سیاست روز : مالیات بر رباخواری
وزیر بهداشت: آمار فوتشدگان ناشی از سرطان و دیابت در بین هنرمندان و ورزشکاران بالا بوده اما این به معنای افزایش تلفات انسانی این بیماریها در کشور نیست.
ما از این انشا نتیجه میگیریم که:
الف) مرگ هنرمند جماعت و ورزشکار جماعت خیلی هم جزو تلفات انسانی به حساب نمیآید.
ب) هنرمندان و ورزشکاران به تحریک امپریالیسم جهانی هی سرطان میگیرند و هی میمیرند که سیستم بهداشتی ما را ناکارآمد جلوه بدهند.
ج) کلا آمار در این کشور به درد لای جرز دیوار هم نمیخورد.
د) همه چی آرومه / ما چقدر خوشبختیم
دکتر فرشاد مومنی – اقتصاددان - : دولت از کسانی که برای درآمدزایی کمترین زحمت را کشیدند، مانند رباخواران، رانتجویان و دلالان، کمترین مالیات را اخذ میکند.
با توجه به این اظهارنظر کدام یک از مالیاتهای زیر را پیشنهاد میکنید؟
الف) مالیات بر نزولخواری و ارزش افزوده ربا
ب) مالیات بر رانتجویان و برادران محترم رباخوار
ج) مالیات بر رباخواران محترم و محترمه و دلالان مکرم و مکرمه
د) مالیات بر ارزش افزوده حرف مفت
مدیرعامل اسبق پرسپولیس: ما در کشوری زندگی میکنیم که ۴۵۰ هزار میلیارد تومان هزینهها جابهجا میشود.
منظور از "جابه جا در عبارت فوق کدام یک از گزینههای زیر است؟
الف) اختلاف حساب
ب) احتمال خلاف
ج) اختلاس ثواب
د) اشتراک لحاف
شرق: داستان آموزنده گونی سیبزمینی
یکی بود یکی نبود. کامیونی که داشت از سر مزرعه میآمد، افتاد توی دستانداز و یک گونی سیبزمینی افتاد پایین. سیبزمینیها که عادت داشتند با هم حرف بزنند اما با هم حرف نزنند، با هم گفتند: واو. حالا چیکار کنیم؟ سیبزمینیها گفتند: هیچی. چه فرقی میکند؟ ما افتاده بودیم پشت کامیون. الان افتادیم زمین. مهم این است که افتادیم. جاش مهم نیست. چندتا از سیبزمینیها گفتند: وای. نه نه. ما میخواستیم پیشرفت کنیم و برویم کارخانه و تبدیل به چیپس شویم.
باقی سیبزمینیها گفتند: ووی ووی. شما هم سختگیریها. سیبزمینی چه چیپس بشود چه کوکو فرقی ندارد. مهم این است که ما تحت هر شرایطی خاصیت سیبزمینیبودنمان را حفظ کنیم. یک سیبزمینی اخلالی گفت: من دوست داشتم خلال سیبزمینی بشوم. اما متاسفانه سیبزمینی رگ ندارد و من نمیتوانم اعتراض کنم. باقی سیبزمینیها گفتند: آدم رگ داشته باشد عقل نباید داشته باشد؟ بشین سر جات. صدایش را درنیاور. سیبزمینی اخلالی گفت: من باید خلال شوم. یا خلال میشوم یا مخل آسایش همه میشوم.
سیبزمینیها گفتند: تو هم حساسیها. آدم در خلال سیبزمینیها بماند بهتر از این است که خلال سیبزمینی بشود و از تیم جدا شود. چندتا از سیبزمینیهایی که اعلام استقلال کرده بودند و خودشان را اپوزیسیون معرفی میکردند، گفتند: ما معتقدیم سیبزمینی در بالاترین درجه زندگیاش باید تبدیل به تهدیگ سیبزمینی بشود و زیر ماکارونی قرار بگیرد. اینکه ما الان بهعنوان سیبزمینیهای نخبه با شما سیبزمینیهای پخمه در یک گونی هستیم و شما کنار مایید، مایه تاسف است.
توی همین وانفسا آمبولانسچی دید یک گونی افتاده گوشه خیابان. زد کنار و گونی سیبزمینی را انداخت پشت آمبولانس و راه افتاد که برود توی افق گم بشود. سیبزمینیها که عادت داشتند با هم حرف بزنند اما با هم حرف نزنند، با هم گفتند: واو. حالا چیکار کنیم؟ سیبزمینیها گفتند: هیچی. چه فرقی میکند؟ ما افتاده بودیم پشت کامیون. بعدش افتادیم گوشه خیابان. الان هم افتادیم گوشه آمبولانس. مهم این است که افتادیم. جاش مهم نیست.
اعتماد : فردیتِ منتَشَر
ما زیادی از خودمان مینویسیم و زیادی خودمان را نشر میدهیم. اصلا این دنیای مجازی را انگار ساختهاند تا ما خودمان را تکثیر کنیم و به نمایش بگذاریم. ترومن شو یادتان است؟ آنجا کارگردانی بود و تهیهکنندهیی و تماشاگرانی و اینجا در زندگی ما همهچیز خودمانیم.
آن بنده خدا یک وبلاگی داشت هشت، ده سال پیش به اسم سردبیر خودم؟ حالا ما هم همان شدهایم به علاوه کارگردان خودم، عکاس خودم، نویسنده خودم، آشپز خودم، لطیفهگو خودم، مرثیهسرا خودم، تماشاچی خودم، همه خودم، خودم، خودم... حالتان بد نمیشود از این همه تکثیر تاسفانگیز خودتان؟ توی اینستاگرام غذا میخورند، عکس میگیرند به اشتراک میگذارند، ناخنشان را لاک میزنند، منتظرند خشک شود، عکس میگیرند، پخش میکنند تا لایک بگیرند، از خواب بیدار میشوند عکس میگیرند از صورت نشسته و چشمان قی کردهشان و زیرش میزنند همین الان یوهویی بعد از خواب. کم مانده تا دستشویی رفتنشان را هم عین مارکو گریگوریان به نمایش عمومی بگذارند تا همه ببینند و درود بفرستند به روانی به این روانی. به برکت اینستاگرام همه شدهاند عکاس مستند اجتماعی (کدام اجتماع؟) و عین برق و باد همهچیزشان را عکس میگیرند و برای هم شیر میکنند تا عمر مفید هر عکس بشود سه ثانیه، کمتر یا کمتر. خیلی از این کاربران معلوم است که استعداد دارند و ممکن است روزی عکاس خوبی بشوند اما در این محیطهای مجازی بابت مزخرفی که نشر میدهند و لایک بیهودهیی که میگیرند تباه میشوند و دست آخر در همین حد کاربر مجازیِ سلفی بگیر میمانند.
خیلی از این استاتوسنویسان فیسبوک هم معلوم است که مستعد نویسنده شدناند و بعید نیست که روزی مشهور و معروف و آدم حسابی شوند، اما طفلکها دارند خودشان را و استعدادشان را در مناسبات فیسبوکی هبا میکنند و از حد یک بلاگر بالاتر نمیروند. از فیسبوک کسی نویسنده نمیشود، چرا که این شبکه را برای کار دیگری ساختهاند نه برای پرورش نویسنده. خودتان بهتر از من میدانید که لایک در عین بیاهمیت بودن تا چه میزان مهم است و مسیر و رفتار استاتوسنویس را تحت تاثیر قرار میدهد. لایک مانع یادگیری و دوام و قوام شخصیت است. لایک از ما فردیت منتشری میسازد که جز دوستیابی مجازی به هیچ درد دیگری نخورد.
از همه اینها بدتر اما وایبر است با جملات شبهروشنفکری که از قول بودا و چاپلین و اینشتین و حاج اسماعیل دولابی نقل و منتشر میشود. چنین تصوری میدانم غیرواقعی و احمقانه است اما انگار سازمانی و ادارهیی و دایرهیی وجود دارد که تولیدات وایبر را در آنجا مدیریت میکنند و از آنجاست که به همه جا میفرستند. جوکها را حتی انگار در آن مرکز است که طبق یک بخشنامه تولید میکنند و نشر میدهند. از شما چه پنهان من حتی به سلام و علیکهای معمولی هم اعتماد ندارم و فکر میکنم کاربران خلاقیتشان را فقط در
کپی/ پیست متمرکز کردهاند و سلام و احوالپرسی را از یاد بردهاند. رحیم قاسمیان که خیلی ترجمه میکرد به شوخی میگفت از عادت ترجمه، نامه هم بخواهم برای رفیقی بنویسم اول باید یک متن انگلیسی خوب پیدا کنم تا بعد از رویش ترجمه کنم.
او به شوخی میگفت اما دنیای وایبر این کار را کرده و حرفهای عادی و روزمره را به فرآیند کپی/ پیست تقلیل داده. رفیقی که برایم مینویسد دلم برایت به اندازه مثلا دنیا تنگ شده، نمیدانم از روی دست کس دیگری بلند کرده یا خودش خلاقیت به خرج داده و تنگی را به اندازه دنیا وسعت داده. هرچه هست ما به شکل مشمئزکنندهیی داریم خودمان را شبیه به بقیه میکنیم... نه، نه. اشتباه گفتم.
ما خودمان را شبیه بقیه نمیکنیم بلکه داریم به بقیه تبدیل میشویم. داریم عین هم میشویم. داریم به فردیت منتشر پیش پا افتاده بیارزش تبدیل میشویم. توی فیسبوک بچرخید ببینید چقدر همه شبیه هم شدهاند؟ اشتباه گفتم؟ بگردید ببینید چقدر همدیگر شدهاند؟ شوخیها عین هم، استاتوسها عین هم، موضعگیریها عین هم، و... و این غذای لعنتی که دست از سر ملت برنمیدارد. عکس از کتلت و آش رشته و سبزی خوردن و ساندویج کثیف و چلوکباب و لاک و دامن و دمپایی و... حالتان بد نمیشود از این همه تکرار نفسانیت پیش پا افتاده حقیر؟
ای عجب، دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول؟... انگار جمالالدین عبدالرزاق در وصف ما گفته. انگار و در حقیقت شرح حال ما است این: الحذر ای غافلان زین وحش آباد الحذر/ الفرار ای عاقلان زین مرده آباد الفرار/ ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول/ زین هواهای عفن، زین آبهای ناگوار؟... من دشمن دنیای مجازی نیستم و کسی را بابت فرو رفتن در این دنیا تحقیر نمیکنم اما از این فردیت منتشر میترسم و نگرانم فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید/ شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد.
کیهان : خواب (گفت و شنود)
گفت: چند تن از مدعیان اصلاحات که با فتنه آمریکایی اسرائیلی88 همراهی کردهاند میگویند؛ اصلا کسی شعار «نه غزه نه لبنان» سر نداده بود! اصلا کسی به روز عاشورا اهانت نکرده بود! اصلا آشوبی نبود! اصلا...
گفتم: به این زودی همه آن جنایتها و خیانتها را انکار میکنند؟! بیخود نیست که باید پی در پی ماجرای فتنه 88 و جنایت و وطنفروشی فتنهگران یادآوری شود تا بعضیها زیر همهچیز نزنند!
گفت: حالا اگر انکار کنند مگر چه میشود؟!
گفتم: باید توبه کنند ولی انکار میکنند تا سابقه سیاه خود را محو کنند و بتوانند بار دیگر دست به فتنه و جنایت بزنند.
گفت: حالا چرا راست و حسینی توبه نمیکنند؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو به دکتر گفت؛ آقای دکتر یکهفتهای است که خواب میبینم دارم توی تیم گرگها فوتبال بازی میکنم! دکتر چند تا قرص داد و گفت این قرصها را امشب بخور تا دیگر از آن خوابها نبینی. یارو پرسید نمیشود از فردا شب بخورم؟ دکتر گفت چرا از امشب نمیخوری؟ گفت آخه امشب مسابقه فینال است!
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد