پشت دیوار دورافتاده‌ترین آسایشگاه‌های پایتخت، آنجا که فضای منجمد با دارو آرام است، حکایت درد، حکایت دیگری است. وقتی در راهروها و محوطه، سرگردان راه می‌روند و نگاهشان به نقطه‌ای دورخیره شده، همه چیز یکدست به نظر می‌رسد؛ اما پشت مرز اتاق‌هایی که شانه به شانه هم قد کشیده‌اند، افرادی زنجیر شده، آسایش آسایشگاه را بر هم می‌زنند.
کد خبر: ۷۷۲۴۶۵
آسایش آسایشگاه در زنجیر مجرمان

مردان و زنانی دربند، که سربازهای جوان سایه به سایه تعقیب‌شان می‌کنند. مجرمان روانی که سال‌هاست که بیماری‌شان را همراه اعمال مجرمانه یدک می‌کشند و مهمان ناخوانده مراکز درمانی می‌شوند. با نامه قضایی می‌آیند و به دلیل پیوند جرم‌شان با اختلالات روانی، متمایز با بیماران عادی بستری می‌شوند. موهایشان تراشیده است، راه که می‌روند صدای کشدار زنجیر پابندشان در سکوت مبهم آسایشگاه می‌پیچد. اینها از جنس آسایشگاهی‌ها نیستند و با این حال سرگردان بین زندان و آسایشگاه در رفت و آمدند. تفاوت ظاهری مجرمان روانی با بیماران عادی توجه هر تازه واردی را جلب می‌کند. اما کافی است تا بیشتر بشناسی‌شان، آن‌وقت است که جرم‌شان را فراموش می‌کنی و درمان را در اولویت قرار می‌دهی. توهم احاطه‌شان کرده، گاهی افسرده‌اند و ساکت، گاهی هم همزادشان مثل سایه سربازها، هر نفس دنبالشان می‌کند. اولین جمله‌ای که از آنها می‌شنوی برخلاف بیماران عادی است. ناامیدی در حرف‌هایشان موج می‌زند. در اتاق‌های کار و درمان هم اوضاع چندان بر وفق مرداشان نیست و تبعیض در بازی‌ها و حرکات ورزشی، آنها را بیش از مکان‌های دیگر آسایشگاه، از دیگران متمایز می‌کند. کاردرمانگر‌های آسایشگاه‌های روانی می‌گویند: «مجرمان روانی به دلیل بسته شدن پاهایشان با زنجیر نمی‌توانند مثل دیگر بیمارها حرکات ورزشی انجام بدهند، بدوند و توپ بازی کنند. گاهی با حسرت به دیگران که مشغول بازی کردن هستند نگاه می‌کنند، با این حال وظیفه ما هم این است که طبق مجوز قضایی‌شان عمل کنیم و اجازه هر کاری را به آنها ندهیم.»

در بخش مردان، تخت قاتلی روانی، که پاهایش محصور شده در قفل و زنجیر، تنها چند قدم با تخت بیماری عادی فاصله دارد، اما فاصله دنیاهایشان زمین تا آسمان است. فرهاد زنش را کشته، خفه کرده و حالا به عنوان یک مجرم خطرناک تحت درمان قرار دارد، اما مهران یک عاشق سرخورده است و بعد از این‌که دختر محبوبش با مرد دیگری ازدواج کرد اعصابش تحلیل رفت تا این‌که آسایشگاهی شد. در بخش زنان هم ماجرا همین است. قصه زهرا از زبان خودش قتل و جنایت نیست، اما هم‌اتاقی‌هایش می‌گویند او قاتل است. ترس و وحشت در وجودشان است و از هم اتاقی شدن با مجرمی روانی هراس دارند، ترسی که می‌تواند با تشدید بیماری‌شان همراه شود، اما اینجا منطق بر مدار دیگری می‌چرخد. نه زندان و نه آسایشگاه انگار هیچ‌کدام مجرمان روانی را نمی‌طلبند.

در آسایشگاه‌های روانی درد را از هر طرف بنویسی درد نیست، زخمی عمیق است. زخمی که بر تن مجرمان نشسته و جامعه انگار فقط سیاهی‌شان را دیده است. زن باشی یا مرد فرقی نمی‌کند، مجرم مجرم است و زنجیرهای آهنی سنگین، زنانه و مردانه ندارد. حلقه‌های آهنی پاهای لاغرشان را در بند می‌کشد و آنها را قربانی قانونی می‌کند که از عدم اجرای آن، 39 سال می‌گذرد. قانونی که قرار بود برایشان سرپناه دیگری بسازد تا ضمن طی کردن دوران محکومیت، اختلالات و توهماتشان هم درمان شود، زندانی مخصوص مجرمان روانی.

حکایت مجرمان آسایشگاهی در ایران، حکایت یک اتاق و یک زنجیر و یک درد نیست؛ واقعیت روزمرگی آنهایی است که روزی ساکنان شهر بودند و حالا بیماری، مجرمشان کرد. به این نقطه از آسایشگاه‌ها که می‌روی، «درد را از هر طرف بنویسی درد نیست» به‌ اندازه سخت‌ترین مجازات و یک عمر حسرت و تبعیض است.

درد را بیرون از آسایشگاه که بخوانی یک واژه سه‌ حرفی است؛ و درد داخل آسایشگاهی که مجرم و غیرمجرمش در کنار یکدیگر می‌مانند، می‌خوابند و درمان می‌شوند قصه‌ای است تلخ و اندوهناک. مجرمان روانی و بیماران عادی، از این اتاق به آن اتاق می‌روند، بوی تند مایع ضدعفونی از راهروها بلند می‌شود، صدای مقطع و کشدار زنجیر پابند متهم در میان آواز حزن‌انگیز مرد بیمار گم می‌شود و آنها محکوم به ماندنند؛ گاهی تا ابد.

بهناز مقدسی / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها