روزنامه خندان

سرخوشان نالان وصل

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند. حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۷۴۶۲۲۱
سرخوشان نالان وصل

اعتماد:سرخوشان نالان وصل

نعمت هر روز نوشتن را کسی قدر می‌داند که به مصیبت چند روز ننوشتن گرفتار‌ آید. مقدار یار هم نفس چون من نداند هیچ کس/ ماهی که بر خشک اوفتد، قیمت بداند آب را... ماهی؟ همین چند روزی که زحمت قلم شکسته‌ام از سرتان کوتاه بود، باور کنید ماهی افتاده بر شنی بودم که از دریای روزنامه بیرون افتاده.
عیب عادت این است که دوطرفه است و همانقدری که چهارتا خواننده به ستون و قلم من عادت می‌کنند، ده برابرشان من به ایشان عادت می‌کنم. یکی می‌گفت «من هرجا نوشته‌ات را ببینم، به سرعت از رویش می‌گریزم و اسم و نوشته ات در هر صفحه روزنامه باشد، آن صفحه را، بلکه آن روزنامه را، ندید می‌گیرم و شتر دیدی ندیدی از کنارش می‌گذرم.» اول فکر کردم سوءتفاهمی شده و عداوتی پیش آمده و سر هیچ و پوچ به اسم و رسمم حساسیت پیدا کرده.
خواستم دلبری کنم و بگویم من از آنهایی که می‌دانی نباشم و بر مدار صلح، بلکه صلح کل باشم و از کین و نفرت دور باشم و... که گفت «از ترس عادت کردن به نوشته‌های هرروزی است که روی کرگدن نامه نمی‌ایستم»... گفت، و البته با تلخکامی و بی‌حوصلگی گفت «عادت می‌کنم و خواندن این ستون را در برنامه‌های روزانه‌ام جا می‌دهم و به آن معتاد می‌شوم... اما یک دفعه یکی زیر ستون و روزنامه می‌زند و بساط قلندری و کرگدنی ات را به هم می‌ریزد و شوتت می‌کند به نقطه نامعلومی و من می‌مانم و یک ترک عادت بی‌فایده که موجب مرض است. تا حالا ١٠ بار بیشتر شده که به تو و این ستون و ١٠ تا نویسنده و روزنامه‌نگار دیگر عادت کرده‌ام و بعدش که برچیده شدید دچار افسردگی شدم و الکی الکی احساس کردم که گم کرده‌یی دارم. چه گم کرده‌یی؟
بی‌کرگدن کار و بارم مختل نمی‌شود و درآمدم هم کم نمی‌شود و زندگی‌ام هم به هم نمی‌ریزد، اما انگار یک چیز هر روزی و مهم پنج، شش دقیقه‌یی از زندگی‌ام بیرون رفته که جایش با چیزی پر نمی‌شود. چرا به دست خود سوزن به تخم چشمم بزنم؟ نه شیر شتر می‌خواهم و نه دیدار عرب.» راست می‌گوید این رفیق بزرگوار؛ ترک عادت موجب مرض است اما این گفتم که، عادت دو سویه است و هر چقدر خواننده به نویسنده عادت می‌کند، ده چندانش این نویسنده است که محتاج خواننده می‌شود. بحث اشتیاق و احتیاج است... روزهای جوانی با مرد فرهیخته و پا به سن گذاشته‌یی همکار بودم که به کار روزنامه و عادت نوشتن هشدارم می‌داد که «مراقب باش معتاد نوشتن و خواننده نشوی». می‌گفت و خیلی هم با مزه می‌گفت که «نویسنده‌ها بی‌شباهت به اهالی رمان طوطی زکریا هاشمی نیستند. اولش ذوق و شوق نوشتن دارند و برای دل‌شان می‌نویسند. بعد عادت می‌کنند و مزه پول که زیر دهن‌شان رفت بابت پول می‌نویسند. پا به سن که بگذارند و قلم‌شان که بی‌رونق شود مجانی و به زور می‌نویسند و پیر که بشوند و چروکیده حاضرند هرچه دارند بدهند تا یکی پیدا شود و نوشته‌شان را چاپ کند.»
البته من هنوز بر و رویی دارم و به مرحله آخر نرسیده‌ام و هنوز چهارتا و نصفی خواهان دارم، می‌دانم. اما واقعیت این است که بازی با عادت نوشتن و خواندن خطرناک است و چه بسا طرفین عادت را تا مرز سکته و سرطان پیش ببرد. بی‌خود ملای روم از عمق جان دعا نکرده که «ای خدا این وصل را هجران مکن/ سرخوشان وصل را نالان مکن».
یک بار در نخستین روز نوشتنم در روزنامه‌یی از زبان همین جناب مولانا دعا کردم که بساط‌مان برچیده نشود و گل گفتن و گل شکفتن هر روزی مان تعطیل نشود. شش روز بعد که سرمان به سنگ خورد فهمیدم نه دعای من گیراست و نه آمین خوانندگان. ضمن اینکه مولانا هم اگر مستجاب‌الدعوه بود تا آخر عمرش از دوری شمس نمی‌نالید. اصلا دعای اهل شعر و عشق معمولا تا سقف خانه بالاتر نمی‌رود. چرا؛ آه‌شان به کیوان می‌رسد اما دعای‌شان نه. این همه فراق و دلتنگی و تنهایی و حسرت و غم آیا نشانی جز این دارد که همواره دهر بر مراد عاشقان و شیدایی‌ها و سرخوشان وصل نمی‌چرخد؟ بر مراد که می‌چرخد؟
من بی‌جهت تشبّه به کرگدن نکرده‌ام و از سر تفنن و شوخی نام ستونم را کرگدن نامه نگذاشته‌ام.
کرگدن‌ها جا نمی‌زنند و با مداومت و صبر و حوصله و انتظار سرشان را پایین می‌اندازند و می‌نویسند و می‌نویسند و می‌نویسند. خواننده کرگدن نیز چاره ندارد جز اینکه پوست کلفتی و صبر و قرار را از این موجود باستانی حیرت‌انگیز یاد بگیرد. اگر عیب نداشت در شعر حکیم انوری دست می‌بردم که «رو کرگدنی پیشه کن و صبر بیاموز/ تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی».

کیهان : مثل بید ! (گفت و شنود)

گفت: روزنامه سعودی‌الحیات بدجوری از اقتدار جمهوری اسلامی ایران و ناتوانی آمریکا در به تسلیم کشیدن ایران عصبانی است.
گفتم: حق دارد!
گفت: نوشته است، آمریکا باید قدرت ایران را مهار کند که نمی‌تواند و پیام روشن ایران آن است که منطقه در دست ماست.
گفتم: خب راست میگه.
گفت: یک روزنامه آمریکایی نوشته است، هدف اصلی آل‌سعود از کاهش قیمت نفت مقابله با ایران است. ولی در حالی که تحریم‌های همه‌جانبه برای مهار قدرت ایران به جایی نرسیده است از آل‌سعود چه کاری می‌تواند ساخته باشد.
گفتم: حیوونکی‌ها سران دست‌نشانده و مزدور عرب چه زجری می‌کشند! می‌گویند دو تا کامیون با هم تصادف کرده بودند، یک گاری آنطرف خیابان از ترس مثل بید می‌لرزید!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها