بهانه‌ای برای افسردگی‌های روزانه‌ام

اتوبوس صندلی خالی برای نشستن ندارد. تکیه می‌دهم به میله وسط اتوبوس و پشت به جایگاه خانم‌ها می‌ایستم. در میانه راه پسر جوانی بالا می‌آید و رو به خانم‌ها، سفره‌اش را باز می‌کند.
کد خبر: ۷۲۷۲۷۶
بهانه‌ای برای افسردگی‌های روزانه‌ام

سفره که می‌گویم، نه سفره دلش که سفره‌های انباشته در ساک دستی‌اش؛ 4، 6، 8 و 12 نفره. با لهجه‌ای غریب که شاید ترکیبی از کردی و عربی باشد از ابعاد و جنس سفره‌هایش می‌گوید و خانم‌ها را تشویق به خرید آنها می‌کند و غفلت را موجب پشیمانی می‌انگارد به سیاق کاسبکاران.

قیمت سفره‌هایش هم حتی از نظر من که اصولا هیچ سررشته‌ای از خانه و آشپزخانه و آلات و ابزارش ندارم، منصفانه و مناسب است.

خانم‌ها اما همیشه اهل چانه‌اند و خرید بدون تخفیف را یک کنش خنک و بی‌مزه می‌پندارند که اصالتش را از دست داده است.

از همین رو، باوجود مناسب بودن قیمت سفره‌ها، باز هم با فروشنده جوان از در چک و چانه‌ زدن وارد می‌شوند و تخفیف بیشتر طلب می‌کنند و حتی از او می‌خواهند، شاید به شوخی و مزاح و نه‌چندان جدی حتی، که هر دو سفره را به قیمت یکی حساب کند.

منتظر می‌شوم که فروشنده جوان فریاد برآورد از این همه پرتوقعی جماعت نسوان، شگفتا که پس از اندک آه و ناله‌ای البته کمرنگ و کاسبکارانه، رضایت می‌دهد به این معامله و آنگاه سیل تقاضای خرید خانم‌هاست که از هر طرف به سویش روان می‌شود. می‌فروشد، حسابی هم می‌فروشد.

تقریبا نیمی از سفره‌هایش در عرض چند دقیقه می‌رود. به ایستگاه یکی به آخر مانده که می‌رسیم و اتوبوس تقریبا خالی از مسافر می‌شود، فروشنده جوان رو می‌کند به من که همچنان بهت‌زده‌ام از بابت معامله‌ای که کرده و آرام می‌پرسد با لهجه غریبانه‌اش که: «می‌دانی هرکدام از این سفره‌ها را از مرز بانه چند می‌خرم؟» فکر کنید این پرسش را از چه کسی پرسیده است؛ من که هیچ‌وقت کاسب نبوده‌ام که بماند، هنوز نمی‌توانم یک بسته صدتایی اسکناس را بدون اشتباه بشمارم.

با این حال نمی‌خواهم جلویش کم بیاورم و با در نظر گرفتن 2000 تومانی که برای هر سفره چهارنفره قیمت گذاشته و با احتساب سود 100 درصدی، قیافه کاسب‌مآبانه و دلال‌مسلکانه‌ای به خود می‌گیرم و با اعتماد به نفس می‌گویم: «فوقش هزار تومان». فروشنده جوان اما نگاه عاقل اندر سفیهی به من می‌اندازد و پیروزمندانه می‌گوید: «150 تومان، خداوکیلی» و قسم می‌خورد که سود فروش روزانه‌اش از 80هزار تومان بالاتر نزند کمتر هم نمی‌شود؛ روزی 80 هزار تومان که با کسر جمعه‌ها می‌شود ماهی دو میلیون تومان، سود و درآمد خالص. فکر می‌کنم کدام یک از دوستان و اطرافیانم که تحصیلات بالای دانشگاهی دارند، ماهی دو میلیون تومان حقوق می‌گیرند؟ نهایتا به یکی دو اسم بیشتر نمی‌رسم.

دیگر از حقوق همکاران و هم‌صنفی‌هایم چیزی نمی‌گویم که آبروریزی می‌شود و بین خودمان بماند به مصلحت است و همین مکالمه چند جمله‌ای و حساب و کتاب و چرتکه انداختن ساده کافی بود تا افسردگی‌ام عود کند.

محسن محمدی - جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
همدرد
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۱۱ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۲
۰
۰
واقعا حقیقت و جای تاسف . ای كاش ما هم بجای پیر كردن خود در كلاسهای دانشگاه از این شغلها داشتیم حتما تا الان توانسته بودیم خونه دلخواهمون رو بخریم!!!!!!!!!!!

نیازمندی ها