در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
به نظر میرسد در حوزه ادبیات فارسی و حافظپژوهی، شاهد آثار بیشماری در بازار هستیم. چه شد که شما به فکر انتشار اثری در این حوزه افتادید؟
چهل و اندی سال است که با حافظ مأنوسم، اما در تمام این سالها و پیش از انتشار شرح شوق چیز زیادی درباره حافظ منتشر نکردم. آنچه در این حوزه از من چاپ شده بود، فقط به چند مقاله در نشریات محدود میشد و اصل کار را برای ارائه در کتاب باقی گذاشتم. طبیعی است در این مدت و بلکه از بسی پیش از این، یعنی از حدود 80 - 70 سال گذشته که ما چیزی به نام حافظپژوهی به شیوه جدید داریم، کارهای بسیاری در زمینه حافظ اعم از کتاب و مقاله منتشر شده است. از این میان بعضی ارزشمندند و بعضی متأسفانه ارزش یک بار خواندن را هم ندارند. به قول برخی از صاحبنظران، شاید 98 درصد مطالب و آثاری که در زمینه حافظپژوهی عرضه شده دارای اعتبار چندانی نباشند. با وجود این، در این مدت کتابها و مقالاتی را که در این حوزه منتشر شده دنبال میکردم و طبیعی است درباره هر چیزی که پیرامون دیوان حافظ مطرح میشد، نظری داشتم و بسیاری از نظریات ارائه شده را علمی و آگاهانه نمیدیدم. اینها همه روی دلم میماند و فرصت میجستم تا به یاری خداوند در یکجا مجموعه مطالب را ارائه کنم که خدا را سپاس که تا اینجا عمر و توفیق داد تا کتاب شرح شوق را در پنج جلد (تقریبا 4500 صفحه) به سامان برسانم و خوشبختانه مورد استقبال واقع شده و تاکنون دو بار تجدید چاپ شده است.
اینکه میگویید برخی از آثار در این حوزه را علمی و آگاهانه نمیبینید، منظور از علمی و آگاهانه چیست؟
این امر بدیهی است که سلیقهها و دیدگاههای مختلف در شرح و تفسیر وجود دارد. اما در این میان معتقدم آن شیوههایی کارآمدتر است که شخص شارح دیوان بتواند افزون بر تمرکز بر دیوان حافظ، در عمق ادبیات فارسی وارد شود و تحولات ادبی و تکامل ادبیات را زیر نظر داشته باشد و دنبال کند و زمانی که روی دیوان کسی مانند خواجه حافظ شرح و تحلیلی ارائه میکند، آن شرح جامع باشد، نه صرف سلیقه، مانند برخی از مطالب که بیشتر جنبه انشانویسی و الفاظ خوش و احتمالا شعاری یا قصارسازی دارد. شرح حافظ باید به شیوهای درخور زمانه ما باشد.
شرح شما با شرحهای دیگر چه تفاوتی دارد؟ جایی خواندم که اشاره کرده بودید از عمدهترین تفاوتهای شرح شوق، صرفِ بررسی ابیات مانند دیگر شرحها نیست، بلکه ابیات را در کلیت یک غزل بررسی میکند و بیت را جدا از غزل نمیبیند.
در مقدمه کتاب به تفصیل در این باب صحبت شده و من در اینجا به طور خلاصه عرض میکنم. همانطور که اشاره کردید شرحهای موجود بر غزلیات حافظ روی کاکل بیت میگشته، یعنی ما برای شرح، صرفا یک بیت را از یک غزل یا شعر جدا میکنیم، اما کل این غزل چه میخواهد بگوید؟ آیا یک اثر هنری را با اجزایش، آن هم بدون اجزای دیگر میتوان بررسی کرد؟ آیا اثر هنری به صورت جزء به جزء پدید میآید؟ من باور ندارم و معتقدم هر غزل حافظ یک کلیت منسجم دارد. البته نمیخواهم در سلک بیان تفاوت کار خود برای دیگران خودستایی کنم. این خودستاییها و خودپسندیها بویژه در پیشگاه بزرگانی مانند فردوسی، حافظ، سعدی، مولانا و دیگر بزرگان ادب فارسی معنایی ندارد، بلکه میخواهم از نگاه تفاوت کار و روش مقایسه کنم. من، هم روی اجزا تکیه کردم و هم بر کلیت غزلها؛ امری که تاکنون صورت نگرفته است.
تلقی من این نیست که یک شعر میتواند مرکب از ابیات مستقل و جدا از یکدیگر باشد که بر اساس یک وزن و قافیهای کنار یکدیگر جمع شدهاند. من در این شرح هر بیت را معنی کردم و حتی اجزای بیت، یعنی لغات هر بیت و نکات دستوری و زبانی هر بیت را مطرح کردم تا این گمان پیدا نشود که خواستم تنها کل شعر را مورد بررسی قرار دهم. یعنی جزء و کل را در ارتباط با یکدیگر دیدهام؛ یعنی یک کلیت منسجم که مرکب از اجزاست. در شرح شوق، جزئیات هر بیت یعنی امور جزئی یا تجزیهای را در مقابل امور تحلیلی که همان نگریستن به کل شعر و کل پیام شعر و ارزشهای هنری کل شعر و امثال اینها باشد، بررسی کردهام.
پس از آن که جزئیات را آنطور که به نظرم کافی میرسید، آوردم، با سه ستاره در پایان شرح جزئیات، وارد عرصه مسائل کلی و تحلیل شدم. برای مثال مباحثی همچون چگونگی پیوند اجزاء و ابیات غزل در کنار یکدیگر، چرایی آغاز و ادامه غزل به این صورت، اینکه کل شعر چه میگوید و جهت آن چیست، ساختار کلی شعر چیست و... مطرح شده که کار دشوارتری از شرح جزئیات یا شرح امور تجزیهای است. یکی از تفاوتهای مهم شرح شوق با آثار دیگری که پیش ازاین منتشر شده، همین است
رویکرد یا رهیافت شما به متنی مانند حافظ چگونه است؟ جایی خواندم که اشاره کرده بودید شعر و اثر شاعر را بدون شناخت شخصیت و زندگی شاعر نمیتوان مورد شرح و بررسی قرار داد. در حالیکه برخی نظریات موجود در نقد ادبی در غرب چون مرگ مؤلف رویکردی متفاوت به متن دارند.
به گمانم ابتدا باید مناطها و ملاکهای این بحث را مشخص کرد. اگر آن گونه که اشاره کردید در جایی به این صورت سخن گفتم، مقصودم تنها در یک حدود بخصوصی است. من هرگز نمیگویم که برای خواندن یک شعر یا لذت بردن از یک شعر یا درک ظرافتها و پیامهای آن ما تنها و تنها نیازمند رجوع به زندگی، شخصیت و روحیات شاعر هستیم. خیر؛ این شیوه که وارد رویدادهای زندگی شاعر شویم، تقریبا قدیمی و تاریخ ادبیاتی محسوب میشود که البته در جای خود میتواند مؤثر باشد.
میتوان به این صورت برداشت کرد که آثار شاعران بزرگی مانند حافظ، مولانا، سعدی و... چند وجه دارند و میتوان آثار آنها را بدون شناختی از زندگی و زمان آنها خواند و لذت برد؟
تا حدودی؛ بویژه در مورد حافظ که به گونهای سخن میگوید که هر کسی از بنده جاهل تا یک عالم میتواند بر حسب ظرف و دانستهها و آگاهیهای خود بهرهای از شعرش بگیرد. ولی هر چه به سمت بالاتر میرویم و وارد سطوح بالاتر میشویم میبینیم کار پیچیدهتر از این حرفهاست. در حقیقت، سادهترین حد درک معنا از شعر حافظ آن چیزی است که در فالگیری و تفألزدن جریان دارد. یعنی افرادی که چندان با شعر هم مأنوس نیستند، فال میگیرند و بر حسب اطلاعات خود از آن ظاهر الفاظ، معنیهایی پیش خودشان استنباط میکنند که اگر خوشبینانه باشد فال را حمل بر فال نیک میکنند و اگر حکایت از غم و درد و نومیدی کند فالگیر آن را به فال بد تعبیر میکند.
در مقابل، با سطوح بالاتری نیز سر کار داریم، چراکه در شعر لایههای مختلف معنایی وجود دارد. البته در این خصوص هم شاهد افراط و تفریطهایی هستیم به گونهای که برخی حرفی درست را با محتوای نادرست عرضه میکنند، اما باید پرسید این لایههای معنایی صرف برداشت من خواننده نیست و اگر من فلان لایه معنایی را تشخیص میدهم، آیا اشتباه نکردهام؟ به هر روی، تکیه کردن بر این لایهها تا حدودی مفید است؛ البته باز نباید در آن افراط صورت گیرد، چون بسیاری از نظریات ادبی که در مغربزمین مطرح میشود تناسب چندانی با فرهنگ و ارزشهای ما ندارد و گاهی حتی تفاوتهایی نیز در این میان احساس میشود. ما هرگز نمیتوانیم حتی سبکشناسی خود را با سبکشناسی غربی برابر بدانیم یا مسائل ادبیات خود را بر نظریات مکتبهای ادبی غربی انطباق دهیم و انتظار داشته باشیم این مسائل در ادبیات ما نیز جا بیفتد.
در شرح شوق نیز چنین نبوده که در هر چیزی بلافاصله رفته باشم گریبان خود شخص شاعر را گرفته باشم یا به تاریخ زندگی او استناد کنم. من بارها عرض کردهام که شعر حافظ در عرصه غزل، تنها غزل نه قالبهای دیگر شعری، شاید بیش از تمامی غزلسرایان با زندگی حافظ و حوادث و سوانح زندگی خود او ارتباط دارد. برای مثال داغهایی که دیده، مرگ فرزند و همسر، اختلافاتی که با شاه داشته و... فقری که در برخی از برهههای زندگیاش داشته است. البته در خصوص فقر او نیز مبالغههای زیادی شده؛ برخی او را فردی کاملا بینیاز از مسائل مالی نامیدهاند و برخی دیگر از او شخصیتی فقیر و مفلس ترسیم کردهاند. هر دوی اینها باز افراط و تفریط است. شکی نیست حافظ در حیات خود زمانی مال و اموالی داشته و صله میگرفته و گاهی هم در فراهم کردن قوت لایموت خود و خانوادهاش لنگ بوده است. ما نباید مطلقنگری کنیم. مسائل دیگری از این دست پیرامون شخص خواجه شیراز وجود دارد که به گمانم باید در آن تجدید نظر کرد و نگاهی دوباره به زندگی و شخصیت او داشت.
در میان گفتههایتان به تفأل زدن به دیوان حافظ اشاره کردید؛ چیزی که در میان مردم ما بسیار مرسوم است. میخواستم دیدگاه شما را در این باره بدانم. آیا جنابعالی هم تفألی به دیوان لسانالغیب میزنید؟
خیر، این کار را نمیکنم. اگر هم در برههای در روزگار نوجوانی از سر تفریح و تفنن این کار را انجام میدادم، امروز به هیچ وجه چنین کاری نمیکنم. اینجا به دو شکل میتوان مسأله را بررسی کرد. نخست آنکه آیا ما براستی معتقدیم حافظ با امور غیبی و آسمانی مرتبط بود که بنده کمترین معتقدم به هیچوجه. حافظ به گفته استاد خرمشاهی که جمله قصاری در این خصوص دارد انسان کامل نیست، بلکه کاملا انسان است. من نیز او را با همه بزرگی و همه ارزش و اهمیت عظیم اشعارش و بعد هنری والای اشعارش کاملا انسان میدانم، نه انسان کامل. به نظرم او به هیچ وجه با امور غیبی ارتباط نداشته و حتی آن لقب لسانالغیب هم لقبی تعارفی است که به او دادهاند. اساسا اگر از دیدگاه دینی هم به قضیه بنگریم ما در دین اسلام لسانالغیبی به نام شمسالدین محمد حافظ شیرازی نداریم. حتی در قرآن کریم بارها اشاره شده که حتی رسولالله(ص) امور غیب را نمیداند و تنها خداوند بر امور جهان آگاه بوده و همه چیز در ید اوست. چرا ما بیخود و بیجهت حافظ را قدسی و آسمانی میکنیم؟ این دیدگاهی کاملا عقبمانده است.
فال اگر تفریح و شوخی باشد، تا اندازهای توجیهپذیر است، اما اینکه بخواهیم بر اساس شعر حافظ عمل و معامله کنیم و سعد و نحس را تشخیص دهیم به هیچوجه درست نیست.
پس چرا اساسا ما با دیوان حافظ فال میگیریم؟ چرا برای مثال با دیوان سعدی یا غزلیات مولانا فال نمیگیریم؟
کاملا درست است، ما مولانا را عارف کامل میدانیم، عارفی که در عرفان جایگاه بسیار بالاتری نسبت به حافظ دارد. این امر دلیلی عینی دارد، نه ذهنی. برای این از دیوان حافظ میتوان فال گرفت که اساسا مضامین دیوان حافظ بسیار متنوع است. یعنی در دیوان او از هرگونه مضمونی که در زندگی میشود به آن فکر کرد استفاده شده است. همین تنوع دلیلی عینی است و هیچ ارتباطی به امور غیبی و ذهنی ندارد. سعدی شاعری است که غزلیات بیشتری نسبت به حافظ دارد. دستکم نزدیک به 800 غزل دارد در حالیکه دیوان حافظ به 500 غزل هم نمیرسد. ولی از این جهت نمیتوانیم با غزلیات شیخ اجل فال بگیریم که کلیت آن روی موضوع واحدی میچرخد. اغلب اشعار او درباره عشق و لطایف و زیر و بم آن و در کل حدیث عشق و شور است.
در حالیکه مضامین و ظاهر غزلیات حافظ هم خوشبینانه، هم بدبینانه و هم گاهی بینابین است. برای نمونه جایی میگوید «یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور» که خوشبینانه است و بیسوادترین فرد هم میتواند آن را تشخیص دهد، اما در غزل دیگر میگوید: «نماز شام غریبان چو گریه آغازم/ به مویهای غریبانه قصه پردازم» شعر گریان و بدبینانه است که شاعر سخن از غم و درد و گریه میکند.
کمیل انتظاری / گروه فرهنگ و هنر
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد