در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
این دو نوازنده آهنگسازان شناختهشدهای هستند که تجربیات متفاوتی داشتهاند، یزدانیان در عرصه ساخت موسیقی فیلم ، هم نامی شناختهشده است و کارنامه فعالیتهای او در این عرصه هم درخشان است و آهنگسازی آثار کارگردانهایی از جمله مسعود کیمیایی،کمال تبریزی، فریدون جیرانی و عباس کیارستمی را بر عهده داشته است.
آنها بهمن 92 اجرای متفاوتی را با عنوان «دیالوگ» روی صحنه بردند. بداههنوازی یک ساز ایرانی و یک ساز کلاسیک در کنار یکدیگر اتفاقی بود که برای بسیاری از مخاطبان این دو آهنگساز جذاب یا حتی عجیب بود، چون نمیتوان چندان تصور واضحی داشت از اینکه دو ساز از دو جنس متفاوت چگونه میخواهند در لحظه و به شکل بداهه با یکدیگر و با مخاطبانشان ارتباط برقرار کنند.
یزدانیان و اینانلو اما این روند را ادامه دادهاند و حالا هم قصد دارند اول و دوم آبان با یک بداههنوازی دیگر در تالار وحدت روی صحنه بروند. با آنها درباره این «دیالوگ» تازهشان گفتوگویی انجام دادیم، گفتوگویی درباره چگونگی شکلگیری اجراهای متفاوت آنها و گفتوگوی سازهایشان روی صحنه.
ما در اجراهای شما تحت عنوان «دیالوگ» با دو نوازنده و ساز روبه رو هستیم. پیمان یزدانیان پیانو مینوازد، سازی که خیلیها سمتش میروند، اما افراد خیلی کمی تا پله آخر ادامهاش میدهند. حسام اینانلو هم کمانچه مینوازد، سازی که افراد خیلی کمی انتخابش میکنند و از میان همین افراد کم هم تعداد معدودی آن را ادامه میدهند و آن را به عنوان ساز تخصصیشان برمیگزینند. حال در اجرای شما ما شاهد همنشینی این دوساز هستیم. اگر اجازه دهید ابتدا میخواستم درباره اینکه چرا و به چه دلیل این سازها را به عنوان ساز تخصصی خود انتخاب کردهاید صحبت کنیم تا برسیم به دلایل همنشینی این دو ساز.
اینانلو: (با کمی مکث و خنده) خیلی رفتیم عقب. برای من که قطعا جاذبه انتخاب این ساز صدایی بوده که شنیدهام. در آن مقطع صدای کمانچه کیهان کلهر را شنیدم، بسیار جذاب بود و مرا سمت این ساز کشاند. بعد هم تا حدی به آن علاقهمند شدم که آن را ادامه دادم و هنوز هم کمانچه مینوازم.
یزدانیان: این از آن دسته سوالهایی است که نمیتوانم به آن پاسخ خاصی بدهم. چون من از کودکی به موسیقی علاقه داشتم، ساز پیانو از کودکی برایم انتخاب شد و من هم آن را ادامه دادم. بعد هم وقتی در سنین پایین آهنگسازی را شروع کردم و با سازها آشنا شدم، دیدم همه سازها را دوست دارم. اکنون هم به عنوان آهنگساز هیچ سازی را به ساز دیگر ترجیح نمیدهم. قبول دارم بعضی سازها مرا بیشتر تحت تاثیر قرار میدهد اما درست مثل این است که بگوییم یک نقاش بیشتر چه رنگی را دوست دارد. رنگها ابزار کار نقاش و نمیتواند دربارهشان مثل دیگران حرف بزند و قضاوت کند. حالا سازها هم رنگهای موسیقایی هستند که موسیقیدان از آنها استفاده میکند تا به ترکیبهای جذاب تری دست پیدا کند یا حتی بخواهد تجربههای مختلفی از آنها داشته باشد. ولی به عنوان نوازنده من هم سری به سازهای دیگر زدهام. در طول سالهایی که پیانو مینواختم فکر کردم دوست دارم یک ساز ایرانی بیاموزم و مدتی میخواستم تار و سه تار یاد بگیرم. به ویلونسل و گیتاربیس الکتریک هم علاقهمند شدم، اما هیچکدام برایم آنقدر وسوسهکننده نبود که پیانو را رها کنم و سراغ آن بروم یا حتی به عنوان ساز دوم انتخابش کنم. معتقدم آدم با هر سازی میتواند به آن چیزی برسد که دنبالش میگردد. یعنی دلیلی ندارد مدام از این شاخه به آن شاخه برود. فکر میکنم هر کسی با هر سازی که شروع میکند و به آن علاقهای در خود میبیند میتواند ادامهاش دهد.
شما سراغ سازهای دیگر نرفتید؟ حس سرک کشیدن، کنجکاوی یا علاقه به تجربه کردن دیگر سازها را نداشتید؟
اینانلو: من وقتی آهنگسازی انجام میدهم باید بتوانم از سازهای مختلف شناخت داشته باشم. از دامنه صوتیشان گرفته تا رنگ صوتیشان. به جهتی که ساز من یک ساز کششی است باید مقداری با فضای مضرابی در حیطه موسیقی خودم آشنا باشم. به همین دلیل کمی سهتار مینوازم، اما حتی نمیتوانم بگویم ساز دوم من است و فقط در حدی با آن آشنا هستم که در کار آهنگسازی ام تاثیرگذار است.
حالا چه شد تصمیم گرفتید یک ساز کلاسیک و یک ساز ایرانی را کنار هم قرار دهید و بین آنها رابطه یا به قول شما دیالوگ برقرار کنید؟
اینانلو: برای من پیانو و کمانچه مطرح نبود. شخص پیمان یزدانیان مطرح بود. یعنی احساسی که از گذشته در موسیقیشان میشناختم و بعد از شخصیتشان گرفتم این اتفاق خوب را رقم زد. در دیدارهای اولیه ما اصلا موسیقی مطرح نبود، اما برای من این جاذبه ایجاد شد که با پیمان یزدانیان بیشتر دوست شوم و از دل همین دوستی بود که رابطه موسیقایی ما شکل گرفت و چیزهای زیادی یاد گرفتم، یعنی اگر ایشان ساز دیگری هم میزد ترکیب ما میشد کمانچه و یک ساز دیگر. ولی با پیشرفت دوستیمان تخصصیتر فکر کردیم و به چیزهایی در درون موسیقی رسیدیم، ولی محرک اولیه برای من شخص آقای یزدانیان بود.
یزدانیان: بگذارید مفصلتر برایتان بگویم. من در استودیو که کار میکردم، طبیعتا آهنگسازهای مختلفی برای ضبط میآیند و میروند. بعضی از جلساتشان هم پشت هم میافتد. یکی از همین روزها من با آقای اینانلو مواجه شدم. ایشان یکی از کارهایشان را که تازه منتشر شده بود به من هدیه دادند. چند جلسه بعد دوباره با هم روبهرو شدیم. درست در فاصلهای که کار من تمام شده بود و کار ایشان شروع میشد. یادم است داشتم فیلم یکی از بداههنوازیهایی را که خارج از ایران داشتم به مهندس صدای کارهایم نشان میدادم که دیدم آقای اینانلو هم دوست دارند ببینند، ایشان هم به ما پیوستند و این فیلم کوتاه را با هم نگاه کردیم. این جلسه تمام شد فکر میکنم جلسه بعدش بود که دوباره آقای اینانلو را دیدم. ایشان پیشنهاد کردند با هم ساز بزنیم من از چنین فرصتهایی برای شناختن موسیقی ایرانی همیشه استفاده میکردم. ساز من ایرانی نیست، درست است که با مطالعه ردیفهای آوازی و سازی بالاخره شناختی به دست میآید، اما بهترین نوع به دست آوردن اطلاعات قرارگرفتن در فضای این موسیقی است. بهترین راهش این است که این موسیقی را گوش دهی و از آن بهتر هم اینکه این موسیقی را بنوازی.
اما چگونه شما میخواهید بنوازید وقتی دستگاهتان به شما این اجازه را نمیدهد. من همیشه از همنوازی با نوازنده سازهای ایرانی این استفاده را کردهام، در اولین برخوردهای سازی که با اینانلو داشتم یعنی پشت ساز نشستیم و با سازهایمان شروع کردیم با هم صحبت کردن با زبان موسیقی، مثل یک معاشرت موسیقایی. این اتفاق برای من خیلی دلنشین بود از همان جلسه اول و دوم متوجه شدم گفتوگویی در حال شکلگیری است. بعد هم کار را ادامه دادیم اما از ایشان خواهش کردم که فقط برای خودمان ساز بنوازیم، نه فکر آلبوم باشیم و نه کنسرت.
و چه مدت زمانی نه فکر آلبوم بودید و نه فکر کنسرت؟
(هر دو با هم پاسخ میدهند) فکر کنم حدود 11 ـ 10 ماه.
اینانلو: بعد از تعطیلات نوروز 92 شروع به کار کردیم تا 22 بهمن که اجرا داشتیم. البته دی ماه فهمیدیم که اجرا داریم.
منظورتان همان اجرای جشنواره موسیقی فجر است؟
اینانلو: بله.
یزدانیان: همانطور که گفتم ما هیچ قراری برای اجرا نداشتیم. دی ماه به ما پیشنهاد شد و با همدیگر فکر کردیم که این کار را انجام دهیم یا نه. با خودمان گفتیم چرا که نه! در واقع ایده مان این بود که یکی از جلسات گفتوگوی خودمان را به جمع نمایش دهیم. ما همواره در حال گفتوگو با سازهایمان بودیم. حالا آقای اینانلو توضیح میدهندکه از اولین جلسهها تاکنون چه مسیری را رفتهایم. درست است که ما با هم صحبت میکنیم درباره فرآیند بداههنوازی و بداههای که در لحظه نواختهایم، ولی مطلقا به فکر تکرار کردنش نیستیم پس چیزی دارد اتفاق میافتد که تنها یک بار رخ میدهد.
اصلا اینکه تصمیم گرفتید بداههنوازی داشته باشید کمی ایده عجیبی است و دوست دارم دربارهاش بیشتر حرف بزنید.
اینانلو: یک اشتباه مصطلحی درباره بداههنوازی وجود دارد. اینکه بداههنوازی را اینگونه تعبیر میکنند که یک یا دو نوازنده روی صحنه بروند و شروع کنند چیزی را به نواختن. این تعریف غلطی از بداههنوازی است. بداههنوازی در شکل درستش سه تعریف دارد. در شکل برترش متن موسیقی مشخص نیست. اگر دو هنرمند قرار باشد روی صحنه بروند این دو در زمان مشخصی با هم روی صحنه میروند، با هم آشنا میشوند زبان موسیقی هم را یاد میگیرند مثلا فرض کنید صد گونه معاشرت موسیقایی انجام دادهاند و روی صحنه صد و یکمین معاشرت آنها رخ میدهد. طبیعتا در این شیوه استقبال از لحظه حال بسیار معنی دارد در بداههنوازی برای اینکه اتفاقاتی رخ میدهد بین موسیقیدان و مخاطب که فقط در جمع رخ میدهد. مثلا در موسیقی ایرانی اگر بخواهم مثال بزنم از گذشته تا امروز محمدرضا لطفی و شجریان اینگونه بداههخوانی میکردند گونه دیگری وجود دارد که سر تا ته موسیقی کاملا مشخص است تمام اجزایش تمرین شده، ولی اگر موسیقیدان روی صحنه اتفاق تازهای برایش بیفتد از این اتفاق تازه استقبال میکند مثلا حسین علیزاده اینگونه کار میکند. ایشان نمونههای بداههنوازی دارند که شاید 5 درصد با هم تفاوت داشته باشند. مثلا کنسرت آلبوم زمستان است. دو نمونه از این کنسرت وجود دارد و در سه سال فاصله اجرا شدهاند که با همدیگر تفاوت اندکی دارند، ولی اسمش بداههنوازی است. در واقع آغاز و پایان این اجرا کاملا مشخص است فقط از اتفاقاتی که در صحنه برایشان رخ میدهد استقبال میکنند. شکل سومی هم وجود دارد که در آن مغلطه وجود دارد، اما به هر حال این تقسیم بندیهایی است که آقای لطفی انجام داده است. ایشان میگوید مثلا شما ساعت 3 یک بداههنوازی میکنید و ساعت 4 دوباره همان را مینوازید، همان متن است اما به دلیل اینکه این ساعت با آن ساعت فرق میکند و حال شما حال یک ساعت قبل نیست باز این گونهای از بداههنوازی است. من این تعریف را شخصا نمیپسندم چون مغلطه دارد و اینگونه میتوان هر چیزی را بداههنوازی محسوب کرد.
شما خودتان را در کدام گروه بداههنوازی تعریف میکنید؟
اینانلو: آنچه ما در این یک سال و هشت ماه سعی کردهایم انجام بدهیم اجرا از گونه اول بود. یعنی ما فقط با همدیگر آشنا شدیم و لحظاتی را تجربه کردیم که به ما آگاهی داده است. البته این آگاهی در لایههای پنهان وجود ما شکل گرفته است، چون ما بعد از هر تمرین با هم حرف نمیزنیم و این تمرینات تهنشین میشود. به طور طبیعی در اول و دوم آبان هم یکی دیگر از تمرینات ما شکل میگیرد که باز هم مشخص نیست قرار است چه اتفاقی بیفتد. فقط این زمینه را به ما داده که همدیگر را بشناسیم.
یزدانیان: در واقع ما حرف زدن با هم را یاد گرفتهایم. ایده و مفهوم کاری که ما انجام میدهیم مثل این است که دو نفر با همدیگر چای بخورند و درباره موضوعی صحبت کنند. ولی یک وقت با دوستی قرار میگذارید چای بخورید، اما تعیین نمیکنید که مثلا میخواهیم حتما درباره فلان موضوع حرف بزنیم. ممکن است در روز ملاقات هر صحبتی پیش بیاید، بحثتان خیلی خوب باشد و به نتایج خیلی جالبی هم برسید.
اما لازمه این گفتوگوی غیرمنتظره همزبانی است. شما مساله همزبان نبودن سازهایتان را چگونه حل کردید؟
برای گفتوگو سه شرط کاملا لازم است؛ اولا باید زبان هم را بلد باشیم. حتی اگر مثلا شما نتوانید فارسی صحبت کنید دستکم فارسی را متوجه شوید. یکی دیگر اینکه خیلی خوب گوش دهید چون اگر شما الان حواستان به من نباشد و هنر گوش دادن را بلد نباشید فقط میخواهید جواب من را بدهید یا سوال بعدیتان را مطرح کنید، پس باز هم نمیشنوید من دارم چه میگویم و کاملا عصاره و جان کلام را متوجه نمیشوید و سوم همدلی است. تا موقعی که همدلی نباشد شما یک جا نمینشینید که اصلا گفتوگو شکل بگیرد.
ما با هم هنر گوش کردن را تمرین و سعی میکنیم هر روز بیشتر و بیشتر گوش بدهیم. وقتی گوش میدهیم کمکم آماده میشویم برای یک اتفاق خوب و هم اینکه سعی کردیم زبان همدیگر را بفهمیم. من زبان کمانچه را بلد نیستم و دستکم نمیتوانم به زبان آن صحبت کنم، اما میتوانم آن را بشنوم و از شنیدنش مفهوم بگیرم. همین طور فکر میکنم در مقابل برای آقای اینانلو هم همینطور است، ایشان موسیقی کلاسیک غرب را ممکن است نتواند اجرا کند، اما معاشرت با آن را یاد میگیرد. این کار مثل این است که یکی از ما به زبان انگلیسی حرف بزند و دیگری به زبان آلمانی جواب دهد ولی به هر حال گفتوگو شکل میگیرد و طبعا هر دو طرف میتوانند زبان همدیگر را بفهمند هر چند نتوانند با آن صحبت کنند. چون میدانید در زبان آموزی هم شنیدن راحتتر از حرف زدن است و حرف زدن را آدم دیرتر میآموزد.
ما وقتی مینوازیم اصلا به هم نمیگوییم من دارم در چه گام و دستگاهی مینوازم. مسیری که ذهن در یک بداههنوازی تکی و انفرادی طی میکند یک شیوه است مگر اینکه یک دفعه از بیرون اتفاقی بیفتد. مثلا صدایی را در سالن بشنود و از آن تاثیری بگیرد و بنوازد که من این بداههنوازی را خیلی دوست دارم و نام آن را «مونولوگ» میگذارم.
شما میتوانستید به تنهایی همین مسیر مونولوگ را ادامه دهید، اما با آقای اینانلو دیالوگ برقرار کردهاید. چرا دیالوگ برایتان جذابتر است؟
چون نمیدانم لحظه بعدی ممکن است چه سوالی از طرف ساز مقابل با من مطرح شود یا چه ایده جدیدی مطرح شود. آیا ایده من باعث میشود کاملا به آن سمت بروم یا ایده دیگری به نظرم میرسد و اجرایش میکنم.
یعنی شما در اجراهایتان کاملا رها خود را به صدای ساز طرف مقابل میسپارید و با الهام از نواختههای ساز دیگر به کار ادامه میدهید؟
یزدانیان: این چیزی که شما صحبتش را میکنید یک شرایط آرمانی است. در واقع ما تلاشمان این است که در لحظه باشیم. در لحظه ذهن مسلما خالیتر است. ما به چیز خاصی فکر نمیکنیم و تصمیم نمیگیریم کاری را انجام دهیم، ولی همهچیز خودبهخود پیش میرود.
بعد از اجرا مخاطبان راضی بودند؟ و بازخوردهایی که از اجرا داشتید چطور بود؟
اینانلو: بازخوردهایی را که گرفتیم، خیلی دوست داشتیم. حتی آدمهایی که نسبت به جنس موسیقی ما نقدهای تیزی داشتند، میگفتند کار رویشان اثر گذاشته است. ما دنبال این بودیم که لحظه حال را بین خودمان به موسیقی تبدیل کنیم، ولی ممکن بود کسی بگوید من از این جنس موسیقی خوشم نمیآید. ما این کنسرت را در شیراز هم داشتیم. به باور برگزارکنندهای که در شیراز بود این جنس موسیقی تا حالا در شیراز اجرا نشده بود، بنابراین شیرازیها برچسبی نداشتند که روی این جنس موسیقی بگذارند که مثلا بگویند ایرانی است. تلفیقی، کلاسیک یا فیوژن (یکی از سبکهای موسیقی جاز) است. هیچ برچسبی نداشتند و خیلی بیشتر هم لذت بردند. اما در تهران دو گروه نتوانسته بودند از کار لذت ببرند؛ کسانی که آمده بودند صرفا موسیقی ایرانی بشنوند و میگفتند پس چرا پیانو کلاسیک مینوازد و برعکس. اما هر کس موسیقی را بدون برچسب شنیده بود لذت برده بود چون خود ما هم نامی برای این جنس موسیقی نداریم. یک نفر از من پرسید جنس این نوع موسیقی تلفیقی است، گفتم نمیدانم من دنبال تلفیق نیستم.
پس دنبال چه هستید؟
یزدانیان: دنبال همدلی! تعداد نوازندگان ما زیاد است اما چرا با هم ساز نمیزنند؟ چون همدلی در موسیقی کم شده است. اصلا فرصتی برای با هم ساز زدن پیش نمیآید. حتما باید یک آلبوم یا کنسرتی باشد که به خاطر آن بنشینیم با هم تمرین کنیم. ما ساعت تمرین داریم، اما کاری که انجام میدهیم تمرین نیست ما با هم ساز میزنیم. در خیلی از جلسات قطعهای که با هم میزنیم هرگز تکرار نمیشود. برای اینکه هر یک جلسه تمرین یکبار تکرار میشود. یعنی اگر خودمان دو تا هستیم فقط خودمان شاهد و شنوای آن لحظه هستیم. گاهی با خودم میگویم ای کاش این قطعه را ضبط میکردیم و دو سه روز در حسرت آن قطعه هستم که نباید باشم. باید اجازه دهم کار با همین جریان پیش برود و هر بار گفتوگوی سازها با هم منحصربهفرد شود.
یعنی تمرینها یا ساز زدنهایتان را ضبط نمیکنید؟
اینانلو: اوایل آن هم با تلفن همراه که کیفیت خوبی ندارد.
یزدانیان: آن هم فقط برای اینکه بفهمیم چه اتفاقی در حال رخ دادن در کارمان است. ما بعد از سه ماه تمرین یک بار پوست انداختیم. بعد از شش ماه یک پوست دیگر و بعد از کنسرت تهران خیلی دگرگون شدیم. اجرای امسال هم یک دگرگونی دیگر در خود دارد. اینها هیچ کدام نشانه پیشرفت نیست. چون پیشرفت یعنی اینکه شما به سمت یک هدفی میروید، پس میدانید کجاست و سمتش حرکت میکنید. اما من فقط موسیقی را میخواهم که در آن حرکت اتفاق بیفتد و یکجور نماند. چون جهت ندارد و جهت واقعیاش شکلگیری یک مفهوم در یک لحظه و درک آن لحظه است که بوضوح در ما هم اتفاق میافتد. آنها که موسیقیمان را دوست نداشتند، اما از اجرا لذت بردند شاید به این دلیل بود که از بودن در لحظه با ما شریک شدند.
با این شرایطی که شما میگویید فکر کنم شما هر روز آمادگی برگزاری کنسرت را داشته باشید.
یزدانیان: خیلیها به من میگویند در حال آماده شدن هستید، من هم میگویم ما هر روز آماده هستیم. واقعیت همین است که شما میگویید. ما هر روز یک کنسرت داریم. هر تمرین واقعا برایمان یک کنسرت است. ما در واقع قصد داریم دو جلسه از معاشرت سازها و تبادل ایدهها، صحبت و گفتوگویمان را روی صحنه ببریم.
امیدوارم این بارهم مخاطبان این معاشرت موسیقایی را دوست داشته باشند. اما شما قصد دارید این رویه را به همین شکل ادامه دهید؟
یزدانیان: فکر میکنم اینکه ما مدتها با هم ساز میزنیم و روی صحنه میرویم خیلی خوب است، اما به نظرم فاصله افتادن بین این تمرینها هم پختگی میآورد و ایدههای جدید ایجاد میکند. مثل دیدن دوستتان که وقتی هر روز میبینیدش خوب است، اما بعد از مدتی فاصله دیدارهایتان معنادارتر میشود، انگار مطلب تازه دارید که دربارهاش صحبت کنید. ما اگر هفتهای دو جلسه تمرین کنیم یا پنج ماه اصلا تمرین نکنیم آن ارتباط بین ما وجود دارد و بعد از چند ماه دوباره با تجربههای شخصیمان میدانم باز هم این گفتوگو به شکلی وجود دارد. از این جهت من هیچوقت انتهایی برایش تصور نمیکنم، اما بعد از این کنسرت فعلا برنامهای نداریم.
آلبوم هم منتشر نمیکنید؟
اینانلو: ما قصد داریم این دو شب اجرا را ضبط کنیم چند ماه بعد خودمان به عنوان مخاطب آن را بشنویم، اگر راضیمان کند آن را منتشر میکنیم اگر نه...
یزدانیان: (با خنده) منهدمش میکنیم. چون بعد از اجرا ما در فضای کنسرت در آن لحظه قرار داریم، اما وقتی چیزی از قبل ضبط شده یعنی ما با شنیدنش آن لحظه را دوباره تکرار میکنیم یعنی به نوعی با طبیعت اصلی بداههنوازی مقابله میکنیم. پس باید آن لحظهای که تکرار میشود خواص دیگری غیر از آن لحظه را داشته باشد که بتوانیم به آن اجازه دهیم به عنوان یک اثر منتشر شود.
میخواستم درباره اجرا بپرسم که دیگر نمیشود، چون ظاهرا مساله از پیش تعیین شدهای وجود ندارد.
یزدانیان: خیلیها از ما میپرسیدند مطمئن هستید قبلا تمرین نکردهاید و تصور میکردند ما نغمههایی را از قبل با هم تمرین میکنیم و مینوازیم. گاهی در بخشهایی از همنوازیهایمان به شوخی میگویم این از آن قطعههایی بود که خودمان هم برایمان سوال میشود نکند از قبل نوشته بودیم.
من هم خیلی اوقات در یک بداههنوازی همین فکر را میکنم.
یزدانیان: ممکن است درباره ما هم دچار همین شبهه شوید که البته از دید ما نشانه خوبی است و خوشحالمان میکند. چون حس میکنیم به همدلی بیشتری رسیدهایم.
زینب مرتضاییفرد / گروه فرهنگ و هنر
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه
گفتوگو با محسن بهرامی، گوینده کتاب «مسیح بازمصلوب»
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم