کیهان:فساد آبی و قرمز ندارد
«فساد آبی و قرمز ندارد»عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم محمد ایمانی است که در آن میخوانید؛راز فراز و نشیب انقلاب چیست؟ ماجرای پیشرفتها و عقبگردها در نهضت صدر اسلام و انقلاب اسلامی 57 را چگونه باید تحلیل کرد؟ از کجا گره در داستان نهضت اسلامی میافتد و راز گشوده شدن گرهها کدام است؟
1- «انقلاب- ضدانقلاب» مهمترین دو قطبی پس از هر انقلاب است. با این وصف دو قطبیهایی نظیر «چپ- راست»، «اصولگرا- اصلاحطلب»، «حامی دولت- رقیب و مخالف دولت»، «معتدل- افراطی»، «هاشمی- احمدینژاد»، و قبیل آن صرفاً در متن آن تقسیمبندی کلی قابل بررسی است و اگر مایه خدشه، تحریف یا به حاشیه افتادن دو قطبی انقلاب و ضد انقلاب شود، آفت بزرگی است که متأسفانه بعضاً به جان فضای سیاست و مدیریت ما افتاده است؛ شبیه تقسیمبندی مجعولی که یک قرن پیش در جریان نهضت عدالتخواهی القا شد. با پادرمیانی روشنفکران و مطبوعات همسو با سفارت انگلیس، قطببندی اصلی میان انقلابیون و استبداد وابسته، به تقسیمبندی «حامی مشروطیت- مخالف مشروطیت» تغییر پیدا کرد و در حالی که برخی روشنفکران وابسته خود را انقلابی جا میزدند، برخی رهبران پیشگام نهضت نظیر مجتهد شهید شیخ فضلالله نوری(ره) را به خاطر زدن قید مشروعه به مشروطیت در صف حامیان استبداد وانمود کردند و شد آن بلا که شد. به فاصله 15 سال از دل شعار جمهوریت و تجدد، دیکتاتوری سیاه رضاخانی پدید آمد.
2- اگرچه «انقلاب- ضد انقلاب» دو قطبی اصلی است، اما ذیل عنوان انقلابیون عملاً دو طیف دیده میشوند. الف- قائلان به ایثار و از خود گذشتگی ب- قائلان به استئثار و «برای خودخواهی». طیف دوم هر چند همراه انقلابند اما به مرور، خود و قبیله و باند و جناح خود را به آرمانهای انقلاب رجحان میبخشند. این عقبگرد و ارتجاع، بستر بازتولید رفتارهای معارض انقلاب است و به همین دلیل انقلابیون مستأثر خواسته و نخواسته، محملی برای تجدید حیات انگلی ضدانقلاب میشوند. همین مستأثران هستند که با گفتار و رفتار خود، مرزهای دو جبهه اصلی را مخدوش و امکان تشخیص حق و باطل را برای مردم سخت میکنند. فتنههای حیرتزا در این مسیر شکل میگیرد و به «ضدانقلاب» جرأت و روحیه و امید میدهد؛ چه اینکه به اعتبار رفتار بد برخی مدعیان همراهی با انقلاب، زبان معارضان روی انقلابیون دراز میشود. آنچه بعضاً از زراندوزی و اشرافیگری و مسابقه تجمل و سوءاستفاده از موقعیتها و خودکامگی در دولتهای موسوم به سازندگی و اصلاحات و عدالت رخ داد، از این قبیل است. کشور در این 35 سال با دشمنانی بیرحم و مستکبر در مصافی بزرگ دست و پنجه نرم میکرد و کسانی در همین بحبوحه مشغول سهمخواهی و غنیمتاندوزی شدند.
رهبر معظم انقلاب 24 مهر 1391 در جمع بسیجیان استان خراسان شمالی با تذکر درباره تقابل ایثار و استئثار فرمودند: «ایثار در لغت نقطه مقابل استئثار است. استئثار یعنی هرچه که وجود دارد ما برای خودمان بخواهیم. گاهی در بعضی از دعاهای ائمه علیهمالسلام از مستأثرین شکایت شده است. مستأثرین یعنی آن کسانی که هرچه هست، برای خودشان میخواهند؛ دنبال منافع شخصی و دستاندازی به داشتههای دیگرانند. ایثار، نقطه مقابل این است؛ یعنی از سهم خود، از حق خود برای دیگران گذشت کردن، و به نفع دیگران از حق خود صرفنظر کردن.
ما افراد بشر، دائم در کنار لغزشگاه داریم حرکت میکنیم. جاذبهها ما را به خود فرا میخواند. دنبال منافع شخصی حرکت میکنیم. منافع شخصی، ما را جذب میکند. گاهی به خاطر منافع خودمان، حاضریم حق دیگران را هم پامال کنیم. باید مراقب خودمان باشیم. آن قلههای بسیج که عرض کردیم، آنهائی هستند که جان خودشان را در کف دست گرفتند، رفتند برای دفاع از اسلام، برای دفاع از انقلاب، برای دفاع از امام، برای دفاع از کشور، برای حفظ مرزهای کشور جنگیدند. از خودگذشتگی، بالاتر از این؟ بیش از این؟ این، قله ایثار است. پایینتر از این، صرفنظر کردن و گذشتن از منافع کوتاه مدت مادی است که ما برای خودمان تعریف میکنیم. سعی کنیم از منافع شخصی به نفع منافع عمومی، به نفع اسلام، به نفع اهداف والا، صرفنظر کنیم. ... آنجائی که میبینیم رسیدن به یک حق شخصی معنایش این است که از حقوق دیگران عبور کنیم، از قانون عبور کنیم، از انصاف عبور کنیم، اینجا مهار و زمام نفس خود را به دست بگیریم؛ آنچه را که میتوانیم به دست بیاوریم، به نفع دیگران از آن صرفنظر کنیم؛ این میشود ایثار».
3- فساد سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، چپ و راست یا اصولگرا و اصلاحطلب نمیشناسد. فساد، ذاتاً مشمئزکننده است از هر کس و با هر تابلویی که میخواهد باشد. فساد نقطه مقابل انقلاب و آرمانهای آن است و بنابراین باید با آن بیملاحظه و مجامله برخورد کرد. یک اتفاق رنجآور این است که نوع مفسدان در قبیل دولتها، خود را پشت سیاستمداران و طیفهای سیاسی پنهان کردند. فساد اگر از جناح مقابل بود، هو میشد و ابزار بهرهبرداریهای سیاسی و انتخاباتی برای حذف رقیب از ریشه قرار میگرفت اما اگر متعلق به جناح خودی بود، سرپوش بر آن میگذاشتند. یا بدتر، به رسم تعصبات قبیلهای و عشیرهای از مجرم حمایت میکردند. تشکیل ستاد حمایت از کرباسچی در وزارت کشور دولت اصلاحات، زیر سؤال بردن تابعیت رئیس وقت قوه قضائیه به خاطر پرداختن به پرونده مفاسد شهرام جزایری و برخی نمایندگان آلوده به وی در مجلس ششم، بستن دهان رئیس فراکسیون دوم خرداد در همان مجلس از سوی برخی نمایندگان بانفوذ به خاطر انتقاد از فاجعه وزارت زنگنه و تخلفات شرکت نفتی پتروپارس (متعلق به بهزاد نبوی و اکبر ترکان) و بازتولید برخی از همین شیوهها در دولت دوم احمدینژاد و حمایت از امثال رحیمی و مرتضوی با وجود ارتکاب برخی جرایم، نمونهای از دهها رفتار عشیرهای و قبیلهای در ادوار مختلف است. این جفای بزرگی بود که در حق مردم و نظام و انقلاب صورت گرفت. کسانی پیدا شدند که با سوء استفاده از موقعیت سیاسی، مایه تهدیدآفرینی و فرصتسوزی شدند و دیگرانی با تعصبات باطل پشت همانها را گرفتند و دعواهای حیدری نعمتی راه انداختند.
4- ضدانقلاب به مفهوم استکبار خارجی و ادامه آنها در داخل. بیثباتسازی از راه بمباران امید و اراده و اعتماد مردم را در دستور کار قرار دادهاند. برای آنها مهم است که بتوانند در فضای رسانهای وارد شوند و اثر بگذارند. اتفاق نگرانکننده آن است که نفوذیها بتوانند وارد متن رقابتها و منازعاتی شوند که بعضاً بر اصول انقلاب و اولویتهای کشور رجحان یافته است. در این شگرد چنین القا میشود که هدف از کار رسانهای و حزبی، کمک به یک طیف در مقابل طیف دیگر یا دولت در مقابل مخالفان است. به عنوان مثال روزنامه بهار تظاهر به حمایت از عارف و اصلاحطلبان میکرد اما در واقع تبدیل به ارگان گروهک نهضت آزادی شده بود و سرانجام نیز به قلم یک عضو این گروهک -درست یک روز قبل از عید سعید غدیر- ولایت سیاسی امیر مؤمنان(ع) را زیر سؤال برد تا معلوم شود ماجرای شبیخون دشمن چه قدر عمیق و گسترده است. مشابه همین اتفاق از سوی روزنامه دیگری رخ داد که تظاهر به حمایت از دولت اعتدال میکرد و در حلقه مشاوران راه داشت اما صراحتاً از نشریه هتاک به پیامبر اعظم(ص) حمایت کرد. عوارض منفی جا بهجا و بد دیدن قطببندیها، اصلی شدن مسائل فرعی و به حاشیه رفتن مسائل اصلی، غفلت از کمین و نقشههای به روز شده دشمن، هدر رفت فرصتها و اصطکاک و تزاحمها، و گم شدن اولویت خدمتگزاری به مردم است.
5- قرآن به مؤمنان هشدار میدهد مانند آن انسان بیخرد نباشند که تا ظهر پشمها را میتابید و محکم میکرد اما ظهر به بعد رشتههای تابیده را وامیتابید و میگشود! «ولاتکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوهًٍْ انکاثاً». کدام شعار و خدمت برای کشور شریفتر از «سازندگی» و «عدالت» و «اصلاحات»؟ و کدام جفا بزرگتر از این که برخی صاحبمنصبان ذیل همین شعارهای زیبا و در میانهراه، عقبگرد زدند و به فکر اشرافیگری و امتیازطلبی و تکاثر قدرت و ثروت افتادند؟ چرا به جای اینکه اصول انقلاب و ارزشهای ملت خط قرمز باشد، برخی مجرمان و متهمان تبدیل به خط قرمز شماری از سیاستمداران و صاحبمنصبان شدند؟ پروندههای فساد و تخلفی چون کرسنت، استات اویل، ایران مارین سرویس، شهرام جزایری، مهآفرید خسروی، بابک زنجانی و بیمه ایران چگونه پدید آمد؛ جز به واسطه وارونه دیدن دو قطبیهای اصلی و ورود در دو قطبیهای انحرافی آمیخته با حب و بغضهای باندی؟! چرا وقتی محتشمیپور رئیس فراکسیون دوم خرداد از مدیریت وزارت نفت و تخلفات پترو پارس در مرداد 80 انتقاد کرد، بعداً مجبور شد بگوید هر که را اسرار حق آموختند- مهر کردند و دهانش دوختند؟ چرا با تخلفات برخی مدیران وزارت نفت دولت اصلاحات در پرونده کرسنت - با وجود پیگیریهای دبیر وقت شورای امنیت ملی (روحانی)- برخورد نشد و برخی از همانها در دولت یازدهم سرکار بازگشتند؟
ماجرای رشوههای دهها میلیون دلاری در قراردادهای نفتی دوره اصلاحات چه بود که حتی صدای چند عضو فراکسیون اصلاحات را درآورد اما با لاپوشانی اکثریت آنان همراه شد؟ چرا ارتشای صورت گرفته در پرونده استات اویل هنوز پیگیری نشده است؟ به کدام دلایل فلان شرکت نفتی وابسته به نایب رئیس مجلس ششم را در انگلستان ثبت کردند و با دور زدن قانون مناقصه- بهعنوان یک امتیاز هنگفت- 8 میلیارد دلار قرارداد به این شرکت نوپا سپردند و بعد هم مدیر عامل همان شرکت- که اتفاقاً همین روزها علیه رانت داد سخن میدهد- با گستاخی گفت «اگر رانتی را در دولت قرار دادیم و عدهای از آن استفاده کردند و ثروتمند شدند، حق نداریم یقه آنها را بگیریم»؟ آیا فساد هم قرمز و آبی دارد که اگر در دولت رقیب بود باید ریشه دولت را هم بسوزانیم اما در دولت خودی بود، لاپوشانی و حمایت کنیم؟! یعنی مثلا سودهای هنگفت و انحصاری بابک زنجانی در دولت سازندگی و در جریان فروش انحصاری ارز یا عکسهای یادگاری او با آقایان هاشمی یا روحانی ممدوح و مستحسن است و داستان فربه شدن و تخلفات امثال او را باید از وسط و فقط در دولت رقیب بازخوانی کرد؟! فلان رجل سیاسی اگر تملق رئیس دولت سازندگی را گفت یا مدیر دانشکده حقوق دانشگاه آزاد بود، عیبی ندارد و فقط تملق او به رئیس دولت عدالت و ارتشاء وی بد است؟ آیا از خود پرسیدهایم که چرا آن همه بهرهبرداری سیاسی از پرونده مفسد 3 هزار میلیارد تومانی صورت میگیرد اما سر بزنگاه پرکارترین همکار نشریات اصلاحطلب که جزو حاضرین در فیلم تبلیغاتی آقای روحانی بود، به دفاع از همان مفسد 3 هزار میلیاردی برمیخیزد و میگوید«باید به او نشان لیاقت داده میشد. او بااستعداد، دارای شم اقتصادی، نابغه و کارآفرین بود و روحیه چنین افرادی اساسا از زد و بند و اختلاس و کارهای خلاف بری است»!
6- سوء استفاده از موقعیت و فساد، قرمز و آبی ندارد. اختلاس 3 هزار میلیاردی همانقدر منزجرکننده است که واگذاری رانت 650 میلیون یورویی (بالغ بر 3 هزار میلیارد تومانی) به بهانه واردات خوراک دام. این شرافت نمایندگان اصولگرا است که اولین و مهمترین پیگیریکنندگان اختلاس در پرونده شرکت بیمه ایران بودند و با همراهی قوه قضائیه تا پای صدور حکم برای معاون اول رئیسجمهور در دولت دهم پیش رفتند. این شرافت است که یک نماینده حامی دولت در آبان 87 وقتی با پیشنهاد چک 5 میلیونی مدیر دولتی برای منتفی کردن یک استیضاح مواجه میشود، سیلی در گوش او میزند. معنای رفتار آقایان زاکانی، نادران، توکلی و علیاصغر زارعی این است که دولت همسو تا مرز وفاداری به اصول، محترم و مورد حمایت است. ای کاش این رویکرد یا رویکرد امثال آقایان محتشمیپور و (مرحوم) رشیدیان در مجلس ششم، تبدیل به یک الگوی رفتاری پایدار شود. کاش شعار فعالان سیاسی همان شعار صحابه همراه امیر مومنان(ع) باشد که به تعبیر شهید مطهری «اصولی بودند و اصولشناس. (در ماجرای سقیفه) گفتند صحابه شما محترمید اما حق محترمتر است.»
کاش رهنمودها و هشدارهای مهم رهبر معظم انقلاب خطاب به دولتمردان در دورههای مختلف تبدیل به اولویت استراتژیک میشد تا برخی حاشیهها بر اصول، تخلفپروری بر فسادستیزی، و سیاستبازی بر خدمتگزاری سایه نیفکند. (به راستی چرا امثال رحیمی و مشایی جایگزین دکتر داودی و دیگران شدند؟) و کاش مبارزه با فساد، تبدیل به نارنجک صوتی دودزا برای انحراف اذهان از برخی کمکاریها و کمفروشیها و فرار از مسئولیت یا برچسبی برای بستن دهان منتقدان برخی روندهای خطرناک فعلی نشود. کاش نوع فساد برای ما و سیاستمداران ما مایه اشمئزاز و انزجار باشد.
خراسان:آیا پیاده روی با وزیر خارجه آمریکا مهم است؟
آیا پیاده روی با وزیر خارجه آمریکا مهم است؟»عنوان یادداشت روز روزنامه خراسان به قلم سیدعلی علوی است که در آن میخوانید؛نزدیک به 10 روز از آخرین دور مذاکرات هسته ای ایران و ۱+۵ در ژنو می گذرد، اما حاشیه های پیاده روی آقای ظریف با وزیر خارجه آمریکا همچنان ادامه دارد؛ حواشی که انتقاد منتقدان منصف و غیر منصف تیم مذاکره کننده را در پی داشت، انتقاد هایی که باوجود پاسخ عجیب وزیر خارجه و برخورد تند سخنگوی دولت پایان نیافت.
اما واقعا پیاده روی با وزیر خارجه آمریکا چقدر اهمیت دارد؟
آیا پرداختن به این موضوع ، حاشیه سازی بی مورد برای تیم مذاکره کننده نیست؟
آیا پیاده روی چند دقیقه ای، آن هم در راستای مذاکراتی که رهبری اصل آن را تایید کرده اند آنقدر اهمیت دارد که سایر دستاوردهای مذاکرات به حاشیه برود؟
فارغ از اظهار نظرهای مخالفان و موافقان پیاده روی آقای ظریف و کری که یکی آن را عملکردی مستحق عذرخواهی از مردم و استیضاح می داند و دیگری انتقاد از آن را سخیف عنوان می کند، اجازه بدهید از زاویه دیگری به این موضوع نگاه کنیم. جمهوری اسلامی ایران فارغ از همه فراز و فرودهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اش و همه دستاوردهای علمی، نظامی و هسته ای که داشته است در میان مردم دنیا و به خصوص ملت های مسلمان به یک خصوصیت ویژه شناخته می شود؛ خصوصیتی که تا پا از مرزهای کشورمان بیرون نگذاریم آن را تجربه و درک نمی کنیم. بسیاری از مردم دنیا به خصوص مردم کشورهایی که طعم استعمار را چشیده اند جمهوری اسلامی ایران را به یک خصوصیت متفاوت می شناسند ، خصوصیتی که به صورت چشم گیری عمق نفوذ ایران را در منطقه و در بین مسلمانان افزایش داده است این ویژگی چیزی نیست جز ایستادگی در برابر آمریکا؛ حاکمیت و قدرتی که نماد دنیای استکبار است. از منظر بیرونی ایران کشوری است که قواعد نظام سلطه را نمی پذیرد، زیر بار حرف زور نمی رود با وجود همه فشارها راه خود را می رود و با قواعد نظام سرمایه داری و در زمین آمریکا بازی نمی کند و این که منافع ملی خود را قربانی مطامع آمریکا نمی کند.
واقعیت این است که ایستادگی ایران ، "بله قربان گو نبودن" ایران در برابر آمریکا برای مسلمانان منطقه برای مستضعفان ، نخبگان و فرهیختگان دنیا بسیار جذاب و تحسین برانگیز است. به خصوص که حتی بزرگ ترین قدرت های اقتصادی در تزاحم بین منافع ملی شان با منافع ملی آمریکا تسلیم آمریکا می شوند از ژاپن و اندونزی گرفته تا آلمان و فرانسه.
درواقع بر همین مبنا، در طول 35 سال گذشته رابطه یکسویه و از سر ضعف با آمریکا برای ما یک خط قرمز بوده، برای همین است که امام(ره) مذاکره با آمریکا را بر نمی تافت آن را شیطان بزرگ می نامید و رابطه با آمریکا را رابطه گرگ و میش می دانست و برای همین است که رهبر انقلاب از اینکه با آمریکا حتی در یک جبهه مشترک علیه دشمن به ظاهر مشترکی همچون داعش قرار بگیریم پرهیز داشته اند.واقعیت این است که ایستادگی در برابر آمریکا چه به لحاظ منافع ملی به عنوان عامل نفوذ منطقه ای و جهانی ایران و چه به لحاظ ایدئولوژیک به عنوان لزوم مرزبندی جبهه حق و باطل، از امتیازات امروز جمهوری اسلامی است که می توان گفت بعد از 35 سال استقامت در حال ثمردهی و ایجاد فرصت است.
گزافه نیست اگر بگوییم برای طرف آمریکایی هم مهم تر از خیلی از موضوعات، شکستن این نماد ایستادگی ایران است که اهمیت دارد خیلی بیشتر از مسئله هسته ای و خیلی بیشتر از رفع تحریم ها.
کوتاه سخن آنکه گرچه توضیح نرم آقای ظریف درباره دلیل پیاده روی با کری که گفتند" می خواستیم مذاکرات از حالت نسبتا تنش آلودی که پیدا کرده بود خارج شود..."پاسخی عجیب و غیرمنتظره بود، با این حال اگر این اتفاق فایده ای داشت بازهم حرفی نبود همانطور که در طول یک و نیم سال گذشته با تایید مسئولان عالی رتبه نظام و نگاهی واقع بینانه و کاربردی یکسری تابوها همچون مذاکره مستقیم با آمریکا باهدف حل و فصل مسئله هسته ای و رفع تحریم ها با هوشمندی شکسته شد، اما در شرایط کنونی و پس از تجربه ارزشمند یک و نیم سال مذاکره مستقیم (که قطعاً دستاوردهای زیادی داشته است) بی تردید می توان گفت مسئله پیچیده ای همچون مسئله هسته ای و تنش های فی مابین، موضوعی نیست که با یک پیاده روی تنش های آن رفع شود به نظر می رسد این اتفاق نشان داد تشخیص صحیح "تکیه های حقیقی" و "نقطه های خیالی" در مذاکرات آن هم در مذاکره با تیم های کارکشته آمریکایی و غربی از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
در واقع خیلی مهم تر از اینکه پشت درهای مذاکره چه می گذرد و خیلی مهم تر از اینکه در مذاکرات با چه تحکمی با طرف مقابل صحبت می کنیم و خیلی مهم تر از اینکه به توافق برسیم یا نه، این مسئله مهم است که آمریکا و رسانه های غربی از ایران و مذاکره کنندگان ما چه تصویری به دنیا مخابره می کنند.
آری همچنان که مهم است به یک توافق خوب برسیم، مهم است که روح استکبار ستیزی در گفتار و رفتار مسئولان ما کم رنگ نشود .
دغدغه ای که نباید اعتراض به آن را سخیف خواند.
باید دانست که چشمان انسان های بسیاری برای دریافت پاسخ سوالات متعدد به جمهوری اسلامی دوخته شده است که آیا ایران در برابر فشارها کم می آورد ، سرخم می کند ؟
آیا جمهوری اسلامی از گذشته 35 ساله خود پشیمان شده است؟
آیا ایران در برابر آمریکا تغییر رویه خواهد داد ؟
آیا ایران می تواند یک الگو باشد؟
به نظر می رسد هر گفتار و رفتار ی که هیمنه استراتژیک ما را در برابر آمریکا خدشه دار کند به سود ما نیست، مخصوصاً آن که در قبال پرداخت این هزینه فایده ای به دست نیاید. حال این رفتار هرچه می خواهد باشد از پیاده روی چند دقیقه ای با وزیر خارجه آمریکا در خیابان های ژنو تا صرف شام در میزی مشترک یا فشردن دستی یابگو و بخندی و لبخندی...
کلام آخر اینکه تجربه یک دهه مذاکرات هسته ای نشان داده، در کارزار مذاکره هرگاه که چشم به نقاط خیالی دوخته ایم امتیاز داده ایم و چیزی هم بدست نیاورده ایم. اما هر وقت که با تدبیر انقلابی نرمش کرده ایم و به درستی بر سر اصول خود ایستاده ایم و عقب ننشسته ایم امتیاز گرفته ایم شاید برای این ادعا تجربه مدالیته آقای لاریجانی گواه خوبی باشد به هر روی با توجه به تجربه بیش از ده سال مذاکرات، می توان گفت در طول یک و نیم سال اخیر به اندازه کافی نرمش داشته ایم و اینک اگر بخواهیم مذاکرات را به نتیجه برسانیم باید طرف مقابل را مطمئن کنیم که از اصول و خط قرمزهای خود کوتاه نمی آییم آنگاه نه با اوباما که با کنگره تندروی آمریکا هم می شود به نتیجه رسید.آری با دشمن باید انقلابی مذاکره کرد.
جمهوری اسلامی:درسهای یک محکومیت
«درسهای یک محکومیت»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی است که در آن میخوانید؛محکومیت معاون اول دولت احمدی نژاد و انتشار حکم او، موضوع مبارزه با مفاسد اقتصادی را در کانون توجه کارشناسان و افکار عمومی قرار داده است. موضوع در یک دستهبندی کلی از چند زاویه محل تامل است؛ ریشههای فساد، تبارشناسی مفسدان اقتصادی، شیوههای شناسایی مفاسد و برخورد با فساد.
با صدور حکم قطعی محمدرضا رحیمی توسط دستگاه قضایی بر همگان آشکار شد که نظام و قوه قضائیه در برخورد با متخلفان و مجازات آنان از جدیت و قاطعیت بالایی برخوردارند و عزم خود را برای رسیدگی به تخلفات اقتصادی جزم کردهاند.
با این حال، یکی از موضوعاتی که این روزها بیش از سایر مسائل به پرسش افکار عمومی تبدیل شده، چگونگی رشد و مسیر ارتقای جایگاه یک مفسد اقتصادی در ساختار دولت است. جامعه انتظار دارد مسئولان دولت قبل به ویژه شخص محمود احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهوری وقت به این پرسش پاسخ دهند که چگونه و چرا به چنین فرد متخلفی اجازه حضور و رشد در ساختار قوه مجریه داده شده است؟ به عبارت دیگر سوال اینجاست که با وجود تخلفات متعدد و گسترده معاون اول رئیسجمهور که اکنون با صدور قرار محکومیت قطعی برای او توسط دستگاه قضایی کاملاً آشکار و ثابت شده است، چرا مسئولان نظارتی در داخل قوه مجریه بیش و پیش از همه و سایر دستگاهها و نهادهای مسئول نسبت به این تخلفات حساس نشده و پیگیریهای لازم را انجام ندادهاند؟
نکته تاسف آورتر این است که شخص رئیس جمهوری در دولتهای نهم و دهم بارها و به اشکال مختلف از معاون اول خود و عملکرد وی دفاع کرده و حتی وعده داده بود در صورت قطعی شدن تخلفات او در محضر افکار عمومی به عدم کفایت خود اعتراف کند. این چنین دفاعیاتی آن هم از سوی رئیس جمهوری نشانگر اوج اعتماد و اطمینان به معاون اول است حال آنکه امروز مشخص و اثبات شده که رئیس جمهوری وقت سالها اشتباه یا غفلت و یا کوتاهی کرده است. واقعیت این است که نتیجه چنین اشتباهی فراتر از تخلفات اثبات شده معاون اول است چرا که متاسفانه این شخص مدتها مسئولیت ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی را نیز برعهده داشته، ستادی که وظیفه آن هماهنگ کردن فعالیتها و برنامههای تمامی دستگاهها و نهادها در کشف و مقابله با مفاسد اقتصادی است.
امروز، با اثبات تخلفات رئیس وقت ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی در دولتهای نهم و دهم، پیدا کردن ریشه و علت افزایش تخلفات اقتصادی در سالهای فعالیت این دو دولت آسانتر است.
محکومیت محمدرضا رحیمی و هیاهوهای رسانهای نسبت به این اتفاق چند صباح دیگر در خاطر جامعه کمرنگ میشود و موضوعات دیگری جایگزین این اتفاق خواهند شد اما چنین تجربه تلخی هیچگاه نباید برای مسئولان اجرایی کشور، اهمیت و حساسیت خود را از دست بدهد چرا که همواره احتمال تکرار آن وجود دارد مگر اینکه با هوشیاری و درایت، مسیر و امکان راهیابی و حضور چنین متخلفاتی را در ساختار نظام مسدود کنیم یا اجازه لغزش و زمینه انحراف را حتیالمقدور کاهش دهیم.
هشدار و تذکر چندی قبل رهبر معظم انقلاب نسبت به ضرورت و اهمیت اقدامات عملی و پرهیز از شعارزدگی در مبارزه با تخلفات اقتصادی نیز تاکیدی بر لزوم نشان دادن حساسیت بالا توسط مسئولان مبارزه با تخلفات و مفاسد اقتصادی بود. تجربه معاون اول دولت احمدی نژاد نشان داد احتمال وقوع تخلف در سطوح مختلف مسئولان اجرایی، وجود دارد و نباید با سادهانگاری یا حسن ظن بیش از حد آن را نادیده انگاشت.
در ماجرای محمدرضا رحیمی آنچه بیش از هر چیز قابل تامل است اینست که به دلیل ریاست وی بر ستاد مبارزه با مفاسد، این دستگاه عملاً نتوانست کاری از پیش ببرد و حکم رهبری درباره ضرورت جدی گرفته شدن این مبارزه عملاً بر زمین ماند. این تجربه تلخ باید موجب شود از این پس موضوع مبارزه با مفاسد با نظارت، سرعت و دقت زیادی همراه باشد تا اولاً این تجربه تلخ تکرار نشود و ثانیاً عقب ماندگیهای ناشی از سالهای انحراف از مسیر جبران گردد.
دیروز، نهاد ریاست جمهوری اعلام کرد برخی مقامات بلندپایه دولت سابق برای پیگیری کارهای بابک زنجانی دستورات فوری صادر میکردند. هر چند تا حدودی معلوم است این مقامات بلندپایه چه کسانی بودند، ولی بسیار بجاست مسئولان قضائی با پیگیر موضوع، افکار عمومی را در جریان این واقعه قرار دهند و مهمتر آنکه با تعقیب قانونی این مقامات، آنها را به سزای خیانتهایشان برسانند.
قدس:عربستان و بحران انتقال قدرت
«عربستان و بحران انتقال قدرت»عنوان یادداشت روز روزنامه قدس به قلم حسن هانی زاده است که در آن میخوانید؛اگرچه پس از مرگ ملک عبدا... پادشاه 90 ساله عربستان انتقال قدرت ظاهراً به شکلی آرام و سیال صورت گرفت، اما جنگ قدرت در میان خاندان سعودی ادامه خواهد یافت.
همزمان با بیماری ملک عبدا... در اوایل سال جاری میلادی، آمریکا از بروز جنگ قدرت میان 6 هزار شاهزاده سعودی احساس نگرانی کرد.
طبیعی است وجود 12 فرزند بلافصل ملک عبدالعزیز در قید حیات و نیز وجود 6 هزار شاهزاده که در صف انتظار جلوس بر تخت پادشاهی هستند، انتقال سیال و آرام قدرت را با مشکل مواجه خواهد کرد.
به همین دلیل یک کمیته از کارشناسان برجسته آمریکایی یک هفته پس از وخامت حال پادشاه سابق عربستان تشکیل شد که هدف این کمیته مدیریت انتقال قدرت پس از مرگ پادشاه عربستان بود. کمیته آمریکایی در دیدار با شورای 36 نفره بیعت عربستان دیدگاههای خود را برای انتقال قدرت بیان داشت .
طرح کمیته انتقال قدرت آمریکا این بود که سلمان بن عبدالعزیز 79 ساله به عنوان پادشاه و مقرن بن عبدالعزیز به عنوان ولیعهد و محمد بن نایف به عنوان جانشین ولیعهد معرفی شوند. هدف آمریکا این بود که دو مهره مورد نظر و وابسته به آمریکا یعنی مقرن بن عبدالعزیز و محمد بن نایف در کنار پادشاه بیمار و آلزایمری عربستان قرار داشته باشند تا سیاستهای آمریکا را عملیاتی کنند.
این دو شخصیت سعودی وابستگی شدیدی به آمریکا دارند و از توانایی های شگفت انگیزی در مقابله با گروهکهای تروریستی بر خوردارند.
بنابراین انتقال قدرت به شکلی که کمیته انتقال قدرت آمریکا انجام داد، با واکنش سایر فرزندان بلافصل ملک عبدالعزیز مانند طلال بن عبدالعزیز مواجه شد. طلال که سالها در صف انتظار جلوس بر تخت پادشاهی بود، به دلیل داشتن افکار چپ که از نظر آمریکا «افکار مخرب» تلقی می شود، از صف انتظار خارج شد.
آمریکایی ها، طلال بن عبدالعزیز را «گورباچف جزیره العرب» می دانند، اما از آنجا که آمریکا و غرب در شرایط فعلی مایل نیستند که عربستان دچار فرو پاشی شود، بنابراین طلال را از قدرت خارج کردند.
این امر با خشم قبیله پر نفوذ الشمری مواجه شد؛ زیرا پادشاه جدید عربستان یک ساعت پس از جلوس بر تخت پادشاهی 6 تن از وابستگان به قبیله الشمری را از سمتهای خود بر کنار کرد.
ملک عبدا... بن عبدالعزیز پادشاه سابق عربستان از سال 2005 که عملا جانشین ملک فهد بن عبدالعزیز برادر ناتنی خود شد، وابستگان به قبیله الشمری را در پستهای کلیدی قرار داد؛ زیرا او از ناحیه مادر وابسته به این قبیله بود. اغلب پستهای مهم وزارتخانه های دفاع، نفت، اقتصاد و گارد سلطنتی در اختیار وابستگان به قبیله الشمری قرار داشت که این امر به مفهوم کاهش قدرت قبیله السدیری بود.
دو قبیله السدیری و الشمری که از سال 1932 در ساختار قدرت عربستان مشارکت دارند، به عنوان دو قبیله پرنفوذ، اما رقیب به شمار می روند.
با مرگ ملک عبدا... اعضای قبیله السدیری خیز بلندی برای تصرف اهرمهای قدرت و حذف رقیب خود برداشتند. بنابراین اگر چه آمریکایی ها مانند ناظم یک مدرسه توانستند زیرکانه انتقال قدرت را مدیریت کنند، اما در آینده نزدیک تقابل دو قبیله السدیری و الشمری جدی خواهد شد.
دلیل این امر این است که هر دو قبیله وابستگی شدیدی به 6 هزار شاهزاده سعودی دارند و از آنجا که سلمان بن عبدالعزیز پادشاه جدید عربستان از قبیله السدیری است، به همین دلیل به نظر می رسد عناصر این قبیله در آینده درصدد انحصار قدرت برخواهند آمد. این امر بویژه بر کناری متعب بن عبدا... فرزند پادشاه سابق از فرماندهی گارد سلطنتی، سبب خشم اعضای قبیله الشمری شد. به همین دلیل در جریان بیعت قبایل عربستان با پادشاه جدید این کشور که اندکی پس از دفن ملک عبدا... انجام شده هیچ یک از اعضای برجسته قبیله الشمری حضور نداشتند.
سیاست روز:جستوجوهای اوباما در هند
«جستوجوهای اوباما در هند»عنوان یادداشت روز روزنامه سیاست روز به قلم قاسم غفوری است که ر آن میخوانید؛باراک اوباما رئیسجمهور آمریکا برای حضور در روز ملی هند دیروز وارد این کشور شد. این سفر درحالی صورت گرفته که روابط دو کشور در سالهای اخیر به ویژه پس از توافق هستهای دو کشور در دوران بوش رئیسجمهور سابق آمریکا ابعاد گستردهتری گرفته است.
در بعد ظاهری آنچه در روابط دو کشور مطرح میشود توسعه مناسبات اقتصادی و سیاسی طرفین است به گونهای که هر کدام به دنبال بهرهگیری از ظرفیتهای طرف مقابل برای رسیدن به منافع بیشتر است. مقوله مبارزه با تروریسم نیز بهانهای برای توسعه روابط دو کشور گردیده در حالی که به دلیل برتری نظامی آمریکا، عملا برتری واشنگتن نسبت به دهلی نو در این عرصه را رقم زده است.
اما سفر اوباما دارای لایههای پنهانی نیز میباشد که در حوزه منطقهای و جهانی صورت میگیرد. آمریکا در حالی هند را از رقبای جهانی خود میداند که سیاست مهار این کشور را بر اصل پاداش و محاصره استوار ساخته است. براساس این طرح آمریکا در کنار توسعه همهجانبه روابط به دنبال دور ساختن هند از مولفه قدرت در برابر یکجانبهگرایی آمریکا است تا در نهایت هند تنها مانده را به پذیرش خواستههای خود سوق دهد.
در این چارچوب آمریکا با وعدههای هستهای، نظامی و حتی در حوزه انرژی با کمک کشورهای عربی سعی دارد تا هند را از چین، روسیه و جمهوری اسلامی ایران و در سطح کلانتر از اتحادیه شانگهای و بریکس (چین، روسیه، هند، برزیل، آفریقای جنوبی) دور سازد.
امضای قراردادهای نظامی با هند، وعده افزایش مناسبات اقتصادی و تامین انرژی این کشور محور این تحرکات را تشکیل میدهد. آمریکا بر آن است تا از نگاه هند مبنی بر برتری در برابر پاکستان، برتری در مناقشات مرزی با چین و خواست دهلینو برای ممنوعیت دائم در شورای امنیت برای دور ساختن این کشور از کشورهای منطقه بهره گیرد.
سوق دادن هند به کاهش واردات نفت از ایران با ادعای تامین انرژی این کشور از طریق کشورهای عربی، تامین نیازهای نظامی و امنیتی دهلینو برای دوری آن از روسیه و در نهایت روابط اقتصادی برای دوری هند از چین و اتحادیههای بریکس و شانگهای نمودی از این رفتارها است.
این سناریو زمانی تقویت میشود که در آستانه سفر اوباما به هند، مقامات آمریکایی به حمایت از این کشور برابر پاکستان پرداخته و ادعای ناتوانی اسلامآباد در مقابله با ترویسم را مطرح کردند. آمریکا همچنین از پرداختن به مسئله حقوق بشر در کشمیر خودداری نموده است.
مجموع این رفتارها در قالب توسعه مناسبات با هند در حالی صورت میگیرد که مردم و بسیاری از تحلیلگران هندی تاکید دارند که این سیاستها در نهایت انزوای کشورشان را رقم میزند دوری از آمریکا راهکار مقابله با این روند است. این مطالبه مردمی زمانی آشکارتر میشود که مردم هند همزمان با سفر اوباما به کشورها اقدام به برگزاری تظاهرات کرده و تاکید نمودند که اوباما جایی در هند ندارد.
وطن امروز:چند جمله درباره پیادهروی ژنو
«چند جمله درباره پیادهروی ژنو»عنوان سرمقاله روزنامه وطن امروز به قلم مهدی محمدی است که در آن میخوانید؛ قدم زدن محمدجواد ظریف و جان کری در ژنو ارزش دیپلماتیک چندانی نداشته و ظریف خود گفته است هدف آنها صرفا رفع خستگی پس از یک مذاکره چندین ساعته بوده است. در واقع مساله اصلی در اینجا هم دیپلماسی نیست. دیپلماسی به آن خوبی که آقایان انتظار داشتند و وعده داده بودند پیش نمیرود و حل آن هم با نشستن میسر نشده، با قدم زدن و حتی دویدن هم ممکن نخواهد شد.
اصل مساله این است که دولت آشکارا از خط قرمزی که در زمینه فراتر نبردن تعامل با آمریکا از موضوع هستهای برای آن ترسیم شده، عبور کرده است. آنچه اکنون عملا میبینیم این است که وزارت امور خارجه در حال ایجاد زیرساختی از روابط با آمریکاست که چه مذاکرات هستهای به نتیجه برسد و چه نرسد، به هم زدن این زیرساخت برای دولت دشوار خواهد بود. سطحی از گرهخوردگی، تعامل مستمر و شخصی شدن روابط میان مقامهای وزارت امور خارجه و آمریکاییها رخ داده که تبعات آن به هیچوجه به آن سادگی که دولتیها وعده میدهند قابل کنترل نخواهد بود. مساله اصلی این است. به عبارت دیگر، مساله این است که دولت در حال تغییر دادن سنتهای دیپلماتیک نظام در تعامل با آمریکاست و عملا خود را درگیر نوعی از روابط با آمریکاییها کرده که هیچ سنخیتی با تداوم تقابل راهبردی تهران ـ واشنگتن ندارد. این سنت جدید که دیپلماتهای وزارت امور خارجه با رفتارهایی نظیر پیادهروی، صدا کردن یکدیگر با نام کوچک، تلفن و ایمیل روزانه و احتمالا رفتارهای دیگری که ما از آنها مطلع نشدهایم، در حال ایجاد آن هستند، همه در راستای تغییر سنت دیپلماتیک ایران درباره آمریکاست که دولت هیچ مجوزی برای آن ندارد و هیچ استدلال قانعکنندهای هم که بتواند چنین رفتاری را توجیه کند در دست نیست.
فرض کنید فردا مذاکرات هستهای به نتیجه نرسد، امری که با توجه به وضعیت فعلی مذاکرات کاملا محتمل است. آیا ظریف و کری یا معاونان آنها قادر خواهند بود به سادگی همه چیز را میان خود تمام کنند و دیپلماسی به وضعیت پیش از تعامل مستقیم دوجانبه بازگردد؟ مسلما اگر مذاکرات صرفا به موضوع هستهای محدود مانده و معیارهای تماس میان دوطرف حداقلی تعریف شده بود چنین چیزی ممکن بود اما حالا سطح گرهخوردگی فراتر از آن است که دولت بتواند خود را به سادگی از اعتیاد نشست و برخاست با آمریکا برهاند.
آنچه کار را سختتر میکند این است که میدانیم سطح عمیقتری از روابط هم در جایی شکل گرفته که اصطلاحا دیپلماسی مسیر 2 خوانده میشود. مسیر2 جایی است که مذاکرات غیررسمی و کاملا محرمانه در آن برگزار میشود. دولت از همان ابتدا که مجوز تعامل با آمریکا در موضوع هستهای را دریافت کرد، حجم وسیعی از مذاکرات مسیر 2 را تعریف کرده که هنوز هم به اشکال مختلف ادامه دارد. سطح در همتنیدگی روابط دوطرف در مذاکرات مسیر 2 از آنچه در مسیر یک میبینیم بسیار عمیقتر است. اگرچه دولت تاکنون محتوای این تعاملات و حتی اصل آنها را با وسواس تمام پنهان نگه داشته ولی بالاخره روشن است که وقتی 2 طرف در مذاکرات رسمی چنین رفتار میکنند، در مذاکرات غیررسمی و محرمانه روابط بسیار اساسیتر و عمیقتری میان آنها شکل گرفته است. همه اینها در حالی است که اولا تعامل با آمریکا هیچ پیشرفت محسوسی در مذاکرات هستهای ایجاد نکرده و ثانیا مقامهای آمریکایی در حالی که این نشست و برخاستها ادامه داشته نه فقط از اهانتهای خود علیه ملت ایران نکاستهاند بلکه میبینیم روز به روز بر حجم و شدت آن افزوده شده است.
در واقع، میتوان گفت مانور «نزدیکی به آمریکا» تنها عایدی دولت از این سبک دیپلماسی بوده و وقتی به متن مذاکرات نگاه میکنیم، هیچکدام از این رفتارها موجب نشده آمریکاییها حتی اندکی بر امتیازهای واقعی که حاضرند به ایران بدهند، بیفزایند. به لحاظ تاریخی هم، یکی از مهمترین انتقادها به دیپلماسی به اصطلاح اعتمادساز آقایان این بوده است که امتیازهای واقعی میدهند ولی در مقابل تنها لبخند و تعارف دریافت میکنند. این نوع رفتار، طرف مقابل را کاملا دچار این سوءتفاهم کرده است که همین رفتارهای خنک شکلی برای طرف ایرانی کافی است و نوبت به بده بستان که میرسد این ایران است که باید از خط قرمزهای خود دست بردارد.
این نکته مهمی است. زمانی هست که یک دیپلمات با طرف مقابلش به خنده و گپ و گعده مینشیند ولی پس پرده فراموش نمیکند آن که روبهرویش نشسته دشمن است و باید از همه ابزارهای موجود برای تقابل با او بهره ببرد.
این جنس نشست و برخاست خیلی مهم نیست و نباید بر آن سخت گرفت اما اگر در میانه بگو و بخند، دیپلماتی فراموش کرد که اصل قصه چیست و پوسته را با هسته اشتباه گرفت و فرم دیپلماسی را به جای محتوای آن نشاند و دلش متمایل به مهربانی و همدلی با دشمن شد و سرآخر، هم ادبیاتش دگرگون شد و هم منطق طرف مقابل را پذیرفت؛ آنجاست که فاجعه رخ میدهد. منتقدان نگران این دومی بودهاند که چنین با حرارت به پیادهروی ژنو واکنش نشان دادند.
دولت احتمالا انتقادها از پیادهروی را به مثابه نوعی بهانهجویی تحلیل کرده است. اگر به یاد بیاوریم که دولت با منتقدان چقدر نامهربان و درباره آنها چقدر توطئهاندیش بوده این عجیب هم نیست ولی این نگاه واقعیت ندارد. منتقدان برای دولت خیرخواهی کردهاند و سخنشان همه این است که اولا اغفال نشدهاند و میدانند میان دولت و آمریکا چه اتفاقی در حال رخ دادن است و ثانیا از دولت میخواهند دشمنی دشمن را چنان پاسخ ندهد که مستلزم اهانت به ملت باشد.
جوان:جنگ قدرت عربستان با بازگشت سدیریها
«جنگ قدرت عربستان با بازگشت سدیریها»عنوان یادداشت روز روزنامه جوان به قلم دکتر سید نعمتالله عبدالرحیمزاده است که در آن میخوانید؛خبر فوت ملک عبدالله در ساعات اولیه روز جمعه 23 ژانویه اعلام شد و همان موقع هم سلمان بن عبدالعزیز، جانشین ملک عبدالله، پیام تلویزیونی داد تا هم این خبر را اعلام کند و هم آنکه بر ادامه سیاستهای پادشاه متوفی تأکید کرده باشد. حالا روزنامه لندنی الرای الیوم فاش کرده که ملک عبدالله سه روز قبل فوت کرده بود و خبر آن با تأخیر گفته شد تا آنکه سلمان عبدالعزیز و دیگر شاهزادگان آل سعود در مورد تغییرات مورد نظر وقت لازم داشته باشند. این خبر با اتفاقات سریعی همخوانی دارد که در همان ساعات نخست روز جمعه پیش آمد و برخلاف پیام پادشاه جدید، این اتفاقات نه تنها در ادامه سیاستهای پادشاه متوفی نبود بلکه درست برعکس و در جهت مخالف انجام شد.
متعب بن عبدالله، فرزند پادشاه متوفی، از ریاست گارد ملی کنار گذاشته شد و هیچ سمت جدیدی حتی در سطح مشاوره ویژه سلطنتی هم به او داده نشد و خالد التویجری، مشاور شاه متوفی، از تمامی مقامهای خود کنار گذاشته شد و گفته میشود او به نحو عجیبی ناپدید شده و خبرهایی هم از فرار او به خارج از کشور منتشر شده است. در مقابل، شاه جدید قبل از مراسم تدفین ملک عبدالله رقیب پسر او را چنان ارتقای مقام داده که به یک قدمی سلطنت رسانده است.
محمد بن نایف پسر نایف بن عبدالعزیز است که پدر او پیش از سلمان ولیعهد بود اما وفاتش سلمان را به این مقام رسانده و حالا، پادشاه جدید برادرزاده خود را جانشین ولیعهد کرده است.
این تغییرات حکایت از جنگ شدید قدرت در عربستان دارد که مراسم تدفین ملک عبدالله هم وقفهای در آن ایجاد نکرده و حتی میتوان گفت با اعلام خبر فوت او، این جنگ در عمل با شدت تمام شروع شد. یک طرف این جنگ سدیریها هستند و طرف مقابل جناح پادشاه متوفی. سدیریها یا سدیری هفتگانه متشکل از هفت پسر ملک عبدالعزیز، بنیانگذار عربستان، و از جمله بانفوذترین شاهزادگان عربستان هستند و در مقابل این جناح، شِمِّریها یا دیگر شاهزادگان قرار دارند که نماینده آنها ملک عبدالله بود.
ملک عبدالله سعی داشت در سالهای گذشته ائتلافی از شاهزادگان غیرسدیری و تکنوکراتها ایجاد کند تا موقعیت فرزندان خود را تقویت کند. به همین جهت بود که او مقام جانشین ولیعهد را ابداع کرد تا مقرن، آخرین پسر ملک عبدالعزیز، را ولیعهد سلمان کند. این تمهیدی بود از سوی او تا اگر چه به ولیعهدی یک سدیری تن داده اما آینده سلطنت در دست این طایفه نماند و قدرت بعد از سلمان به دست مقرن غیر سدیری بیفتد. از سوی دیگر، ملک عبدالله در اواخر ماه میگذشته تغییرات وسیعی انجام داد تا پسران خود را به مقامهای کلیدی بگمارد و حتی برخی رایزنیها حکایت از آن دارد که مقام جانشین ولیعهد برای مقرن برای حفظ موقعیت پسران او به خصوص متعب بود تا آن که مقرن راه را برای رسیدن متعب به پادشاهی هموار کند.
حالا همه چیز تغییر کرده و سلمان با کنار گذاشتن پسران پادشاه سابق، محمد بن نایف را کاندیدای آینده مقام سلطنت کرده و علاوه بر این پسر خود، محمد بن سلمان، را به مقام حساس وزارت دفاع و ریاست دربار گماشته است. این تغییر به معنای بازگشت سدیریها به قدرت و حذف رقبایی است که در دوره ملک عبدالله قدرت گرفته بودند و اگر خبرها در مورد احمد بن عبدالعزیز درست باشد، باید گفت که این تغییر شکل کامل از یک کودتا را به خود خواهد گرفت.
احمد بن عبدالعزیز از جمله آن هفت سدیری است که شش ماه قبل مورد غضب ملک عبدالله قرار گرفت و از مقام وزارت کشور کنار گذاشته شد اما با مرگ ملک عبدالله به عربستان بازگشته و احتمال دارد در یک مرحله دیگر از این تغییرات یا به تعبیری کودتا، مقرن از مقام ولیعهدی کنار گذاشته شود تا این احمد جانشین برادر تنی و شاه فعلی بشود. در هر صورت، تغییرات آن قدر سریع اتفاق افتاده که امکان واکنش برای طیف غیر سدیری بسیار کم باشد اما باید دید بعد از این چه اتفاقی میافتد و به خصوص مقرن سکوت میکند یا آن که در برابر این تغییرات مقاومت خواهد کرد.
حمایت:رسالت محمدی
«رسالت محمدی»عنوان یادداشت روز روزنامه حمایت به قلم منصور حقیقت پور است که در آن میخوانید؛نامه اخیر مقام معظم رهبری به جوانان اروپا و آمریکا را می توان از جنس مکاتبات پیامبر اسلام(ص) به حساب آورد که برای استبصار برخی از ملتها و سران آنها به نگارش درآمده است. ایشان بر همان سیاق، نامه ای را برای روشنگری نسل جوان و ناآشنای با اسلام مکتوب فرمودند که هنوز فطرت آنان گرایش به حقیقت و تمایل به نورانیت را از دست نداده است. نامه معظم له را از زاویه ای می توان با نامه حضرت امام(ره) به گورباچف مقایسه کرد. یکی از تاکیدات آن نامه، روشنگری بدون اجبار است کما اینکه در این نامه هم به حقیقت یابی، توصیه شده است. این نامه که مخاطب خاص آن، جوانان و مخاطب عام آن همه مردم غرب هستند با هدف روشن کردن رویکرد و دیدگاه های اسلام ناب محمدی، تهیه و منتشر شده است.
امروز ما در شرایطی زندگی می کنیم که دستگاه های تبلیغاتی صهیونیستی به دنبال ارائه نگاه نادرست از اسلام هستند و اگر دل های پاک، به مضامین اسلام مراجعه کنند، برداشت صحیحی از این دین الهی میتوانند داشته باشند به خصوص که چالش اساسی امروز میان اسلام و لیبرالیست، چالش فکری و اعتقادی و فرهنگی است که در عرصه جهان بینی وجود دارد. بر همین اساس، نظام لیبرالیسم راه حل هایی به انسان ارائه می دهد که با فطرت او سازگار نیست لذا واهمه دارند جوان غربی نگاه مثبت به اسلام پیدا کند. بنابراین تمامی این توطئه چینی برای نشان دادن چهره ای زمخت و خشن و خونریز از اسلام است تا جوانان به سمت آن گرایش پیدا نکنند.
بر همین اساس، یکی از معضلات مهم که تاکنون با آن مواجه بوده ایم این است که مردم جهان به ویژه غرب، ناچار بودند اسلام را نه از طریق منابع اصیل و موثق، بلکه عمدتاً توسط کانالهایی که نظام سلطه با سمت و سوی دلخواه خود ایجاد می کند دنبال کنند، مثلاً در بخش تبلیغ دین، دشمن با موج سواری های رسانه ای، می کوشد تصویری از اسلام منطبق با سلیقه خودش را ارائه کند و به مردم دنیا فرصتی برای دسترسی به منابع اسلام، قرآن و سنت پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) داده نشده است.
روشن است که در جهان کنونی امروز، اسلام هراسی و هولناک نشان دادن چهره رحمانی آن، از اولویت های استکبار است.علاوه بر آن، سانسور واقعیت های جهان اسلام، از طریق انتشار این نامه خنثی شد و باید منتظر بود تا سیل سوالات جوانان مشتاق غرب و آمریکا به سمت مراکز اسلامی سرازیر شود و بدینوسیله، پنجره ای جدید از تفکر ناب اسلامی به روی آنان گشوده گردد. بازتاب جهانی این نامه، همانگونه که انتظار میرفت بسیار گسترده بود و می توان آن را یک بمب خبری نامید. نکته قابل تاملی که ضروری است در اینجا به آن اشاره کرد این است که لازمه آشنایی با یک اندیشه، بهرهمندی از منبع و مصدر اصلی است، لذا ضروری است از یک سو جوانان غربی برای آشنایی با دین محمدی به منابع اسلامی رجوع کنند و از طرف دیگر، مسئولیت ما مسلمانان است تا به گونهای رفتار کنیم که عملکرد ما تعارضی با محتوای قرآن و سنت پیدا نکند.
وظیفه مسلمین است که در میدان عمل مفاهیم الهی و ارزشمند قرآن را در زندگی امروزین بشر کاربردی نماییم، دقیقا همان رسالتی که پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) در حیات طیبه خودشان انجام داده و مورد تاکید آن بزرگواران در طول تاریخ بشری است. زیرا در دین مبین اسلام، نقش امت اسلامی به عنوان الگوی بشریت معرفی شده است. این نامه به معنای متعارف سیاسی، سیاسی نیست بلکه فراتر از یک نامه سیاسی است. نباید این را به اسم یک روش در دیپلماسی عمومی تعریف کنیم زیرا این تلقی، کاهش اهمیت واقعی آن است.
این نامه فراتر از این افق بوده و بازتاب دهنده احساس وظیفه الهیِ عالمی زمان شناس و معتقد است. این نامه از جایگاه یک کشور یا مکتب فقهی کلامی فراتر است. در این نامه با ندای دعوت به حق و اسلام ناب محمدی در سطح جهانی مواجه هستیم. لذا در این نامه ارجاع مخاطب به دو منبع قرآن و شیوه زندگی پیامبر (ص) دیده می شود. دو مولفه ای که برای همه مسلمانان پیرو هر مکتب و مذهبی معتبر است. این نامه اشاعه دهنده روحیه و رویکرد وحدت اسلامی در سطح جهانی است.
بنابراین، رویکرد این نامه بیش از آنکه سیاسی باشد، اعتقادی و فرهنگی است و حقیقتا آنچه در محتوای آن به چشم می خورد، آشنا کردن جوانان غرب با حقیقت اسلام و نگاه درست به محورهای این دین و تحت تاثیر قرار نگرفتن توطئه های ضدصهیونیستی است نه اینکه آنها به طور حتم مسلمان شوند.رهبر معظم انقلاب رسالت خود را به انجام رسانده اند، اما به جهت اثرگذاری روشن تر و فراگیرتر پیام ایشان، لازم است با تبلیغات موثر و ترجمه آن به زبانهایی غیر از زبان های اصلی، امکان ابلاغ آن به تمام جوامع فراهم گردد.
در این زمینه ضروری است تا تلاش های منسجمی برای رساندن پیام قرآن و سنت به گوش تمام جوانان جهان صورت گیرد و با محوریت یک مرکز مشخص، تمام اقدامات آن متمرکز شود. پیامی که از لسان رهبری وارسته و آگاه، ساری و جاری شده و مانند رودی خروشان، می رود تا قلب و روح تشنه انسان های جویای حقیقت را سیراب کند.
آفرینش:ضعفهای کشور را درچه میبینیم؟!
«ضعفهای کشور را درچه میبینیم؟!»عنوان سرمقاله روزنامه آفرینش به قلم حمیدرضا عسگری است که در آن میخوانید؛از جمله عوامل پیشرفت در عرصههای مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، علمی، و...، تشخیص و تبیین ضعفهای سیستمی در ساختار نهادهای مختلف هر کشوری میباشد. اهمیت این موضوع به حدی است که کشورهای توسعه یافته در بخشهای استراتژیک تولیدی و نهادهای تصمیم گیری خود، واحدهای بازرسی و نظارت کیفی قرار دادهاند تا با شناسایی نقص و معایب هرچند کوچک، از اشتباهات در سطح کلان جلوگیری کنند و محصولات و تصمیمات منطقی تری را برای جامعه فراهم سازند.
داشتن نگرش انتقادی ازسوی نهادهای نظارتی، مسولان و عامه مردم، موهبتی است که دستگاههای مختلف کشور را در بهبود کیفیت و رفع نواقص موجود کمک میکند و راه را برای پیشرفت قوا در عرصههای داخلی و خارجی فراهم مینمایند. اشکال کار اینجاست که این فرایض در کشورما صرفاً درحد تئوری و گفتمان باقی مانده و درعمل چیزی از آن مشاهده نمیشود. اما عمق فاجعه اینجاست که عیب جوییها و انتقادات به ابزاری برای دست یابی به اهداف و منافع حزبی و سیاسی تبدیل شود!.
درعرصه داخلی، درحالی که همراهی و همیاری ضرورت سروسامان دادن به چالشها و آفتهایی است که در سالهای قبل براثر فساد و مدیریتهای غیرکارشناسی به وجود آمده بود، بسیاری از اشخاص و گروههای سیاسی منافع مردم را به اهداف جناحی ترجیح میدهند و درمانع تراشی بر سر راه برنامه ها و سیاست گذاریهای کشور ابایی ندارند. به لطف حمایتهای همیشگی ملت و درایتهای رهبری معظم انقلاب، در طی سالهای گذشته و حال، ایران با هیچگونه بحران مشروعیت سیاسی مواجه نبوده و نیست، اما مشخص نیست که چرا برخی افراد و گروهها درپی آن هستند که سیاستهای اجرایی کشور را مغایر با اصول و مبانی نظام و از موضع ضعف جلوه دهند.
مسلماً هر دستگاه و نهادی در دل خود باضعفهایی مواجه است، اما سو استفاده از ضعفها و یا بزرگ نمایی آنها به هیچ وجه قابل پذیرش نیست و بدتر از همه اینکه بیهوده بهانه تراشی بی مورد و غیر سازنده نیز داشته باشیم. در زمینه سیاست خارجی نیز امروز عیب جوییها و مانع تراشیها از سوی مخالفان داخلی نیز کم از کارشکنی قدرتهای خارجی نیست.
امروز کشور با ضعفها و چالشهایی از جنس مهاجرت سرمایههای انسانی و فشارهای اقتصادی ناشی از کاغذ پارههای تحریمها مواجه است که دستگاه دیپلماسی درجهت رفع آن تلاش میکند و کار را به جایی رسانده است که کشوری همچون آمریکا که همواره ایران را به خاطر سیاستهای هستهای تهدید میکرد امروز با تیم مذاکره کننده ما سریک میز مینشینند و از موضعی برابر سخن میگویند. اما موضوع نگران کننده اینجاست که برخی افراد و گروههای سیاسی، یک عمل خیلی عادی درعرف دیپلماتیک را بهانهای برای سردادن فریاد وااسلاما و وانقلابا، قلمداد کردند. درحالی که ضعفهای کشور درجایی دیگری نهفته است، ما بر روی نقاط قوت خویش ایراد وارد میکنیم تا یک حرکت ملی را به ابزاری برای رقابتهای سیاسی تنزل دهیم و از آن برای تخریب دولت و مذاکرات استفاده کنیم.
در زمینه فرهنگی نیز بسیاری از ضعفهای ما در عدم ساماندهی نیازهای بروز جامعه میباشد، اما متاسفانه تمام چالشهای فرهنگی از سوی منتقدان صرفاً در بعد پوشش و برگزاری کنسرت و نمایش فیلم محدود شده است. اما واقعیت این است که نیازهای اصلی فرهنگ کشور درحوزههای دیگری همچون تغییر نگرش جوانان به ازدواج، افزایش طلاق، نبود خوراک فرهنگی درحوزه ارتباطات، بزههای اجتماعی، و... نهفته شده و ما آدرس را اشتباه میرویم، چرا که به دنبال منفعت هستیم نه مصلحت!. غیرعقلانی نیست که تمام آفتهای زندگی اجتماعی جامعه را مرتبط با مسائل اقتصادی بدانیم. چرا که امروز مشکلات معیشتی و هزینههای بالای زندگی به سبب رکود تولید، بیکاری، گرانی و تورم، بسیاری از جنبههای روابط خانوادهها را تحت تاثیر خود قرار داده است.
امروز عمده مشکلات کشور در چاله اقتصاد ریخته شده و بسیاری از افراد و گروههای سیاسی چشم بر فسادهای هویدا شده و واقعیتها بسته و صرفاً آنچه راکه خود میپسندند را مطرح میکنند. جای سوال است که چرا این افراد و گروهها برای نظر مردم اهمیتی قائل نیستند و نظراتشان را برای تمام اعضای جامعه تعمیم میدهند. با تمام این اوصاف و بدور از نگرش سیاسی، باردیگر باید صاحب نظران و مسولان مختلف سیاسی را بر حفظ وحدت رویه در مسائل ملی توصیه کنیم و از آنها بخواهیم که به خواسته و نظر مردم در الویت بندی ضعفها و چالشهای کشور اهمیت بیشتری بدهند. هیچگاه و درهیچ دورهای نظرات و خواستههای مردم برخلاف صلاح، امنیت و توسعه کشور نبوده و نیست.
آرمان:رحیمی خط قرمز احمدینژاد بود
«رحیمی خط قرمز احمدینژاد بود»عنوان یادداشت روز روزنامه آرمان به قلم مهدی آیتی است که در آن میخوانید؛رسیدگی به مفاسد اقتصادی در همه دولتها مطرح بوده است، همیشه هم روی میز مجلس طرح یا لایحهای به عنوان «از کجا آوردهای؟» وجود داشته است و همواره آمارهایی از تخلفات مالی و اختلاس در دولتها مختلف منتشر شده است اما به نظر میرسد در هشت سال گذشته این رقم طوری بوده که تمام دولتهای قبل و بعد از احمدینژاد را تحتتأثیر خود قرار داده است به همین جهت مسئله آقای رحیمی یک بخش از موضوع تخلفات اقتصادی در دولتهای نهم و دهم است.
آقای رحیمی کسی بود که به علت تخلفاتی که در مقام استاندار کردستان در زمان پیروزی آقای خاتمی در سال 76 داشت، عزل شد. اما همین شخص در دولت آقای احمدینژاد پستهای مختلف کسب کرد و در نهایت بهعنوان معاون اول در کنار آقای احمدینژاد قرار گرفت و در مسائل مالی و سیاسی و اقتصادی مشاور خاص ایشان بود و از هر نظر مورد اعتماد آقای احمدینژاد به شمار میرفت و حتی آقای احمدینژاد در مورد وی اعتقاد داشت که رحیمی خط قرمزش است و کسی نمیتواند به او تعرضی کند.
در دولت آقای احمدینژاد قوه قضائیه در مورد حلقه فاطمی و اختلاسهای آن هشدار داد. اما زمانی که نهادهای مربوطه میخواستند دراین مورد اقدامی انجام دهند، دولت مانع این کار و اعلام کرد اگر به رحیمی تعرضی شود واکنش نشان خواهد داد. اینها همه نشان میدهد که چسبندگی دولت احمدینژاد و اصولگراهای تندرو مسئلهای قدیمی است و مستندات فراوانی دارد. اصولگراهایی که در طول دولت دهم از رحیمی حمایت کردند اسناد حمایتشان موجود است. چه حمایتهایی که در دولت و در نشریات منسوب به طرفداران دولت از آقای رحیمی و تفکر آقای رحیمی نشد.
نتیجه این که مسئله رحیمی گوشهای از تخلفات دولت در هشت سال گذشته است و اگر قوه قضائیه بخواهد پرونده دولتهای نهم و دهم را بررسی کند رحیمی یکی از کسانی است که دست به تخلفاتی زدهاند و اگر به گذشته برگردیم آنگاه معلوم خواهد شد چرا برخی که در اوایل ریاستجمهوری احمدینژاد به شدت از وی و دولتش حمایت میکردند در اواخر عمر دولت دهم کمکم دلسرد شده و دست از حمایتهایشان برداشتند.
البته باید گفت کسانی که تحت هر دلیلی از دولت احمدی نژاد حمایت می کردند باید امروز جوابگوی اقدامات و حمایتهایشان از آن باشند. نزدیکان آقای رحیمی و حتی خود آقای احمدینژاد که با قدرت از وی حمایت میکرد و حتی ادعا میکرد در صورت اثبات تخلف وی در تلویزیون از مردم عذرخواهی خواهد کرد بهتر است امروز به جای تکذیب ارتباط وی با خود و حتی فرافکنی و توجیه جوابگوی اقدامات و علت حمایتهایشان از وی باشند.
مردم سالاری:اهانت و مکافات
«اهانت و مکافات»عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاری به قلم احسان کیانی است که در آن میخوانید؛روزنامهنگاران «شارلی ابدو» هرگز گمان نمیکردند اقدام اهانتآمیزشان بیش از آنکه در فرانسه بلوا به پا کند، در ایران واکنش برانگیزد. اما گویا این رویه برای برخی رسانهها تبدیل به عادت شده که از مسائل عمومی ملت ایران و امت اسلامی، محملی برای استفادههای داخلی بیابند. اهانتی در خارج از کشور رخ داد ولی در داخل قربانی گرفت. گویی اگر دست برخی رسانهها و جریانها به «شارلی ابدو» نمیرسد، مکافات اهانت آنان را از دیگران طلب میکنند: گنه کرد در پاریس آهنگری؛ به تهران زدند گردن مسگری.
اولین قربانی، روزنامه اصلاحطلبی بود که تیتر «من شارلی هستم» را برای محکومیت ترور روزنامهنگاران برگزید. حال آنکه به جای استفاده از چنین تیتر تحریککننده و واکنشبرانگیزی میتوانست از راههای بسیار بهتری بهره ببرد. پس مقصود، دفاع از تیتر غیرمنطقی آن روزنامه نیست. ولی ای کاش رسانههای اصولگرا و مسئولان نظارتی همانقدر که به همنوایی یک روزنامه اصلاحطلب با نشریه «شارلی ابدو» واکنش نشان دادند، نسبت به همصدایی یک نشریه اصولگرا با تروریستهای تکفیری و ابراز خوشحالیاش از جنایت پاریس نیز حساسیت به خرج میدادند تا شائبه جناحی بودن برخوردها با مطبوعات اصلاحطلب کمتر مجال بروز یابد. اما قربانی دیگر، وزیر خارجه جمهوری اسلامی ایران، دکتر محمدجواد ظریف بوده است. وی در ایامی که جهان اسلام در خشم و ناراحتی نسبت به اقدام اهانتآمیز نشریه «شارلی ابدو» در ترسیم دوباره کاریکاتور پیامبر اسلام(ص) به سر میبرد؛ به پاریس سفر کرد و با لوران فابیوس، وزیر خارجه فرانسه درباره پرونده هستهای ایران به گفتوگو نشست.
شاید بهتر میبود دکتر ظریف در شرایط فعلی این سفر را به تأخیر میانداخت و به طریق دیگری باب مذاکره با دولت فرانسه را میگشود. ولی آیا واکنش رسانهها و جریانهای منتقد دولت بر اساس همین انتقاد دوستانه بوده است؟ سابقه این انتقادات و نحوه تبیین آن نسبت به مذاکرات اخیر نشان میدهد سفر به پاریس بهانه است؛ اصل مذاکرات نشانه است. زیرا آنان همزمان نسبت به پیادهروی دکتر ظریف و جانکری، وزیر خارجه آمریکا نیز انتقادات تندی وارد کردند. به همین دلیل برخی از نمایندگان اصولگرا طرح سؤال از وزیر خارجه ایران درباره قدم زدن با وزیر خارجه آمریکا و سفر به پاریس را یکشنبه به هیأت رییسه مجلس تقدیم کردند.
ولی باید حق داد در صداقت برادرانی که سفر وزیر خارجه ایران به فرانسه را همراهی با نظام سلطه و منافی منافع ملی و مصالح جمهوری اسلامی قلمداد میکنند، تردید روا داریم. زیرا زمانی که دولت نهم با طرح غیرضروری و جنجالی مسأله هولوکاست باعث هزینهزایی دولت ایران در عرصه بینالمللی و مظلومنمایی رژیم غاصب اسراییل شد، واکنش درخوری نشان ندادند. از آنسو زمانی که مشایی ملت ایران را دوست «ملت!» اسراییل دانست و رییسجمهور اصولگرا نیز از او حمایت کرد، همچنان به همراهی با دکتر احمدینژاد ادامه دادند. پیش از این در یادداشتی با پرهیز از سادهانگاری برخی رسانهها در ارتباط جنایت القاعده در پاریس به کاریکاتور اهانتآمیز پیامبر(ص) در «شارلی ابدو»، تبیین کرده بودم که بازگشت تروریسم به اروپا نتیجه پشتیبانی و ترویج این پدیده در خاورمیانه توسط دولتهای غربی است. همانگونه که مقام معظم رهبری نیز در پیامشان به جوانان اروپایی و آمریکایی تصریح کردند اسلامهراسی، سیاست اصلی غرب پس از فروپاشی شوروی بود تا با تداوم یک دوگانه دیگر، سیاستهای استعماریشان نسبت به دولتهای جهان سوم را پی بگیرند. اما برخی دوستان اصرار دارند به جای بررسی و ریشهیابی درست این حوادث که در پیام رهبری نیز به درستی بر آن تأکید شده، به استفادههای جناحی بپردازند.
شرق:تاکتیکهای ظریف
«تاکتیکهای ظریف»عنوان سرمقاله روزنامه شرق به قلم محمد علی سبحانی است که در آن میخوانید؛تناقض در رفتار و گفتار منتقدان دکتر ظریف، بهعنوان نماینده ارشد کشورمان در حوزه سیاست خارجی، این نگرانی را پدید میآورد که ابعاد ملی پرونده هستهای، هنوز هم آنگونه که باید مدنظر این افراد قرار ندارد. استقبال آنان از موضع اخیر وزیر امور خارجه در اجلاس داووس اگرچه باید بهفالنیک گرفته شود اما فراموش نشود تلاش و تفاهم برای بهنتیجهرسیدن مذاکرات، در تمام مقاطع در سطح ملی و توسط همه نیروهای کشور باید دنبال شود.
تیم مذاکرهکننده در ١٧ماه گذشته تلاش کرده با اجماع ملی و تفاهم حاصل از آن، با پشتوانه گسترده وارد مذاکرات شود و گامهای مثبتی درجهت حل پرونده بردارد. عموم مردم نیز، چه در ایام انتخابات و چه پس از آن نشان دادهاند حامی مذاکرات جدی و حل سوءتفاهم در عین پایبندی به حقوق قانونی ایران هستند. در موضوع سیاست خارجی، کمتر پروندهای این میزان اجماع و حمایت به خود دیده است.
با این حال، مسایلی نظیر اقدام تضعیفکننده پس از توافق ژنو که با عنوان «دلواپسی» دنبال شد، با منافع ملی همخوانی نداشت. ماجرای اخیر و اعتراضات غیرمنصفانه نسبت به دیدار ظریف و کری در سوئیس نیز از همان جنس است. این یک رفتار طبیعی در دیپلماسی است که تاکتیکها و حتی نمایش آن، همواره به یکشکل نباشد. راهرفتن در یکخیابان یا گفتوگو پشت یکمیز، شکل دیپلماسی است و متن آن، تاکید بر حقوق قانونی و راهکارهای تفاهم است و وزیرخارجه ایران بهخوبی در جای خود از این شیوههای دیپلماتیک استفاده میکند.
موقعیتهای اینچنین، هم روی افکارعمومی جهانی و هم تفکرات مختلف در ایالاتمتحده تاثیرگذار است. مردم میدانند پس از انتخابات میاندورهای اخیر در آمریکا و تغییر در ترکیب کنگره و سنا، مذاکرات با دشواریهایی مواجه شد. افراد و چهرههایی که از موضع اخیر دکتر ظریف در پاسخ به تهدیدات کنگره و سنا استقبال کردهاند بدانند او بر اساس مقتضیات زمانی و مکانی، شیوه رسانهای را انتخاب کرده است وگرنه موضع ایران، در چند دوره اخیر مذاکرات بههمین صراحت و بهصورت مستقیم به تیم مذاکرهکننده و وزیر خارجه ایالاتمتحده اعلام شده است. اینکه اگر تصمیمی به امضای نمایندگان دولت ایالاتمتحده رسیده، رییسجمهور این کشور ملزم به توجیه دلایل آن در نهادهای تصمیمگیر این کشور است. دولت اوباما و تیم مذاکرهکننده این کشور، با اراده جدی وارد مذاکرات شده و دنبال بهنتیجهرسیدن آن هستند اما باید متوجه تشدید «تخریب» فرآیند مذاکره بوده و همه طرفها با سرعتبخشیدن، فرآیند پرزحمت و پیچیده طیشده را به توافق جامع بدل کنند.
ابتکار:پاسکاری سیاسی توپ فساد
«پاسکاری سیاسی توپ فساد»عنوان سرمقاله روزنامه ابتکار به قلم مهدی روزبهانی است که در آن میخوانید؛محمد رضا رحیمی تا آخرین روز دولت دهم معاون اول رئیس جمهور بود اما حالا با حکم قضایی یک متهم اقتصادی است. حالا مردم رحیمی را با عنوان "معاون اول احمدی نژاد که به اتهام فساد اقتصادی محکوم شد" میشناسند. وقتی شخصی که دارای مقام عالی دولتی است به فساد محکوم میشود نوعی بی اعتمادی درمردم نسبت به اقدامات دولت ها شکل میگیرد.
مسئله این است که مردم به جناح بندی ها توجه نمیکنند و رحیمی را به طور کلی به عنوان یک شخصیت دولتی در نظر دارند و برای عموم مهم نیست که رحیمی در کدام دولت استاندار بود و در کدام دولت معاون اول رئیس جمهور بلکه مهم این است که چگونه شخصی با این حجم از فساد در پست های مختلف حضور داشته است.
از طرف دیگر در شرایطی که عموم ملت ایران با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم میکنند شنیدن خبر فساد شخصی که روزی معاون اول رئیس جمهور به اصطلاح مردمی بوده، بسیار دردناک است و این میتواند زمینه بی اعتمادی میان مردم و دولت را فراهم کند. از این رو ضروری است که سیاستمداران همه ی جناح ها از عموم ملت ایران عذرخواهی کنند تا بلکه مرهمی بر آلام مردم گذاشته باشند.
اما در حالی که مردم انتظار عذر خواهی دارند عده ای دغدغه ای متفاوت را دنبال میکنند. هنوز مهر حکم رحیمی خشک نشده که جنجال "کی بود کی بود ما نبودیم" به راه افتاده است و خیلی از افراد و جریان ها بویژه اصولگرایان که به نوعی حامی احمدی نژاد شناخته میشوند با تبلیغات گسترده تکلیف خود را با رحیمی مشخص کردند و از رحیمی تبری جستند. اینان در تلاش هستند که ریشه فساد رحیمی را به دولت های قبل نسبت دهند. اما اگر این فرضیه را هم قبول کنیم باید گفت که به هرحال آخرین با، محمدرضا رحیمی با پشتوانه و حکم احمدی نژاد معاون اول رئیس جمهور شد. اگر اصولگرایان و رسانه های حامی آنان تلاش دارند که دید مردم نسبت به جریان خود را مثبت کنند بهتر است به جای فرافکنی و صحبت های طولانی و خسته کننده یک کلام از ملت ایران عذرخواهی کنند.
اول بخاطر اینکه از دولتی حمایت کردند که امروز معاون اول رئیس جمهورش با حکم قضایی متهم اقتصادی است و بعد بخاطر اینکه درفضایی فعالیت سیاسی میکنند که یک مقام عالی دولتی به فساد محکوم میشود. بویژه آنکه نام اسلام بر دولت ایران است و این خود مسئولیت سنگینی را برای سیاست مداران و صاحب منصبان به همراه دارد. البته این مورد همانطور که گفته شد مختص به یک جناح نیست و انتظار میرود که سیاست مداران قبل از اینکه از این اتفاق برای جنجال سیاسی استفاده کنند به فکر ناراحتی و خشم مردم باشند و از آنان عذرخواهی کنند. که البته انجام این عمل نیازمند شجاعت است که هر سیاستمداری آن را ندارد.
شجاعت حلقه مفقوده کشف فساد است. دستگاه قضایی به عنوان مرجع قانونی رسیدگی به جرایم، شخصی را در سطوح بالای سیاسی متهم شناخته و تا اینجا دستگاه قضا کار خود را انجام داده است که قابل تقدیر هم هست اما بحث این است که قسمت بعدی کشف و مبارزه با فساد داشتن شجاعت برای اعتراف به خطای انجام شده است. اما برخی که این عنصر مهم را به فراموشی سپرده اند به جای اینکه از رحیمی بخواهند تا به خاطر این خطا از مردم عذرخواهی کند و به اشتباه خود در برابر مردم اعتراف کند از عملکرد او در دولت احمدی نژاد دفاع میکنند و فساد را به زمان های قبل از فعالیت دولت ارجاع میدهند. این نوع برخورد با فساد در سطوح بالا نه تنها کمکی به ریشه کن کردن آن نمیکند بلکه زمینه ناراحتی و دلخوری مردم را فراهم میکند. امید است که برخی سیاست مداران شجاعت را در رفتار خود اعمال کنند و برای اینکه اعتماد مردم را جلب کنند با صداقت به خطای خود اعتراف کنند.
دنیای اقتصاد:جای خالی حمایت از مصرفکننده
«جای خالی حمایت از مصرفکننده»عنوان سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به قلم دکتر حمید قنبری است که در آن میخوانید؛از قبل باید فکر امروز را میکردند. باید از خود میپرسیدند که اگر زمانی بازار هفتهها و ماههای متوالی روند منفی داشته باشد و ارزش سهام بهطور مستمر و مداوم کاهش یابد، چه راهکار و تدبیری برای حفظ حقوق سهامداران حقیقی و خرد وجود دارد. آنگاه شاید به جای گفتن اینکه «از تمام نهادهایی که نقدینگی در اختیار دارند تقاضا میکنیم وارد بازار شوند» میتوانستند پاسخی قانعکنندهتر به انتظارات سهامداران بدهند. این نوشته در پی محکوم کردن و مقصر دانستن هیچ شخص و هیچ نهادی نیست.
مساله عمیقتر و گستردهتر از آن است که یک شخص، یک نهاد یا حتی یک دولت را بتوان به تنهایی مسوول آن دانست. حتی اگر از فردا روند بازار صعودی و مثبت شود باز هم این مشکل به جای خود باقی است و باید منتظر ماند تا زمانی دیگر در همین بازار یا بازاری دیگر – کسی چه میداند شاید این بار بانکها یا بیمهها – مجددا رخ دهد. ساختار نظام مالی در ایران به دلایل تاریخی، حقوقی و نهادی به مقررات حمایت از مصرفکننده کمتوجه است و بخشی از رنجی که میبریم در اثر همین کمتوجهی است. مقررات گذاری در بازارهای مالی از سه رهیافت کلی تبعیت میکند. رهیافت نخست، مبتنیبر آزادی قراردادها است.
(arm’s length approach) در این رهیافت، فرض بر این است که بازیگران بازارهای مالی دارای موقعیت و جایگاه برابری هستند و درصورتیکه اطلاعات کافی از کیفیت خدمات و محصولات عرضه شده در این بازار داشته باشند، تصمیماتی را اتخاذ خواهند کرد که به بهترین شکل، منافع آنان را تامین میکند.
در چنین شرایطی، دولت حق مداخله در قراردادهای افراد را ندارد و اگر هم در موارد خاصی مداخلهای در بازار صورت میگیرد برای کمک به افراد است تا تصمیمات آگاهانه اتخاذ کنند. بهعنوان مثال، در اقتصاد واقعی و هنگامی که کالاهای فیزیکی مبادله میشوند، خریدار میتواند کالای موضوع معامله را مشاهده و کیفیت آن را بررسی کند.
در بازار اوراق بهادار، چنین امکانی برای خریداران وجود ندارد. از این رو، قانونگذار مقررات خاصی را برای افشای صورتهای مالی شرکتها و امیدنامههای اوراق بهادار وضع میکند و بر اجرای آنها نظارت میکند. شر یا خطری که در این بازار وجود دارد این است که تصمیمات اتخاذ شده آگاهانه و مبتنیبر اطلاعات واقعی نباشند و از این رو مقررات افشا و مقررات مبارزه با ارائه اطلاعات گمراهکننده توسط دولت وضع و اجرا میشوند. رهیافت دوم، رهیافت امانی (fiduciary approach) است.
این رهیافت، هنگامی وجود دارد که شخصی مال متعلق به شخص دیگری را در اختیار گرفته و آن را اداره میکند. در اینجا شخصی که نقش امین را بر عهده دارد باید مراقبت کند که از امانت، در جهت منافع مالک آن و نه در جهت منافع خود استفاده کند. از آنجا که همیشه این امکان وجود دارد که امین، منافع خود را بر منافع مالک ترجیح دهد، قانونگذار مقرراتی را وضع میکند که امین را وادار کند به منافع مالک مال توجه داشته باشد و اقدامی که خلاف آن باشد انجام ندهد. با این حال، در این نوع رهیافت نیز همانند رهیافت نخست، مبتنی بر فرض برابری طرفین است و یک طرف را ضعیفتر از دیگری در نظر نمیگیرد. رهیافت سوم، مبتنیبر حمایت از مصرفکننده (consumerist approach) است.
در این رهیافت فرض بر این است که یک دسته از بازیگران در مقایسه با سایر بازیگران ضعیف هستند، درصورتیکه حمایتی از آنها به عمل نیاید، امکان شکست و متضرر شدن آنها در بازار بسیار بالا است. از این رو دولت بهعنوان بخشی از مسوولیت اجتماعی خود موظف است که از آنها حمایت کند. دولت و مقرراتگذار بازارهای مالی – و از آن جمله بازار اوراق بهادار – باید در هر تصمیم و سیاستی که اتخاذ میکند این پرسش را از خود بپرسد که چه نوع مقررات و سیاستهای حمایتی در این رابطه ضرورت دارد و چگونه میتوان زیانهای این دسته از بازیگران را به حداقل رساند.
نیاز به وجود چنین مقرراتی در بازارهای مالی از هنگامی پیدا شد که مشارکت در این بازارها از حیطه فعالیت معدودی شرکتها و نهادهای تخصصی مالی خارج شد و اشخاص عادی نیز وارد این بازارها شدند. امروزه دیگر بازارهای مالی عرصه فعالیت اختصاصی شرکتهای بزرگ و مختصص در امور مالی نیستند. مردم عادی نیز برای سرمایهگذاری، پسانداز و مدیریت ریسکهای گوناگونی که در زندگی خود با آنها مواجه هستند وارد این بازارها میشوند و سیاست گذار نیز نمیتواند چشمان خود را بر این وضعیت و این آسیبپذیری ببندد.
بازارهای مالی بدون مقررات و سیاستهای حمایت از مصرفکننده ناقص هستند. کشورهایی که بازارهای مالی ابتدا در آنها ایجاد شده و توسعه یافتهاند، دیری است که به اهمیت این مقررات واقف شدهاند و برای وضع و اجرای آن اقدامات بسیاری انجام دادهاند. اقداماتی که سیاستگذاری ایرانی نمیتواند به آنها توجه نکند. اگر فراهم کردن نقدینگی برای بازار در شرایط اینچنینی ضرورت داشت، سیاستگذار باید پیش از این و در دورانی که مشکلات به این حد نرسیده بودند مکانیزمهایی را برای فراهم کردن نقدینگی در چنین شرایطی فراهم میکرد تا دولت یا نهادهایی که امکان این کار برای آنها وجود دارد در این شرایط مکلف به فراهم کردن نقدینگی برای بازگرداندن ثبات به بازار باشند.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد