ضد قهرمان

چشم نگویید به زمانه

«دنیا هر چقدر تغییر کنه، من چشم نمی‌گم» این جمله را در همان اوایل فیلم اعتراض امیرعلی به برادر خود می‌گوید، اما روبه دوربین، انگار که دارد به جای برادر به ما می‌گوید که تغییر نمی‌کند و اصلا انگار این جمله امیرعلی نیست؛ بلکه جمله مسعود کیمیایی، کارگردان فیلم است به ما.
کد خبر: ۷۴۸۴۴۰

می‌گوید نمی‌خواهد چشم بگوید، قصد تغییر ندارد. راستش این است که در این سال‌ها خیلی از علاقه‌مندان به فیلم‌های کیمیایی و منتقدان فیلم گیر داده‌اند که چرا کیمیایی عوض نمی‌شود و با تغییرات زمانه، تغییر نمی‌کند. این درست در مقابل آن اعتراضی است که همین افراد به مهرجویی می‌کنند؛ آنها به مهرجویی دیگر فیلمساز قدیمی ایرانی می‌گویند چرا فیلم خودش را نمی‌سازد و این‌قدر تغییر کرده است؟ بله شاید تغییر برای یکی مناسب باشد و برای دیگری نه، اما چه اشکالی دارد اگر یک آدم در زمان متوقف شود؟ نخواهد تغییر کند؟ چشم نگفتن به زمانه چه عیبی دارد؟ بچه‌ها بزرگ می‌شوند، بزرگ‌ها پیر و پیرها می‌میرند. با همه این تغییرات، اما اشیا بر جای خود می‌ماند، اشیای همان خانه‌ای که جوانی در آن پیر می‌شود. فلز و چوب و چینی خانه می‌ماند، تغییر نمی‌کند و فقط قیمتی‌تر و ارزشمندتر می‌شود، اما انگار گذر زمان و تغییر، از ارزش انسان می‌کاهد، او را از کار و کارکرد می‌اندازد و او باید تغییر کند تا زمانه او را دست‌کم، ذهن او را و حضور فکرش را بپذیرد.

ثبات رویی دوست‌داشتنی هم دارد. ماندن پای حرفی، پای عقیده‌ای، فکری یا ارزش و عملی آدم را متفاوت می‌کند، حتی اگر آن کار و عقیده همه را علیه آدم بشوراند، همان‌طورکه ثبات کیمیایی منتقدان و علاقه‌مندانش را بر علیه او شوراند، اما گاهی ثبات زیباست. ماندن آدم را مطمئن می‌کند و حسرت‌ها را کم، درست مثل شخصیت اصلی فیلم لاک که پای یک تصمیم می‌ماند یا نمونه کلاسیک و بی‌نظیری چون کلانتر ماجرای نیمروز ویل کین که پای حرفش، پای محافظت از شهر ماند. همه تنهایش گذاشتند و او ماند، شهر را ترک نکرد تا فرانک میلر یاغی و قانون‌شکن دوباره بر شهر حاکم نشود، حتی اگر به قیمت جانش و از دست دادن تازه عروسش تمام شود. تغییر زیباست، تغییر جهان را می‌سازد، اما گاهی ماندن، ماندن روی ارزش‌هایی که فکر می‌کنی درست است، کاری که فکر می‌کنی بهترین کار است، حتی اگر بی‌نتیجه باشد، از تغییر متوالی زیباتر است. پای چیزی بمانید. چیزی مثل یک علاقه شخصی، یک زبان فردی، یک ارزش خودساخته که دوستش دارید؛ که هویت شماست. پای چیزی که شما را شبیه دیوانگان می‌کند، حتی زبان شما را با دیگران متفاوت می‌کند و شما را تنها می‌کند، شاید پس از این تنهایی و پافشاری ماندگار شوید، مثل ویل کین، مثل جهان مردانه جان فورد که پای اصولش می‌ماند، مثل همین امیرعلی‌های کیمیایی که هنوز مانده‌اند.

سهراب شکیب

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها