کادوی مرگبار ولنتاین

عصر یکی از روزهای سرد بهمن 92، من بازپرس کشیک قتل بودم. از صبح تعدادی تماس با تلفن کشیک گرفته شده بود، اما مربوط به مرگ بر اثر سکته یا تصادف بود که دستورات لازم را به افسر پرونده‌ها دادم. در حال بررسی یکی از پرونده‌ها بودم که تلفن کشیک قتل به صدا درآمد. پشت خط مامور کلانتری 15 بود.
کد خبر: ۷۶۴۹۷۵
کادوی مرگبار ولنتاین

«آقای بازپرس، مرد میانسالی با ضربات چاقو به قتل رسیده است، او داخل کوچه‌ خودشان کشته شده است.» دستورات اولیه را به مامور جوان دادم.

جنازه‌ای داخل کوچه

خودم را به محل جنایت رساندم و همزمان کارآگاهان اداره جنایی و ماموران بررسی صحنه جرم و پزشکی قانونی نیز به محل رسیدند. نوارهای زرد رنگ اطراف محل قتل را احاطه کرده بود و ماموران سعی می‌کردند از ورود افراد به محوطه جلوگیری کنند.

مردی حدود چهل ساله روی زمین افتاده بود و در تن‌پیمایی که توسط متخصصان پزشکی قانونی صورت گرفت، علت اولیه مرگ اصابت جسم برنده‌ای مانند چاقو اعلام شد.

در چند قدمی جسد، زن جوانی ایستاده بود و با بی‌تابی می‌گریست. از ماموران در رابطه با او پرسیدم، گفتند همسر مقتول است. خودم را به او رساندم تا در رابطه با مرگ همسرش سوالاتی بپرسم. به محض این‌که خودم را معرفی کردم، زن جوان شروع به صحبت کرد: «از سر و صدای مردم به کوچه آمدم، همه از مرگ یک مرد می‌گفتند و من هم از سر کنجکاوی خودم را به جنازه رساندم که ناگهان دیدم امیر غرق در خون روی زمین افتاده است. شوهرم کارگاه طلاسازی دارد و ساعاتی قبل مغازه‌اش را تعطیل کرده بود و داشت به خانه می‌آمد که نمی‌دانم چه کسی او را در نزدیکی خانه‌مان به قتل رسانده است.»

آپاچی‌سواران

همسر امیر، اطلاعاتی در رابطه با این جنایت نداشت، اما آن موقع شب بی‌شک افرادی بودند که شاهد جنایت بوده و بتوانند در رازگشایی این پرونده به ما کمک کنند. به همین دلیل به تحقیق میدانی پرداختیم تا این‌که پسر جوانی که شاهد جنایت بود، گفت: من ماجرا را دیدم، مقتول در حال عبور از کوچه بود که دو پسر جوان در حالی که سوار موتور آپاچی سفید رنگی بودند به طرف او رفتند. آنها می‌خواستند کیف امیر را بگیرند که مرد میانسال مقاومت کرد، ناگهان ترک‌نشین موتورسیکلت با چاقو چند ضربه به کمر و دست مقتول زد و بدون این‌که کیف مقتول را بردارند، به سمت دیگر کوچه حرکت کردند. در ابتدای کوچه زن جوانی ایستاده بود، آنها او را ترک موتورشان سوار کردند و از محل گریختند.

ردپای یک زن

با آن‌که سرنخ‌هایی به دست آورده بودیم و می‌دانستیم زنی نیز در این ماجرا نقش دارد، اما اطلاعاتمان کافی نبود. سراغ مغازه مقتول رفتیم و به بازبینی تصاویر دوربین مداربسته‌اش پرداختیم. فیلم ضبط شده آن روز با دقت بازبینی شد. دوربین تصویر زنی را گرفته بود که در حال مشاجره با مقتول بود. با دیدن فیلم این فرضیه برایم مطرح شد که زن جوان همان فردی است که در صحنه جنایت حضور داشته اشت.

با این احتمال که زن جوان آشنا باشد، تصویر زن جوان به اقوام و دوستان امیر نشان داده شد. پسر دایی امیر با دیدن تصویر زن جوان گفت: این‌که فرنگیس است. او را می‌شناسم، فرنگیس همسر موقت امیر بود. چند سال قبل بدون آن‌که همسر امیر باخبر شود، آنها به عقد موقت هم درآمدند. امروز عصر فرنگیس به من زنگ زد و آدرس خانه امیر را گرفت، من هم آدرس را به او دادم.

با کمک پسردایی امیر، هویت زن جوان شناسایی شد و فرنگیس به‌عنوان نخستین مظنون پرونده بازداشت شد. تحقیقات از فرنگیس را آغاز کردم و به او گفتم: چرا امیر را به قتل رساندی. مدارک و شواهد زیادی در دست است که نشان می‌دهد تو جنایت را مرتکب شده‌ای؟ در صحنه قتل حضور داشتی و به همراه عاملان جنایت فرار کرده‌ای.

فرنگیس که دید تمام مدارک علیه اوست و کتمان حقیقت بی‌فایده است از جنایت گفت: چهار سال پیش در یکی از شهرهای شمالی کشور با امیر آشنا شدم و او بدون این‌که همسرش بفهمد، مرا صیغه کرد. امیر هر چند وقت یکبار به دیدن من می‌آمد تا این‌که دیروز با من تماس گرفت و از من خواست به تهران بیایم. او قرار بود کادوی گرانقیمتی به خاطر روز ولنتاین بدهد و من به تهران آمدم و به مغازه طلافروشی‌اش رفتم. وقتی هدیه را گرفتم، متوجه شدم امیر هدیه گرانقیمت‌تری برای همسرش خریده است. از این موضوع خیلی ناراحت شدم و باهم مشاجره کردیم و در نهایت کادو را به او برگرداندم. او هم کادویی را که برای من گرفته بود، داخل کیف دستی‌اش گذاشت.

او ادامه داد: «از شدت عصبانیت از مغازه‌اش بیرون آمدم و پیاده در خیابان‌ها راه افتادم. تا این‌که با دیدن دو پسر افغان سوار بر موتورسیکلت فکری به سرم زد. به آنها گفتم یکی از آشنایانم کیفم را به زور گرفته و اگر به من کمک کنند کیفم را بگیرم، دستمزد خوبی خواهم داد.

فرنگیس گفت: «همراه دو جوان افغان به مغازه امیر رفتیم، اما او قبل از آن‌که به آنجا برسیم، مغازه را تعطیل کرده بود. می‌دانستم به خانه‌اش رفته اما آدرس خانه را نداشتم. به همین دلیل با پسر دایی‌اش تماس گرفتم و آدرس را از او گرفتم. به طرف خانه امیر رفتیم و با این احتمال که او خانه است، از یکی از افغانی‌ها خواستم زنگ خانه‌اش را بزند و از امیر بخواهد که چند لحظه‌ای مقابل دربیاید، اما همسرش گفت امیر هنوز به خانه نیامده است. داخل کوچه به انتظار او ایستادیم، لحظاتی گذشت تا این‌که امیر درحالی که کیف دستی‌اش را به دست داشت وارد کوچه شد. به دو جوان موتوسوار گفتم خودش است و آنها به سمت امیر حرکت کردند. آنها می‌خواستند کیف امیر را سرقت کنند که او مخالفت کرد و در نهایت با چاقو به جان او افتادند. وقتی امیر خونین روی زمین افتاد، او را رها کردند و به سراغ من آمدند و باهم فرار کردیم.

مسافران غیرقانونی

به دنبال اعتراف فرنگیس، بررسی‌ها برای یافتن پسران موتورسوار ادامه یافت، اما از آنجا که آنها افغانی بودند، احتمال می‌دادم روند رسیدگی به پرونده با مشکل مواجه شود. چراکه آنها غیرقانونی به ایران آمده بودند و هر لحظه امکان داشت از آن راهی که به ایران آمده‌اند برگردند.

با این حال ناامید نشدم و با این احتمال که دوربین یکی از مغازه‌های اطراف توانسته باشد تصویری از آنها ضبط کرده باشد، دستور بازبینی دوربین‌ها را صادر کردم.حدس من درست بود، دوربین یکی از مغازه‌ها که در همسایگی مقتول بود، تصویری از دو سرنشین موتورسیکلت آپاچی و شماره پلاک آنها گرفته بود.

بلافاصله به استعلام شماره پلاک موتور پرداختیم. موتور متعلق به مرد جوانی به نام مجیب بود. دستور بازداشت مجیب را صادر کردم و با همکاری کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی مرد جوان خیلی زود بازداشت شد.

جنایت 25 هزار تومانی

برای اطمینان دستور دادم مجیب با شاهدان پرونده و فرنگیس مواجه حضوری شود تا از سوی آنها شناسایی شود. همان‌طور که انتظار داشتم فرنگیس و شاهدان ماجرا او را به‌عنوان راکب موتورسیکلت شناسایی کردند.

زمانی که مجیب برای تحقیقات در مقابلم نشست به او گفتم: «از جنایت بگو!»

مرد جوان نگاهی به من انداخت و با حسرت گفت: «قتل را حکیم انجام داد، اما ما به خاطر 25 هزار تومان جان انسانی را گرفتیم. باورتان می‌شود فقط 25 هزار تومان؟! وقتی زن جوان به ما پیشنهاد داد که در ازای گرفتن کیف مرد میانسال به ما لپ‌تاپ می‌دهد، ما هم پذیرفتیم و همراه او راهی محل شدیم. آن شب من راکب موتور بودم و حکیم ترک‌نشین بود، به سراغ مرد میانسال رفتیم و وقتی با مقاومت او مواجه شدیم، حکیم عصبانی شد و چند ضربه چاقو به او زد. بعد هم فرار کردیم و زن جوان به جای لپ‌تاب به ما 25 هزار تومان پول داد.»

با صحبت‌های مجیب، مخفیگاه حکیم در ساختمانی نیمه‌کاره شناسایی شد. حکیم نیز پس از دستگیری به قتل اعتراف کرد و هر سه متهم با قرار بازداشت موقت روانه زندان شدند. به این ترتیب راز قتل مرد طلاساز در نزدیکی محل زندگی‌اش برملا شد.

براساس خاطره‌ای از قاضی نصرت‌الله سپیدنامه، بازپرس سابق ویژه قتل تهران

تنظیم: پدرام شریعت

تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها