در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اما دغدغه مزاحم تلفنی در هفته اخیر چیست؟ او با خودش گاهی فکر میکند که چرا دست سرنوشت او را به یک مزاحم تبدیل کرده است. او حتی نسبت به ریخت و قیافهاش هم معترض است و تنها رضایتی که از شغلش دارد به این بخش برمیگردد که در ایران هنوز تلفنها تصویری نشدهاند. او بعضی شبها آرزو میکند که صبح به جای آدم دیگری از خواب برخیزد، گاهی فردا صبح یک هندوست که در آفریقا برای کودکان گرسنه غذا تهیه میکند و گاهی فردا صبح جای بیل گیتس در رختخواب غلت میزند و آرام آرام برمیخیزد تا مایکروسافت خیلی منتظر او نماند، او حتی گاهی تبدیل به یک قاتل زنجیرهای میشود تا از شر این زندگی یکنواخت خلاص شود.
و از آنجا که مزاحم تلفنی فقط احساسات بدش را با مخاطبانش شریک نمیشود و از به اشتراک گذاشتن احساسات و تخیلات عجیبش هم ابایی ندارد، این هفته گوشی را برداشته و شمارههایی را از بندرعباس گرفته و به آنها گفته که این شانس را دارند که فردا به عنوان آدم دیگری از خواب برخیزند و حتی به آنها اجازه داده که امشب تصمیم بگیرند که فردا چه کسی باشند.
تصمیم سختی است که مردم بندرعباس به راحتی از پس آن برآمدند، البته معدود افرادی حاضر شدند تلفن مزاحم تلفنی را جواب دهند، چراکه ظاهرا بیشتر مردم این بندر بزرگ اعتقادی به پاسخگویی به تلفن ندارند. حالا مزاحم تلفنی ادعا میکند که بندرعباس فردا تبدیل به شهر دیگری میشود چراکه شهروندانی جدید دارد که برخی از آنها شهرت بینالمللی دارند.
مریم محمدپور
745...32
ابتدا یک خانم گوشی را برمیدارد، اما وقتی مزاحم تلفنی گرم صحبت میشود و فرضیاتش را مطرح کرده و وعدههای خیالی میدهد، ناگهان بدون هیچ توضیحی صدا مردانه میشود؛ منظور یک صدای بم که نشان از سبیل کلفت داشته باشد نیست، بلکه مخاطب مزاحم تلفنی مرد جوانی است که فوقدیپلم تربیت بدنی دارد و تازه خدمت سربازیاش تمام شده است.
این مرد جوان فردا صبح کریستین رونالدو خواهد بود؛ او پس از این زندگی موفقی خواهد داشت، خیلی پولدار میشود و خیلی پرطرفدار، اما اولین کاری که رونالدوی جدید میخواهد در زندگیاش انجام دهد چیست؟ خودش میگوید: «بیشتر میخواهم به فقیران و نیازمندان کمک کنم. اول هم از کشور خودم شروع میکنم، اصلا از شهر خودم شروع میکنم». کریستین رونالدو از این پس ساکن بندرعباس خواهد بود، او قصد ندارد شهرش را عوض کند.
831...32
پدر چهار فرزند است که آخری دبیرستانی است. او که بسیار گرم و صمیمی با مزاحم تلفنی سخن میگوید، دوست دارد جای «پدرش» زندگی کند، برای همین تصمیم میگیرد امشب که خوابید صبح تبدیل به پدرش شود و برود در روزگار قدیم. میگوید: «پدرم در همه زمینهها الگوی من است»، اما آقای پدر صبح که بیدار شود، چه میکند: «اول از همه نمازم را میخوانم، بعد مثل قدیمیها چایی را دم میکنم و میروم نانوایی، نان تازه میخرم.»
مزاحم تلفنی میپرسد، خب چرا این کارها را بدون این که پدرش شود انجام نمیدهد و پاسخ میشنود: «قدیم با حالا خیلی فرق میکند، اصلا قابل قیاس نیست، نمیدانید چه چیزهایی یادمان دادند که حالا حتی حرفی از آنها زده نمیشود.»
این مرد خوش صحبت البته گمان میکند که فرزندانش هیچ کدام علاقهای نداشته باشند که بابابزرگشان جای بابایشان را بگیرد.
948...32
ابتدا میگوید که چون سوادی ندارد، نمیتواند به پرسشهای یک خبرنگار پاسخ بدهد، اما مزاحم تلفنی برایش از تفاوتهای یک خبرنگار و یک مزاحم سخن میگوید و مخاطبش که زن میانسالی است، حاضر میشود افاضات او را بشنود. ابتدا مکث میکند، سپس هم مکث میکند تا این که دست آخر سخنش گل میاندازد.
ـ میتوانم کسی را انتخاب کنم که زنده نباشد؟
ـ حتما. هر کسی از هر کجای تاریخ.
ـ فکر میکنم بهترین انتخاب حضرت آدم باشد.
ـ شما تا صدر تاریخ پیش رفتید. چرا ایشان؟
ـ اگر جای حضرت آدم باشم، میوه سیب را نمیخورم و بهشت را از دست نمیدهم تا بنیآدم این همه روی این زمین عذاب نکشند.
ـ اما اتفاقات بد از بچههای آدم شروع شد که قابیل زحمت کشتن هابیل را کشید.
ـ کارهای بد همه جا هست، اما آنجا خدا نزدیکتر است، نعمت هم فراوان است. اگر هم کشت به خاطر گرسنگی نکشت. الان برای یک لقمه نان همدیگر را میکشند.
572...32
خانم خوشخندهای است و بعد از پایان هر جملهاش، به اندازه طول همان جمله، میخندد. ابتدا تاکید میکند که معمولا روزنامه جامجم را نمیخرد و صلاحیت پاسخ به پرسشهای مزاحمی از این روزنامه را ندارد، اما وقتی موضوع را میشنود، برایش خوشایند است و حتی قبل از خداحافظی، تاکید میکند که از حالا بیشتر سراغ دکههای مطبوعاتی میرود و از آنها جامجم طلب میکند.
این خانم چهل و سه ساله، تصمیم میگیرد فردا صبح در رختخواب خانم سوفیا لورن از خواب برخیزد و دلیل انتخابش، زیبایی اوست. خانم لورن بندرعباسی، صبحانهاش را در رختخوابش میل میکند، پس از آن برمیخیزد و شیکترین لباسش را میپوشد و منتظر یک مهمان میماند. او ترجیح میدهد که مهمانش هم یک دوست با پرستیژ و خوشصحبت باشد.
165...32
مرد جوانی است که بسی مودب و باطمانینه سخن میگوید. او ابوبکر بغدادی را انتخاب میکند و در انتخابش تردید زیادی هم دیده نمیشود.
ـ رهبر داعش؟
ـ بله.
ـ چرا ایشان؟
ـ چون میخواهم بساط داعش را برچینم و هیچکسی بهتر از او نمیتواند این کار را انجام دهد.
ـ و شما چطور این کار را انجام میدهید؟
ـ به داعشیها میگویم که اشتباه کردهام و اسلام دین جنگ و خونریزی نیست. از آنها عذر میخواهم و بعد میروم دنبال مطالعات اسلامشناسی و بعد اسلام واقعی را ترویج میدهم.
ـ فرد دیگری نیست که دوست داشته باشید، صبح به جای او بیدار شوید؟
ـ هیتلر هم بد نیست، شاید که باعث میشدم یک جنگ جهانی از تاریخ بشر کم شود.
ـ زندگی سختی در پیش دارید، برایتان آرزوی موفقیت میکنم.
همان شماره
همزمان با سخنان آقای بغدادی بندرعباسی، صدای کودکی به گوش مزاحم تلفنی میرسید که مشغول بازی است و گاهی داییاش (آقای بغدادی فردا صبح) را صدا میزد. مزاحم تلفنی از دایی بغدادی میخواهد که با کودک نیز همکلام شود. دختری ده ساله است و وقتی مزاحم تلفنی از او میپرسد دوست دارد جای چه کسی باشد، بدون درنگ پاسخ میشنود: یاسمن.
یاسمن دخترخاله اوست و مامان و بابایش برایش تبلت خریدهاند، اما او مدام باید گوشی مامان و داییاش را برای بازی بگیرد.
031...32
مرد خوشبرخوردی است. مغازه لوازمالتحریری دارد و اصرار میکند که مزاحم تلفنی اسمش را در روزنامهشان بنویسد: آقای هوشیار.
او بسیاری از شبها آرزو میکند که فردا فرد دیگری از خواب برخیزد. میگوید: «گاهی اوقات مشتری میآید داخل مغازه و از یک جای دیگری دلش پر است و با من پرخاشگری میکند. من هم جوابش را میدهم، اما شب پشیمان میشوم و با خودم میگویم فردا رفتارم 180 درجه عوض خواهد شد. در خانواده هم بگومگوهای مشابهی پیش میآید که من برای آنها هم پشیمان میشوم و دلم میخواهد از فردا آنها را تکرار نکنم.»
آقای هوشیار چهل و هفت ساله، سابقه ورزشی هم دارد و سال 64 که تهران بوده در نیروی زمینی سپاه فوتبال بازی میکرده است. وقتی هم برمیگردد بندرعباس سرپرست تیم پرسپولیس بندر میشود. میگوید: «یک وقت شما استقلالی نباشید و بهتان بربخورد». مزاحم تلفنی در راستای اصل بیطرفی در روزنامهنگاری منکر همه چیز میشود و میگوید که از ورزش سررشتهای ندارد، اما ظاهرا اشتباه میکند چراکه آقای هوشیار بنا را میگذارد بر نصیحت که ورزش چه چیز خوبی است.
پس از گفتوگویی نسبتا طولانی درباره فواید ورزش، آقای هوشیار فرد مورد نظر را انتخاب میکند و تصمیم میگیرد که فردا صبح به جای مجید نامجو مطلق از خواب بیدار شود، چراکه او اکنون در هرمزگان سرمربیگری میکند. آقای هوشیار میگوید: دوست داشتم کارمند بودم، صبحها میرفتم سرکار و عصرها مثل آقای نامجو مطلق میرفتم سر زمین و ورزش میکردم.»
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد