را مجاز به انجام این امر می دانست. اخوان المسلمین و جمعیت جوانان مسلمان همچنین می توانست در مورد همکاری عبدالرحمن اعظم، دبیرکل اتحادیه عرب نیز مطمئن باشد. علاقه مشترک آنها محدود کردن عواملی بود که به وسیله کشورهای عربی برای حمایت از فلسطینی های عرب ( با کمک غیررسمی گروه های داوطلب ) صورت می گرفت. از می 1947 تا دسامبر 1948 گروه های اسلامی کوچک تری که برخی از آنها توسط افسران مصری هدایت می شدند، به خصوص در صحرای نقب در حوالی اورشلیم و بیت اللحم و منطقه فلوجا ( غرب هبرون ) عملیاتی انجام دادند که طی این رشته عملیات موفق به آزادسازی منطقه ای از بخش مصری شدند.
اقدامات اخوان المسلمین در فلسطین دو نتیجه به دنبال داشت: اول از همه آنها نشان دادند که خود را مجریان نظامی و سیاسی اراده ای عربی ملی در نظر می گیرند که فراتر از مرزهای ملی رفته بود و دوم اینکه خود را حزبی مصری، مقاوم علیه ادعاهای سلطه گرایانه پادشاهی هاشمی معرفی کردند. دخالت اخوان المسلمین به اوج گیری کشمکش های داخلی مصری ها منجر شد که در 1948 به اوج خود رسید. از دیدگاه دولت مصر ( کابینه دوم محمد النقرشی، 6 دسامبر 1946 تا 28 دسامبر 1948 ) اخوان المسلمین در این میان با دارا بودن ارتش، بیمارستان ها، مدارس، کارخانه ها و سرمایه گذاری های خود توانایی تأسیس دولتی را در درون دولتی دیگر یافته بودند. (9) اخوان المسلمین در 6 دسامبر 1948 غیرقانونی اعلام شد و جدای از اتهامات متعدد در ارتباط با نظامی گری اعضای اخوان المسلمین، این نهضت به دلیل تحریک روستاییان و کارگران علیه دولت نیز مورد سرزنش قرار گرفت و حتی پیشنهاد شد که مقر اخوان المسلمین به عنوان بخشی از حزب کمونیست در نظر گرفته شود. پس از اینکه نخست وزیر به وسیله ی یکی از اعضای اخوان المسلمین در 28 دسامبر 1948 ترور شد، تضاد دوقطبی رو به افزایشی در محافل مصری به وجود آمد. حسن البنا نیز در 12 فوریه 1949 ترور گردید.
لیبی (1951)
شکل گیری شالوده و بنیان سومین کشور جدید در جهان اسلام پس از جنگ جهانی دوم حادثه ای تماشایی بود. بریتانیا ایالات ساحلی تریپولیتانیا و سیرنیکا لیبی را در کنترل خود داشت، در حالی که فرانسه در فزان استقرار یافته بود. بیشتر ملی گراهای تبعیدی که در قاهره یا دمشق به سر می بردند نیز پیش از آن در سال 1929 مقدماتی را برای ترکیب سیاسی ایالات تریپولیتانیا، سیرنیکا و فزان مهیا کرده بودند. مطابق ایدئال های ملی گرایی شهری آنها خواستار تأسیس دولتی ملی با دارا بودن حق حاکمیت مورد قبول مردم برای تریپولیتانیا و برقه ( سیرنیکا ) توسط رئیس جمهور منتخب مردم بودند. (10) در سال 1944 عبدالرحمن بن حسین زبیدا ( 1890-1946م ) پس از آزادی از زندان ایتالیایی ها اولین حزب ملی لیبی را بنیان نهاد که در صدد دنباله روی سنت جمهوری قدیمی تریپولیتانیا بود.
در نوامبر 1945 او هم در جست و جوی جلب حمایت و هم مترصد عقیم ساختن نقشه های سید ادریس، رهبر سنوسیه ( که با حمایت مصری ها به تازگی از تبعید در قاهره به کشور بازگشته و در صدد اعلام سیرنیکا به عنوان پادشاهی مستقل بود ) برآمده بود. با این حال، سیاستمداران محافظه کاری مانند محمدنوری السدوی که از عربستان سعودی به لیبی بازگشته بود، قادر به حل اختلافات بنیادی میان ایالات نبودند. در ماه می 1949 در پی ابتکار مجمع عمومی سازمان ملل متحد راه حلی مشترک بر راه حل های مطرح شده توسط ایتالیا و بریتانیای کبیر برتری یافت. در کنفرانس ملی که در بنغازی برگزار شد و نمایندگانی از هر دو ایالات ساحلی در آن حضور داشتند، سیدادریس خود را امیر سیرنیکا خواند. با این حال به رسمیت شناخته شدن پادشاهی سید ادریس توسط بریتانیای کبیر نتوانست تأثیری بر مجمع عمومی سازمان ملل متحد بر جای نهد. در قطعنامه ای که در 21 نوامبر 1949 تصویب شد، بریتانیای کبیر و فرانسه ملزم به مهیا کردن مقدمات استقلال لیبی در اول ژانویه 1952 شدند.
پس از آنکه سید ادریس خود را شاه لیبی خواند (1950)، استقلال این پادشاهی در 24 دسامبر 1951 اعلام گردید و براساس قانون اساسی پادشاهی که تا سال 1963 اعتبار خود را حفظ کرد، سه ایالت مزبور دارای حق خودمختاری شدند. با این حال حتی این امر نیز مانع توسعه ی اتحادیه های متصوفه قدرتمند این کشور نشد. از این رو، طریقه سنوسیه که در اصل عملکردی مشخص را در درون جامعه ی قبیلگی سیرنیکا - مشابه وهابیت عربی - دنبال می کرد، به سلسله ی سنوسی شهرت یافت. بدین سان سلطنت گرایی بر سنت های جمهوری خواهی غلبه یافته بود، زیرا نهضت ملی تریپولیتانی ها نمی توانست هیچ نفوذ فرهنگی یا اجتماعی را بر ایالات شهرنشین شده ی فقیر سیرنیکا و فزان اعمال نماید. برای مثال، فزان برای مدت طولانی تحت تسلط طایفه سیف الاسلام بود که نظر مساعدی نسبت به اشغال کشور از سوی فرانسه داشت و از سنوسیه کناره گیری می کرد. سنوسیه نیز از پیش جایگاه قدرتمند خود را در مصر غربی طی جنگ جهانی اول از دست داده بود. علاوه بر آن، اقدامات نظامی صورت گرفته از سوی ارتش ایتالیا علیه قبایل وفادار به سنوسیه در سیرنیکا پشتوانه های سنتی سنوسیه را که نام طریقت بر خود نهاده بود، نابود کرده بود. دشمنی ها و کشمکش های داخلی رهبری طریقت میان ادریس و محمد الشریف که حتی به خلیفه شدن او نیز اشاره مختصری شده بود موجبات انحطاط شهرت این طریقت را که متولی فرهنگ قبیلگی خاصی بود، فراهم کرد. با این حال به رغم آنکه سلطنت طلبان به قاهره و جمهوری خواهان به دمشق رفته بودند، شالوده سیاسی و اجتماعی رژیم آینده ی لیبی توسعه یافت.
یمن
هر چند سیستم پادشاهی که نظام سیاسی حاکم بود پس از پایان جنگ جهانی دوم در جهان اسلامی عربی ادامه یافت، ولی این سیستم در کشورهای جدیدالتأسیس غیرعرب پاکستان و اندونزی به هیچ وجه نقشی ایفا نکرد. در واقع تا اوایل دهه ی 1950 به نظر می رسد که حکومت مشروطه سلطنتی می تواند به تنهایی ثبات سیاسی دولت ها را در جهان عرب تضمین کند. از این رو ملی گراهای شهری کهگاه تلاش می کردند اندیشه های جمهوری خواهی خود را حتی در کشورهایی که سلطنت طلبی دارای ریشه های محکمی در جامعه بود، دنبال کنند. اما نمونه لیبی نشان داد که این امر به طور مشخص در کشورهایی که شهرها در حکم مناطقی اجتماعی در نظر گرفته شده و عملکرد سیاسی خارق العاده ای دارند، مشکل است.
نمونه دیگر، قیام بی نتیجه ملی گراهای شهری در یمن شمالی در سال 1948 بود. در سال 1918 پس از آنکه جدایی این کشور به صورت قطعی و بین المللی از امپراتوری عثمانی به رسمیت شناخته شد، با وجود آنکه یمن صاحب فرهنگ شهری باستانی بود که سنت های غیرزیدی - به خصوص شافعی - روابط فرهنگی و اجتماعی آنرا مشخص می ساخت، ولی بار دیگر تحت حاکمیت امامان زیدی و هم پیمانان آنها قرار گرفت. با این حال، این فرهنگ شهرنشینی به طور کامل غیرسیاسی باقی ماند و تلاشی برای به وجود آوردن جمهوری خودکفایی که توسعه سیاسی دولت یمن را مورد حمایت قرار دهد، صورت نگرفت. مخالفان امامت زیدی بیشتر درگیر شرایط قومی، فرهنگی و منطقه ای بودند و ایالت ساحلی شافعی مذهب تیهاما به همراه شهر طائز نیز مراکز مخالفت داخلی یمن در نظر گرفته می شدند. علاوه بر آن، عدن که از سال 1839 تحت اشغال بریتانیا بود، به مرکز سیاست های ملی شهری تبدیل شده بود، چرا که در این شهر ملی گراهای تبعیدی تحت حفاظت بریتانیا می توانستند آزادانه مواضع مخالفی علیه امامان زیدیه اتخاذ نمایند. حکومت زیدی به سهم خود از هیچ تلاشی برای ممانعت از تماس های مستقیم با کشورهای خارجی مضایقه نکرد و دلیل اصلی آن نیز درهم شکستن دیدگاه غرب درباره یمن به عنوان کشوری منزوی و عقب افتاده بود.
از دیدگاه بین المللی، این کشور از طریق سیاست ماهرانه انعقاد « قراردادهای دوستی » با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی (1928) و آمریکا (1946) خود را در میان دیگر کشورها حفظ کرده و تحت حمایت این کشورها قرار داده بود. حاکم یمن موسوم به امام یحیی ( حکومت از 1904-1948م ) خود را میهن پرستی واقعی در نظر می گرفت، بدین سان او قادر به توجیه جنگ شکست خورده علیه عربستان سعودی در سال 1934 بود که جرقه آن به دنبال الحاق دولت ادریسی عصیر ( متعاقباً صورت گرفت ) و در حکم جنگی دفاعی ضداستعمارگران آغاز شده بود. با این حال به رغم این شکست، نیروهای یمنی که به وسیله ی افسران عراقی آموزش دیده بودند، علیه قبایل شورشی در شمال به پیروزی رسیدند و کشور سرانجام به وسیله ی خود یمنی ها آرام گشت.
تنها در این زمان و پس از استقرار نهایی حاکمیت دولت بر کشور بود که ملی گراهای شهری فعالیت خود را آغاز کردند. برخی از این ملی گراها دانشجویانی بودند که در قاهره زندگی می کردند و از ارتباطات خوبی با اخوان المسلمین مصر و دوستان سیاسی الجزایری برخوردار بودند که در میان آنها الفضیل الورتلانی، عضو شورای رهبری الجزایر، نقش مؤثری ایفا می نمود. در سال 1947 وی با هماهنگی واحد ارتباطات خارجی اخوان المسلمین به صنعا سفر کرد و با تعداد زیادی از مخالفان ملاقات کرد. اخوان المسلمین یمن در آن زمان تبلیغاتی را در زمینه ایده های جمهوری خواهی آغاز کرده بودند. با این حال، مخالفان آنان سیستم امامت را به زیر سؤال نبردند و برخلاف آن، موضوع مشروعیت امامت را مطرح کردند که این امر از طریق شاهزاده زیدی عبدالله الوزیر که به توطئه کنندگان پیوسته بود، صورت می گرفت. در 17 فوریه 1948 مخالفان طی شورشی در پایتخت، امام یحیی را به قتل رساندند. در هفته های بعد ولیعهد احمد ( که تا سال 1962 حکومت کرد ) موفق به بسیج قبایل شمالی از عربستان سعودی علیه شورشیان و بازپس گیری صنعا ( پس از محاصره مختصر آنان در 12 مارس 1948 ) شد. (11)
همکاری اخوان المسلمین با مخالفان یمنی نشان داد اعضای جامعه اسلامی که هنوز نوسلفی ها بر آنها تأثیرگذار بودند، هرچه بیشتر به شناسایی و ابراز هویت خود از طریق برنامه های جمهوری خواهانه متمایل است. بسیاری از اعضای اخوان المسلمین و در رأس آنها محمدالغزالی، سلطنت طلبی را در جهان اسلام با دوره حاکمیت خلفای اموی ( 661-750 ) مقایسه می کردند که از دیدگاه آنان پایانی بر عصر طلایی اسلامی بود. (12) آنان پادشاهانی را که هنوز بر بیشتر کشورهای عربی حکم فرما بودند ( تنها الجزایر، سوریه و لبنان دارای سیستم جمهوری بودند ) در حکم بدعتی غیراسلامی و نامشروع در نظر می گرفتند که می بایست با آنها مخالفت شود. با این حال، دیگران همچون محب الخطیب، مربی ( مرشد ) البناء بر مشروعیت پادشاهی در دکترین اسلامی پافشاری کرده و بر شاخصه های اسلامی دوره اموی ها تأکید می ورزیدند.
پینوشتها:
1- نویسنده با اشاره به تأسیس اسرائیل در کنار سایر کشورهای اسلامی، تلاش کرده است به طور غیرمستقیم به آن وجهه ای مشروع و قانونی بخشید. (م)
2- این جنگ حاصل درگیری سختی میان مسلمانان و هندوها در این شهر بود. (م)
3- Bahadur, Jama’at-i Islami, p.19 ff.
4- Rosenthal, Islam in the Modern National State, pp.125-153, 181-281. Muhammad Asad, The Principle of State and Government in Islam Berkeley. Cal, 1961.
5- هیئت رئیسه عربی در سال 1920 به عنوان نهاد عالی مسیحی - مسلمان تأسیس شد. این سازمان که در سال 1918 به وجود آمده بود، ادامه انجمن فرهنگی عرب عثمانی در نظر گرفته می شد و عمدتاً مورد حمایت خانواده های قدیمی فلسطینی بود. هیئت رئیسه تا سال 1934 قادر به دفاع از خود در منصب ارگان نماینده ملی گراهای فلسطینی بود.
6- منظور، طرح موریسون در جولای 1946 است که مقدمات تقسیم کشور به چهار بخش را مهیا ساخت.
7- S. Majid Khadduri, ‘The Scheme of Fertile Crescent Unity. A Study in inter-relations’, in Richard N. Frye (ed.), The Near East and the Great Powers, Harvard University Press, Cambridge, Mass, 1951, pp.137-177, here pp.51-70, 141-167.
8- Cf. Helga Baumgarten, Paliistina. Befreiung in den Staat. Die paliistinensische Nationalbewegung seit 1948, Suhrkamp, Frankfurt am Main, 1991, p.41 ff.
9- Richard P.Mitchell, The Society of the Muslim Brothers, Oxford University Press. London, 1969, p.66.
10- Khashin. Safahat, p.140.
11- متن جامع در این ارتباط عبارت است از:
Ahmed Kaid al-Saidi, Die Oppositionsbewegungim Jemen zur Zeit Imam Yahyas und der Putsch yon 1948, Baalbek, Berlin 1982. A pro-Zaidi account is found in Amin Sa’id, al-Yaman tarikhuhu al-siyasi mundhu istiqlalihi fi l-qarn al-thalith al-hijri, ‘Isa al-Babi al-Halabi, Cairo, 1378 [1959], pp.135-149.
12- Ende, Nation, pp.91-104.
منبع: شولز، رینهارد، (1391)؛ نگاهی نو به تاریخ جهان اسلام، ترجمه ی امیر بهرام عرب احمدی، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، برگرفته از سایت راسخون
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد