گفت‌وگو با علی غفوریان، امدادگر دیروز و پرستار امروز

تا پایان عمر پرستار می‌مانم

امروز را روز پرستار نامیده‌اند؛ روزی به احترام خدمات زنان و مردانی که بار اصلی نظام سلامت بر دوش آنهاست.
کد خبر: ۷۷۳۸۶۰
تا پایان عمر پرستار می‌مانم

با آن که حقوق پرستاران با درآمد بسیاری از ارائه‌دهندگان خدمت در بیمارستان‌ها و مراکز درمانی، قابل قیاس نیست و سختی کار هم باعث شده بسیاری از آنها، عطای پرستاری را به لقایش ببخشند، اما هنوز هم بیش از 140 هزار پرستار بیمارستانی، سلامت بیمار و ارائه خدمت صادقانه را در اولویت خواسته‌های قانونی‌شان قرار داده‌اند.

در این میان، هنوز هم بسیاری از پرستاران در نظام سلامت کار می‌کنند که در روزگاری نه‌چندان دور، در جبهه‌های جنگ خدمت و در میدانی سخت‌تر از بیمارستان‌ها، رزمندگان زخمی را تیمار می‌کردند.

علی غفوریان از زمره همین پرستاران است که در تمامی روزهای جنگ، دوشادوش رزمندگان حرکت کرده و یاور زخمی‌های دوره جنگ بوده است. او به عنوان امداگر جنگ، در عملیات زیادی حضور داشته و طی این مدت هم دوبار جانباز شده است.

غفوریان با وجود معلولیت جسمی، هنوز هم شغل پرستاری را رها نکرده و حالا در دوران پس از جنگ، پرستار بیمارستان بقیه‌الله است و در پنجاه و چهار سالگی در جبهه‌ای جدید به بیماران خدمت می‌کند.

به مناسبت روز پرستار، با او درباره سختی‌های شغل پرستاری و روزهای دلهره‌آور پرستاری در دوران جنگ، گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که در پی می‌آید.

چند سالتان بود که به عنوان پرستار وارد میدان جنگ شدید؟

من اول به عنوان پرستار وارد جنگ نشدم. همان روزهای اول جنگ بود که به عنوان تک‌تیرانداز اعزام شدم. آن موقع تقریبا 20 سال داشتم. در آن روزها با دیدن زخمی‌های دوران جنگ، تلاش می‌کردم به هر نحوی شده به آنها خدمت کنم. گاهی زخمی‌ها را جابه‌جا و گاهی هم در درمان آنها کمک می‌کردم. همین عشق و علاقه برای کمک به رزمندگان زخمی باعث شد وارد دانشکده پرستاری شوم. همزمان با دوران دانشجویی، در جبهه هم به عنوان پرستار مشغول خدمت شدم. به دلیل گسترش جنگ در جبهه‌های جنوب، تصمیم گرفتم از دانشکده پرستاری دانشگاه تهران به دانشگاه زاهدان انتقالی بگیرم تا بتوانم نقش بیشتری در امدادرسانی به جبهه داشته باشم.

وقتی رسما به عنوان امدادگر جنگ شناخته شدید، خدمتتان را پشت خط مقدم جنگ ادامه دادید؟

خیر. همان ابتدای دوران جنگ با رزمنده‌ها در عملیات مختلف شرکت می‌کردم و در خط مقدم به زخمی‌ها رسیدگی می‌کردیم.

خودتان هم زخمی شدید؟

بله. در عملیات طریق‌القدس به عنوان پرستار در جبهه‌های جنگ حضور داشتم که از ناحیه دو زانو و مچ دست چپ، ترکش خوردم.

آن موقع چند سالتان بود؟

اولین بار که جانباز شدم، حدود 22 سال داشتم.

در طول جنگ باز هم زخمی شدید؟

در عملیات کربلای 4 و 5 هم شیمیایی شدم و آن موقع حدود 24 سال داشتم که بر اثر صدمات شیمیایی آن دوران، هنوز هم سعی می‌کنم تا حد امکان کمتر در هوای آزاد شهر و بازار قرار بگیرم. در همان سال‌ها که پرستار رزمندگان بودم، برادرم هم در جبهه‌های جنگ شهید شد.

شرایط کلی پرستاری در جبهه‌های ما چطور بود؟ آیا تجهیزات پرستاری در ارتش دشمن، از وضعیت ما بهتر بود؟

اتفاقا به نکته خوبی اشاره کردید. شاید تجهیزات پزشکی و نظامی دشمن به مراتب از ما بهتر بود، ولی به جرات می‌توانم بگویم در دوران جنگ، شرایط پرستاری ما بسیار بهتر از ارتش دشمن بود. دلیلش هم این بود که پرستاران ایرانی بدون ترس و با عشق تمام به جبهه‌ها می‌رفتند، ولی چنین روحیه فداکاری و عزم خودجوشی در نیروهای پرستاری دشمن وجود نداشت.

تا سال 61، بیمارستان صحرایی در مناطق عملیاتی نداشتیم و همین باعث می‌شد نتوانیم برخی رزمندگان را نجات بدهیم. در آن روزهای سخت از هر وسیله نقلیه‌ای به عنوان آمبولانس استفاده می‌کردیم و حتی یادم هست گاهی مجروحان جنگ را با وانت به پشت جبهه‌ها منتقل می‌کردیم.

امکانات کلاسیک درمان در سال‌های نخست جنگ بسیار پایین بود، اما بعد از سال 61 امکانات درمانی در مناطق عملیاتی بهتر شد و با تاسیس بیمارستان‌های صحرایی می‌توانستیم عمل‌های جراحی را هم روی رزمندگان زخمی انجام دهیم؛ اما در کل با اطمینان می‌گویم روحیه پرستاران ما که بسیاری از آنها به طور خودجوش وارد جنگ شده بودند، بسیار بالاتر از روحیه پرستاران دشمن بود و دقیقا همین نقطه قوت ما به حساب می‌آمد.

شیرین‌ترین خاطره‌تان از پرستاری در دوران جنگ؟

تاسیس بیمارستان نبی اکرم در زاهدان بود. این بیمارستان در دوران جنگ و با کمک‌های مردمی افتتاح و باعث شد بسیاری از مجروحان جنگی که در خطر مرگ حتمی قرار داشتند، نجات پیدا کنند.

شاید خیلی‌ها ندانند شما موسس این بیمارستان بودید. هنوز هم بیمارستان پابرجاست؟

الان این بیمارستان به عنوان یکی از قطب‌های مهم درمان در جنوب کشور است که برای افتتاح آن بیمارستان اواخر دوران جنگ، خون دل زیادی خوردیم. البته این کار را برای خدا و خدمت به رزمندگان انجام دادیم و غیر از این هدف، بقیه‌اش چندان مهم نیست.

چهره رزمنده‌ای را به خاطر می‌آورید که او را از مرگ حتمی نجات داده باشید؟

یادم هست یک بار رزمنده‌ای در دوران جنگ بشدت زخمی شده بود. وقتی بالای سر او رسیدم، یک پایش قطع شده بود و خونریزی شدیدی داشت. احتمال کمی می‌دادیم که زنده بماند، ولی پس از ساعت‌ها کار درمانی، بالاخره موفق شدیم او را نجات بدهیم.

البته بعد از تمام شدن جنگ، وقتی در تهران بودم، به طور اتفاقی همان رزمنده مرا دید و بلافاصله شناخت. اگرچه اول او را نشناختم، ولی او خودش را کامل به من معرفی و بابت نجات دادن جانش در آن روز سخت تشکر کرد و گفت که جانش را مدیون من است.

تلخ‌ترین خاطره‌ای که از پرستاری در دوران جنگ در ذهنتان مانده است؟

آن روز هیچ وقت یادم نمی‌رود. در منطقه کردستان بودیم که منطقه را با بمب شیمیایی زیر آتش گرفتند. در همان حال، مادری را دیدم که خودش بشدت شیمیایی شده بود و بسختی راه می‌رفت، اما فرزندش را که او هم شیمیایی شده بود، روی دستش گرفته بود و از ما فقط برای نجات جان فرزندش کمک می‌خواست.

حالا با گذشت بیش از دو دهه از دوران جنگ و پرستاری مداوم رزمندگان در طول هشت سال نبرد، چه انتظاری از جامعه و مسئولان نظام سلامت دارید؟

هیچ خواسته‌ای ندارم. در حالی که همین الان هم جانباز هستم، حدود 20 سال است به بنیاد شهید نرفته‌ام و بابت جانبازی‌ام خدمتی دریافت نکرده‌ام. با آن که سه فرزندم، همه در دانشگاه قبول شده و فارغ‌التحصیل شده‌اند، هیچ کدامشان از سهمیه کنکور استفاده نکرده‌اند. پرستاری در جنگ و خدمت به رزمنده ها، وظیفه‌ای اخلاقی و شرعی بود که باید به سرانجام می‌رساندم و این فقط عهدی بین من و خدایم بود.

من همیشه به پرستاری به عنوان شغلی نگاه کرده‌ام که در آن تا دلتان بخواهد رنج و مشقت وجود دارد، ولی آخرش فقط عاقبت بخیری برای انسان می‌ماند. چه در گذشته که امدادگر و پزشکیار جنگ بودم و چه حالا که پرستار بیمارستان هستم، همیشه برایم مهم بوده است که دردی را از خلق خدا کم کنم و این هدف را با چیز دیگری عوض نمی‌کنم.

بعد از جنگ، پرستاری را چگونه پی گرفتید؟

بعد از پایان دوران جنگ، دوره جدیدی از خدمت پرستاران شروع شد که در آن باز هم باید به شکل دیگری به رزمنده‌ها خدمت می‌کردیم. دوره پاکسازی مناطق جنگی از مین‌ها، جلوگیری از حمله اشرار و دیگر مشکلاتی که در مناطق مرزی جنوب کشور وجود داشت، باعث شد تا سال 73 هم در قرارگاه قدس در جنوب شرق کشور حضور داشته باشم و به عنوان پرستار خدمت کنم.

حالا هم پس از گذشت 30 سال از خدمت پرستاری حس می‌کنم بازنشستگی برایم وجود ندارد. فکر می‌کنم اگر روزی پرستاری را کنار بگذارم آن روز، روز مرگ من است و به همین علت تا پایان عمر پرستار می‌مانم.

هنوز هم وقتی بیماری در نیمه‌های شب از درد به خودش می‌پیچد و تقاضای کمک می‌کند و من به او کمک می‌کنم، احساس آرامش عجیبی می‌گیرم که هیچ وقت تکراری نمی‌شود.

هنوز هم بعد از 30 سال، وقتی نحوه مصرف داروها را برای بیمار توضیح می‌دهم و نام انگلیسی داروها را با نام فارسی برایش می‌نویسم و چند بار این کار را تکرار می‌کنم، از این کار چنان لذتی می‌برم که قابل مقایسه با هیچ گونه اجر مادی نیست.

وقتی بیماری از شهرستان به بیمارستان‌های تهران می‌آید و تلاش می‌کنم با گویش و فرهنگ خودش با او ارتباط برقرار کنم و در درمانش سهمی داشته باشم، از این کارم چنان حس رضایت درونی دارم که با هیچ مبلغی قابل معاوضه نیست. یا آخر شب‌ها وقتی از کار روزانه خسته می‌شوم، با خودم می‌گویم اگر امروز زحمتی کشیدی، این کار را به خاطر امورات دنیا انجام ندادی. ناخودآگاه همین بینش به من آرامش و انرژی سرشاری می‌دهد که می‌توانم همچنان به همنوعانم خدمت کنم.

امروز را روز پرستار نامگذاری کرده‌اند؛ روزی که آنها می‌توانند حداقل در این روز دغدغه‌هایشان را مطرح کنند. فکر می‌کنید بزرگ‌ترین مشکل فعلی پرستاران کشور چیست؟

در کشور ما پرستاری شغلی است که زحمت زیادی دارد، اما حقوق و مزایای چندانی ندارد. واقعیت این است که در پرستاری، پولی وجود ندارد و فقط با سلاح عشق به خدمت است که پرستار می‌تواند در محیط کار دوام بیاورد.

این به نظرم مشکلی است که پرستاری کشور را درگیر خود کرده است؛ طوری که اغلب پرستاران ما فقط به خاطر معامله با خداست که این شغل را انتخاب کرده‌اند وگرنه حقوق و مزایای چندانی در این کار وجود ندارد.

امین جلالوند‌‌ / ‌‌گروه جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها