تو برای کی زندگی می‌کنی رفیق؟

نمی‌دانم چرا بعضی از این کتاب‌ها با آن خطوط منطقی و سردشان اصرار دارند هی به ما چیزهایی را تحمیل کنند؟ چرا کتاب‌ها تلاش دارند روی همه چیز یک خط بزرگ بکشند؟
کد خبر: ۷۵۷۸۱۶
تو برای کی زندگی می‌کنی رفیق؟

چرا هی دارند چیزی را که خودشان فکر می‌کنند درست است به خورد ما بدهند؟ چرا این‌قدر خشک و بی‌روح‌اند؟ سخت و غیرمنعطف؟ مثل بعضی از همین کتاب‌های روان‌شناسی. هی آدم را تحقیر می‌کنند و توی چیزی به نام ناخودآگاه آدم که خودشان علم‌اش کرده‌اند، بی‌اجازه کندوکاو می‌کنند. بعد اصلا نمی‌دانند همین ناخودآگاه خیلی هم خوب می‌داند چیزها را.

هی درمی‌آیند که برای خودت زندگی کن، به حرف کسی توجه نکن، برای دیگران زیادی ارزش قائل نشو، خودت باش، نگذار دیگران به جای تو تصمیم بگیرند، نگذار دیگران دخالت کنند، راهت را خودت پیدا کن، به قدرت وجودی‌ات پی ببر، خودت را محور همه چیز بدان و هزار و یک جمله تلقینی از این دست که فقط هی گلوی آدم را می‌فشارد.

آنها لابد نمی‌دانند آدم نمی‌تواند، یعنی حتی اگر خیلی هم بخواهد نمی‌تواند برای خودش زندگی کند؛ چه تصویر نازیبای تهوع‌آوری که آدم‌ها هی برای خودشان زندگی کنند. مثلا تصور کنید توی شهر به این بزرگی با این همه خانه و ماشین و مغازه و پارک و مدرسه و رستوران، صبح که از خواب بلند می‌شوید برای خودتان صبحانه بخورید، برای خودتان ناهار بپزید، برای خودتان به پارک یا سینما بروید، برای خودتان لباس بخرید و بپوشید، اصلا هی برای خودتان حرف بزنید، به خودتان تعارف کنید، ملاحظه خودتان را بکنید، زیرآب خودتان را برای خودتان بزنید، به خودتان توی خیابان فحش دهید. با خودتان قرار بگذارید، منتظر خودتان باشید و... بعد خودتان هم می‌دانید که توی این موقعیت فرضی وحشتناک، یک روز هم بیشتر دوام نمی‌آورید. می‌خواهم بگویم این دیگرانی که هی دارند توی کتاب‌ها تحقیر می‌شوند خیلی هم خوبند. خیلی هم بودنشان بجا و حضورشان گرم است.

حتی اگر بی‌جان باشند و ترسناک، مضر باشند و زیادی. اصلا تصور کنید پسربچه نوجوانی را که خیلی باانگیزه برای دوچرخه‌اش زندگی می‌کند. یا استاد پیر باتجربه‌ای که برای دانشجویان جوانش زندگی می‌کند و دختربچه کوچکی که خیلی معصومانه برای خرگوشش. مادری که برای بچه‌ها زندگی می‌کند و کارگری که برای جیب صاحب‌کارش. مرد میانسالی که برای خواننده‌های وبلاگش زندگی می‌کند و دخترجوانی که برای دلداده‌اش. اینها حتی اگر سخت باشد و طاقت‌فرسا، حتی اگر سوزناک باشد و دردناک، باز هم انگیزه می‌دهد به آدم، رغبت زندگی تزریق می‌کند زیرپوست آدم.

بعد آدم‌ دلش می‌خواهد اصلا همیشه یک نفر توی زندگی‌اش باشد که اتفاقا راه نفسش را بند بیاورد از شدت نشاط. یک نفر باشد که هی به جای او تصمیم بگیرد، هی برای تعیین و تکلیف کند، هی صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شود دنبال جای خالی‌اش توی زندگی‌اش بگردد، هی اصلا برای او کار کند، اصلا برای او زندگی کند، آن‌قدر که وقتی نباشد نتواند. حالا هی این کتاب‌های روان‌شناسی، خودآگاه قوی‌شان را بکوبند توی سر یک آدم ناخودآگاه هی از ضمیر پنهان و قدرت بالای بشر و فتح دنیا حرف بزنند، هی اصلا با یک عالمه اسم‌ها و اصطلاحات سخت سخت به ما بگویند خودتان یک عالمید و قدرت لایتناهی انسانی را به رخمان بکشند، آنها هنوز نمی‌دانند یا شاید هم می‌دانند و خودشان را به کوچه علی چپ زده‌اند که وقتی عرصه تنگ می‌شود، که کسی نباشد حتی جلویت سد شود.

مهراوه فردوسی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
اجتهاد زنان سیره عُقلاست

درگفت‌وگو با رئیس دانشکده الهیات دانشگاه الزهرا ابعاد بیانات رهبر انقلاب درخصوص تقلید زنان از مجتهد زن را بررسی کرده‌ایم

اجتهاد زنان سیره عُقلاست

نیازمندی ها