دلنوشته، خاطره، متن ادبی، نظرت دربارة نوشته‌های بروبچ، هر چی رو از مخچة خودت دراومده یا به pasukhgoo در gmail.com ایمیل کن، یا بفرست به نشونی پُستی صفحه، یا پیامک کن به شماره‌ای که صفحة آخر چاردیواری چاپ شده (دقت کن نوشته خودت باشه، چون اگه تو سرچ خودم متوجه شم کسی متنی رو کپی کرده و با تغییراتی فرستاده، یا بعد از چاپ یکی بیاد بگه فلانی نوشته‌ش کپی بود، این سندش، اینم مدرکش... گله نکنی که چرا اسمم همه‌ش تو تلگرافخونه‌س... گفته بااااشم! حوااااست بااااشه!)
کد خبر: ۷۴۹۵۶۸

روجا بخت‌آور از قائمشهر: امروز آمدی با یک سبد گل؛ همان گلی که دوستش داشتم. با همان لبخندی که همیشه آرزوش رو داشتم. گریه کردی و گفتی دلتنگتم. حرف‌هایی می‌زدی که روزی در حسرتش بودم. گل را روی سنگ مزارم گذاشتی و رفتی. چشمای ترت دیوانه‌ام کرد. کاش دلت زودتر معنی عشق رو می‌فهمید. کاش از قبل دوستم داشتی.

سفیدبرفی 76: نمی‌دانم چه کسی دست اتفاق‌های خوب زندگی‌ام را گرفت که دیگر نمی‌افتند.

سریع بپر برو جلو آینه واستا... حتماً 80 بل‌که حتی 90 درصد از شواهد و اسناد مربوط به جرم مذکور رو همون‌جا فی‌الفور می‌ذاره جلو روت، می‌بینیش.

راهی: من از خود می‌گویم از درون وجودم از اعماق روحی که در من جاری‌ست، تو دیگران را به رخ می‌کشی که چون پروانه‌های از پیله رسته‌اند و من که چون کرمی به خود تنیده‌ام، غرق در خود. تو از رود می‌گویی و مرا می‌گویی که چون آبشار مداوم می‌ریزم بی رفتن، بی برخاستن چون گردابی ابدی. من از قطره‌ها سخن می‌گویم، از آن‌هایی که از هجوم ریزش آبشار به آسمان گریخته‌اند در پروازی رهایی‌بخش. من از نور سخن میگویم که آویخته‌اند قطره‌های رسته از هجوم آبشار بر گیسوانش. تو از گرداب می‌گویی و من از چشمه که قطره‌قطره عروج می‌کند[...].

رها: 1-عزیزتر از آنی که به دل بنشینی، تو به جانم نشسته‌ای؛ به جای همة آرزوهایم. 2-گل کرده است دلم، در هوای پاییزی این روزها. تو را می‌خواهد؛ از این فصل زیبای بی‌مثال. افسوس!

مهرداد سارا: 1-محتاج ترحم نیستم، رهایم کن. بگذار در اقیانوس عشق تو، آن‌قدر سرگردان بمانم تا شاید ترک کنم زودتر از زمان معین دنیایی را که بی‌وفائی‌اش شهره شهر است. روزی خواهد رسید که آرزوی محالت باشم. آن روز دور نیست. 2-مقصر من هستم که آدم نیستم و نمی‌توانم با قوانین آدمیان کنار بیایم. فرشتة زمینی هستم که قدرم را نمی‌دانی و آرزوی آسمانی شدن را در من متولد می‌نمایی. در آسمان باشم یا زمین، فرقی نمی‌کند؛ فقط تو شاد باش.

یاسری راننده خوشحال تاکسی از مشکین‌شهر: از دوستان صفحه بروبچه‌ها و پیام کوتاه انتظار نداشتم، ولی ف.حسامی جان، شما چرا؟ درسته که دیسک کمر داشتم ولی نمرده‌ام که، زنده‌ام. لااقل یادی می‌کردی.

ئح! حرف راننده‌ها معمولاً دیسک صفحه و میل‌لنگ و شاتونه! ولی امیدوارم همیشه خوب باشی و یادت هم باشه که اون ف.حسامی ذلیل‌مرده، یک دهه‌ست به دلیل کمبود جا اسامی تکرارشونده و آشنا رو توی صفحه دلش می‌نویسه، نه توی صفحه بروبچه‌ها. همیشه یاد همة این‌جور اسم‌ها هستم.

نگار: از خصلت خنجر نگاه من نیست اگر این روزها چشم‌هایت کمتر سراغ پریشانی‌های جامانده‌ات در قاب آیینه را می‌گیرند؛ اگر این روزها، این‌چنین مشکی‌پوش هزاران درد ناگفته‌اند. دست من نیست اگر رجز می‌خوانم برای حواس‌پرتی دلتنگی‌هایم، اگر شب‌ها با یاد شانه‌های تو می‌خوابم. اگر این نگاه با تو بیگانه است، من هم کم بوی غربت نمی‌دهم. امشب سراغ مرا نه از اشتیاق اطلسی‌های جامانده در بهار، نه از بال رهای اندیشه‌هایم بگیر. همین که گاهی از چشم‌هایت یاد کنی، یعنی تمام حال من. آخر می‌دانی چیست محبوبم؟ من هنوز هم ربط عجیبی به چشم‌های تو دارم.

سارای مهرداد: عشق یعنی احساس حضور معشوق در هر لحظه، در هر زمان، در هر مکان. عاشق هیچ‌وقت تنها نیست چون حتی بدون حضور معشوق با او زندگی می‌کند. تمام لحظاتش پر است از او بی‌آن‌که کنارش باشد. جز او نمی‌بیند. جز او نمی‌شنود. چگونه ممکن است کسی ادعای عاشقی داشته باشد و از تنهایی گله کند؟ یک حضور، یک پیوند قلبی با معشوقش دارد، بدون حضورش. عاشق تنها نیست.

شب‌های برفی: 1-سرد هست این‌جا. جای من این‌جا نیست. جای من گرمای وجود مادرم را می‌خواهد. آوارة کدام آه شدم. کوله‌بارم کدام گناه نابخشودنی است. این‌جا سرد است. استخوان‌هایم تکه‌تکه شدند. ای رهگذری که رد می‌شوی، بیا این کوله‌بارم را بگیر از دوشم. من آواز مادرم را می‌خواهم. همان که اولش میم بود. همان که زبانش بسته از خار بود. این‌جا سرد هست. بیا صدایم را بشنو. 2-خیالم یک خیال خالی‌ست. سال‌ها مرا با رؤیاهای پوچ و خیالی خود گمراه کرد. دست‌های پینه‌بستة خود را که دیدم و گریه‌های شبانه و نگاه‌های سرد سایه گمشده رو که می‌بینم من خالی از خالی می‌شم. دلم دلتنگ لحظه‌ها و رؤیاهای گذشته رو می‌کنه. ای خیال ببین آوارة یک آوار پر از رؤیا هستم.

صداش رو در نیار، گوشت رو هم بیار نزدیکتر؛ خیام می‌گه: دقت روی کلمات و بازی با اونا خوبه، اما اگه فقط ظاهرشون رو بچسبی ممکنه تهش فقط یه لفظ‌بازی خالی به نظر بیاد. می‌گه مثلاً خالی از خالی یعنی چی؟!

ژی‌ژی از کرج: از خودم خسته شدم. تکراری شدم. باید بازیافت شم از نوک سر تا پا، مغزم، قلبم، عشقم، عقلم، فکرم، احساسم، جسمم، روحم... هر کدوم جداجدا. تا یه وقت قاطی نشن. آخه تفکیک کردنشون کار حضرت فیله. می‌خوام یه چیز تازه‌ای بشم مثل هیچ کس. عجب چیزی می‌شم نه؟!

یاسی: دلم گرم کسی بود که نگاه سردی به من داشت. هر چه من از گرمی دلم برای او می‌گفتم او سکوت می‌کرد و من در سردی نگاهش ذوب شدن خود را می‌دیدم. آخر طاقت نیاوردم و پرسیدم: چرا نگاهت به من سرد شده؟ گفت: آن‌قدر دلت گرم رؤیایت بود که از اول سردی نگاهم را ندیدی.

فاطمه ح. از قم: 1-خیال من با تو جمع است. نکند تفریقش کنی. 2-آن‌قدر برایم مهم هستی که زیر اسمت را خط کشیده‌ام، ولی می‌ترسم، می‌ترسم از این‌که تو دورم را خط کشیده باشی.

امیررضا از همدان: هر کسی توی زندگیش یک سری خط قرمز منحصر به خودش داره. ممکنه خط قرمز تو، نقطه شروع من باشه و خط قرمز من، فرض محال تو! این اهمیتی نداره. مهم این ست که ما هرگز نباید از خط‌های قرمز خودمون رد بشیم.

ماهی از رودسر: 1-خوش به حال اطرافیون آقا امید. امیدوارانه می‌گم که ایشون لابد به حرف‌های زیبای خودش عمل می‌کنه دیگه! پس خوش به حال اطرافیان ایشون! 2-دیروز کار خاصی نکردم. امروز هم، و شاید فردا هم. به من که باشه بهتون می‌گم کار خاص خاصیتش بی‌خاصیتشه هر وقت خاصش کنی انجام نمی‌شه.

روزبه: مستحضرید که استاد قنبر، با همین دوبیتی‌ها در روزنامه [...] هم حضور دارند؟ البته فکر کنم خودت بدونی.

حضورش در جاهای دیگه مشکلی نیس اما اگرچه مبنام رو گذاشته‌م روی این‌که مطالب ارسالی خودش رو برای اون‌ها، به ما نمی‌ده و مطالب اون‌ها رو هم به ما، هر جا دیدی دوبیتی‌هاش رو هم برای اون‌ها می‌فرسته، هم برای ما بگو تا به رغم مقام استادی ببرمش تلگرافخونه بل‌که حق دیگرانی ضایع نشه که مطالب خودشون رو فقط به امید چاپ در بروبچ و فقط برای یه جا می‌فرستن و گاهی کمبود جا باعث می‌شه به جای مطلبشون فقط اسمشون رو ببینن (پس چی شد؟ جمله سنگین بود، یه دور دیگه مرور می‌کنیم! هرگاه کتانژانت دو درجه...! آن‌گاه دیگه ناچاریم به فقط یه درجه!).

سپیده شاه‌محمدی از اصفهان: خودم رو خط‌خطی کردم تا وقتی من رو دیدی جای ترک‌هایی که رو قلب و روحم گذاشتی رو نبینی و بهم نگی نگفتم عاشق نشو.

استاتوس مستاتوس و پیامک باحال توی گوشی که نیست دیگه احتمالاً؟! هوم؟ (خیام گفت: یکیش رو چاپ کن؛ اگه بچه‌ها اومدن گفتن این سندش، اینم مدرکش، اون‌وخ پاک‌کن بکش به خط‌خطی‌هاش! کلاً چن وقته حس می‌کنم خیام هم گرفتار رفیق ناباب شده! عوض یه لبخند باحال روی چهره و خوش‌بینی و خوشامدگویی به بقیه، یهو می‌زنه رو ترمز و دس به قفل فرمون می‌شه!)

نسیم م. از توابع بهبهان: باز که صحبت از رفتن کردی؟! حالا هی رو اعصابمون راه بروها! می‌گم تو خوشت میاد ما رو زجر بدی؟

کی؟ کِی؟ من؟ کجا؟ (مامان‌بزرگم می‌گه: بیچاره نوه‌م... این‌جور که معلومه حق مردن هم نداره! به قول شبکه‌های اجتماعی: خخخخ!)

شهلا از مراغه: گاهی سکوت ماندن، بیشتر از هیاهوی رفتن به دلم می‌نشیند و گاهی دلم هیاهو می‌خواهد ولی ای من... نمی‌شود، نمی‌توانم قدم از قدم بردارم. ببین چه بر سر احساساتم آمده! یخ زده‌اند. ای من... تو بر لیوان وجودم تلنگری بزن.

رسماً دنبال بهونه‌ای‌هااااا... خب تلنگر بزنه که فردا باز میای می‌گی: آاااه... چه کسی بر لیوان وجودم تلنگر زد! چم‌دونم ببین... چه بر سر احساساتم آوردند و این چیا!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها