نی‌نی‌کوچولو

یکی بود یکی نبود. در یک خانواده مهربان یک نی‌نی کوچولو چند روزی بود که به دنیا آمده بود. مامان و بابا اسمش را گذاشته بودند نی نی. این نی نی کوچولو یک خواهر بزرگ‌تر هم داشت که اسمش «دنیا» بود. دنیا از وقتی که نی‌نی به دنیا آمده رفتارهایش فرق کرده بود.
کد خبر: ۷۷۳۸۰۶

هر وقت که مامان می‌خواست به نی‌نی کوچولو شیر بدهد دنیا هم هوس شیر خوردن می‌کرد. مامان می‌گفت دنیا جان تو هم کوچولو بودی شیر خوردی، اجازه بده نی‌نی شیرش را راحت بخورد تا زودتر بزرگ شود. بعد دنیا ساعت‌ها می‌نشست و‌های های گریه می‌کرد. همیشه می‌گفت هیچ‌کس مرا دوست ندارد از وقتی که این نی‌نی زشت به دنیا آمده کسی به من توجه نمی‌کند و من اصلا نی‌نی را دوست ندارم.

مامان دنیا را اصلا نمی‌توانست با نی‌نی تنها بگذارد، چون که دنیا تا می‌دید پیش نی‌نی کسی نیست می‌رفت و او را اذیت می‌کرد و گریه‌اش را در می‌آورد.

یک روز مادر غافل شده بود که متوجه شد پنجره باز مانده و نی نی هم جلوی پنجره مانده و سرما خورده. یک روز دیگر هم آن‌قدر دنیا زده بود روی دست‌هایش که دو تا دستش قرمز شده بود. خلاصه مادر دنیا از حسادت‌های او خیلی خسته شده بود و هر راهی را که می‌رفت هیچ فایده‌ای نداشت و روز به روز رفتارهای دنیا بدتر می‌شد. تا این‌که یک روز مادربزرگ به خانه آنها آمد و یک عروسک خیلی بزرگ شکل نی‌نی به خانه آنها آورد و به دنیا هدیه داد و گفت: دخترم این هم نی‌نی تو سعی کن از او خوب مواظبت کنی.

دنیا که خیلی خوشحال شده بود، آن‌قدر بالا و پایین پرید و گفت: فقط مامان بزرگ منو دوست داره. منم فقط مامان بزرگ رو دوست دارم. مادر بزرگ خندید و گفت: حالا معلوم میشه که کی چه کسی رو بیشتر دوست داره.

دنیا کوچولو چنان با این عروسک سر‌گرم شده بود که اصلا یادش می‌رفت‌ باید ناهار و شام بخورد.

مادر بزرگ به دنیا گفت: چرا این‌قدر عروسکت را دوست داری؟ دنیا گفت: آخه کوچولو ست. مادربزرگ گفت مگر تو مرا دوست نداری؟ پس چرا به من توجه نمی‌کنی؟ دنیا گفت: بله، اما مامان جون شما دیگه بزرگ شدید.

مادربزرگ گفت: حالا دیدی چرا مامانت به نی‌نی کوچولو رسیدگی می‌کند. برای این‌که بزرگ شود و برای تو دوست خوبی باشد. این عروسک حرف‌های تورا که نمی‌فهمد ولی ببین چقدر دوستش داری، اما نی‌نی‌کوچولو حرف‌های تو را می‌فهمد و تو رو خیلی دوست دارد.

دنیا فکری کرد و دید که در این مدت کاملا اشتباه می‌کرده و همان‌طور که او عروسکش را دوست دارد، مادرش هم برادر کوچولویش را دوست دارد و می‌خواهد سالم باشد. از آن روز به بعد تصمیم بهتری برای کارهایش گرفت و با نی نی مهربان شد و در کارها به مادرش کمک می‌کرد .

گلنوشا صحرانورد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها