زیر لب زمزمه میکند«ای کاش توبه میکردم، ای کاش توبه میکردم، چرا پس از گذشت 30 سال آدم نمیشوم...» صادق پرنده در جوانی قهرمان موتورسواری بود و چرخ زمان مسیرش را عوض کرد و خودش هم میگوید که اشتباه کرده. دوست دارد به او بگوییم عمو صادق!!!
عمو صادق چند سال داری؟
60 سال.
چند تا بچه داری؟
دو پسر و یک دختر دارم.
میدانند بازداشتی؟
بله، البته دو سالی است که با آنها زندگی نمیکنم.
چرا؟
آنها گفتند من آبرویشان را بردهام و از من خواستند که خانه را ترک کنم.
از چه زمانی صادق پرنده شدی؟
من قهرمان موتورسواری با تریل بودم و دوستان و بچهمحلها به من صادق پرنده میگفتند. از آن موقع این لقب برایم یادگار ماند.
چه شد از پیست موتورسواری وارد پیست دزدی شدی؟
دست فرمانم خوب بود، یکی از بچهها آمد و پیشنهاد داد تا با هم سرقت کنیم، آن زمان دو تا بچه داشتم و کرایه خانهام عقب افتاده بود؛ ولی دروغ هم نگویم بدم نمیآمد تا بدون زحمت پولی کسب کنم. به همین دلیل همراهش شده و شروع به سرقت کردم.
نخستین بار چه زمانی دستگیر شدی؟
اشتباه نکنم سال 64 بود. چند ماهی زندان رفتم. وقتی همسرم به ملاقاتم آمد قول دادم دیگر سمت خلاف نروم، اما بیفایده بود. دو سالی در مغازه موتورسازی کار کردم؛ ولی دوباره با اصرار دوستانم سرقت را شروع کرده و بعد از مدتی دستگیر شدم. این بار همسرم تهدید کرد درخواست طلاق میدهد. بعد از آزادی دیگر سمت خلاف نرفتم و تا سال 1370 سالم زندگی کردم.
چند بار تاکنون دستگیر شدهای؟
11 بار. فرمانده اینجا همدوره من است. وقتی من سرقت را شروع کردم او گروهبان بود و الان سرهنگ شده.
چی سرقت میکردی؟
کیفقاپی، موتورسیکلت و حالا هم سرقت خانه.
آخرین سرقتت کی بود؟
چند هفته پیش برای سرقت به یک مجتمع رفته بودم، وارد انباری شدم وسایل را برداشتم. زمانی که میخواستم از آنجا خارج شوم، متوجه حضور نگهبان شده و دوباره به انباری بازگشتم. نمیدانم چه شد که در محل خوابم برد و وقتی بیدار شدم ماموران بالای سرم بودند.
پیش از دستگیری کجا زندگی میکردی؟
اتاقی در شوش اجاره کرده بودم و تنها زندگی میکردم. آخرین باری که به خانه همسرم رفتم پسر بزرگم دو میلیون تومان به من داد و گفت برای خودت اتاقی اجاره کن و این اطراف پیدایت نشود.
شغل پسرانت چیست؟
یکی از آنها مهندس و آن یکی هم معلم است، دخترم هم لیسانس ادبیات گرفت و شوهر کرد.
خرجشان را تو میدادی؟
نه از زمانی که زنم فهمید من دزدی میکنم پول مرا قبول نمیکرد و میگفت تو حرامخور هستی و با خیاطی زندگی خود و بچهها را میگذراند.
پس تو چه کاری برای آنها کردی؟
من یک پایم تو زندان بود و پای دیگرم در پاتوق دوستان. هیچوقت نفهمیدم آنها چطور بزرگ شدند و دانشگاه رفته و ازدواج کردند.
چند تا نوه داری؟
یکی از آنها را دیدهام، اما شنیدم سه تا نوه دارم.
دلت برایشان تنگ نشده؟
خیلی، دوست دارم آنها را ببینم و بغلشان کنم.
اگر بدانند پدربزرگشان دزد است؟
خنده روی لبش به بغض تبدیل میشود. سرش را تکان میدهد و میگوید «خجالت میکشم بهخاطر حماقتهایم زندگی را برای خودم و فرزندانم جهنم کردم و الان جایی افتادهام که حتی آنها برای پیگیری کارم نمیآیند چون میدانند پدرشان آدم بشو نیست. ولی این بار اگر بیرون بیایم دیگر دزدی نمیکنم دیگر پیر شدهام و میخواهم کنار فرزندان و نوههایم باشم البته اگر مرا به عنوان پدر قبول کنند. دوست دارم آخر عمری گذشته را جبران کنم.
حرف آخر؟
پشیمانم. کاش دنبال خلاف نمیرفتم و الان پیش خانوادهام باعزت و شرافت زندگی میکردم و نوههایم از سر و کولم بالا میرفتند. ای کاش...
علیرضا افشار / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد