نیلوفر و بهرام بعد از یک‌سال زندگی مشترک، طلاق را بهترین راه چاره تشخیص دادند

تصمیم برای پایان دادن به تجربه‌ای تلخ

«بخشی از شخصیت آدم‌ها را طبقه اجتماعی‌شان می‌سازد، اما طبقه اجتماعی همه چیز نیست.» این را نیلوفر می‌گوید، پرستار جوانی که خیلی زود پله‌های ترقی را طی و پیشرفت کرد، اما شکست اصلی در زندگی‌اش شکست‌ در رابطه با شوهرش بود، حالا تصمیم گرفته‌اند از هم جدا شوند چون هر یک فکر می‌کند دیگری مناسب زندگی مشترک‌شان نیست.
کد خبر: ۷۲۳۴۳۵

بهرام و نیلوفر در بیمارستان با هم آشنا شدند و ازدواج کردند. آنها بعد از چند سال آشنایی به این نتیجه رسیدند که برای هم مناسب هستند، اما یک سال بعد از ازدواج تصمیم به جدایی گرفتند و به همین دلیل به دادگاه خانواده شماره 2 تهران مراجعه کرده‌اند.

پرده اول؛ روایت نیلوفر

من و بهرام سال‌ها با هم دوست بودیم و رابطه خوبی داشتیم. بهرام پزشک جوان و جذابی بود که دوره رزیدنتی خود را در بیمارستانی که من کار می‌کردم، می‌گذراند. همیشه سعی می‌کردم با بیماران رابطه خوبی داشته‌ باشم و مریضی‌شان را درک کنم و همین رفتارم مورد توجه بهرام قرار گرفت و ما را خیلی به هم نزدیک کرد. فوق‌لیسانس پرستاری داشتم و معدلم هم بالا بود یک دوره کامل هم در فرانسه دیده‌ بودم که مدرک آن در استخدامم خیلی موثر بود. همین هم باعث شد خیلی زود در کارم پیشرفت کنم. با این‌که کار پیدا کردن برای پرستاران سخت است، اما من از جمله پرستارانی بودم که خیلی راحت هرجا می‌رفتم قبولم می‌کردند. همین موفقیت‌ها بود که باعث شد بهرام جذب من شود. کم‌کم علاقه من به این دکتر خوش‌تیپ و مهربان زیاد شد و عاشق هم شدیم. بهرام یک جوان ایده‌آل برای زندگی بود. پدر نداشت و مادرش در خارج از کشور با دخترش زندگی می‌کرد. بهرام هم در خانه پدری‌اش بود و گاهی به خارج از کشور می‌رفت. او می‌گفت دوست ندارد در خارج از ایران زندگی کند و دلش برای ایران می‌تپد. از این نظر برای من خیلی خوب بود چون من هم تک‌فرزند خانواده ‌بودم. دو برادرم را چند سال قبل دریک حادثه از دست داده ‌بودم و پدر و مادرم فقط مرا داشتند. رابطه من و بهرام آن‌قدر جدی شد که تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم. او به خواستگاری آمد. مادر و خواهرش هم به ایران آمدند و مراسم عروسی کوچکی گرفتیم و با هم ازدواج کردیم. یک ماه بعد از عروسی ما، خانواده بهرام ایران را ترک کردند. ما هم زندگی خودمان را داشتیم برای یک زوج جوان زندگی ایده‌آلی بود. پول، خانه، ماشین و همه چیز داشتیم و برای سفر رفتن هم مشکل مالی نداشتیم، اما کمی که از تازگی زندگی مشترک فاصله گرفتیم، درگیری‌ها شروع شد و تازه فهمیدم بهرام چه مرد خشنی است و ما چقدر از هم فاصله داریم. او سختگیری‌های زیادی در مورد من داشت و مرتب می‌پرسید کجا می‌روم و چه می‌کنم و با چه کسانی معاشرت دارم؟ حتی اگر به خانه مادرم می‌رفتم، باید از شوهرم اجازه می‌گرفتم. بعد از مدتی این سختگیری‌ها به محل کارم هم کشیده‌ شد. حق نداشتم با همکارانم صحبت کنم بخصوص اگر مرد بودند نباید می‌خندیدم و تا جایی که امکان داشت نباید، شب کار می‌کردم. رفتارهای شوهرم خسته‌ام کرده‌ بود و بعد از مدتی من هم دیگر تحمل نکردم و به کارهایش اعتراض ‌کردم، اما وضع بدتر شد و کار به فحاشی و توهین کشید. بهرام در واقع یک پزشک متخصص نبود، بلکه وقتی عصبانی می‌شد یک لات خیابانی می‌شد و حرف‌های بسیار رکیکی می‌زد. یک‌بار به خاطر این کارهایش خانه را به حالت قهر ترک کردم، اما بعد از دو ماه آشتی کردیم، چون او قول داد دیگر کارهایی را که در گذشته انجام می‌داد، تکرار نمی‌کند و با این‌که می‌دانستم فقط یک درصد احتمال دارد تغییر کند، اما قبول کردم شاید به این دلیل که از طلاق می‌ترسیدم. قول‌هایی که به من داده‌ بود یک هفته بیشتر دوام نیاورد و بهرام دوباره همان مرد بی‌ادب و بداخلاق قبلی شد، اما این بار وحشتناک‌تر. وقتی با هم دعوا کردیم و من خواستم خانه را ترک کنم، التماس کرد این کار را نکنم، اما من حرفش را قبول نکردم و این بار آن‌قدر کتکم زد که دیگر نای بلند شدن نداشتم. بعد هم گفت حالا می‌فهمی وقتی من نخواهم، نباید از خانه بیرون بروی. حالم آن‌قدر بد بود که چند روزی در خانه ماندم. پنهانی مادرم را خبر کردم. او آمد و مرا از خانه بیرون برد. این آخرین باری بود که خانه بهرام را دیدم و حالا هردو تصمیم به طلاق گرفته‌ایم. شوهرم شرط گذاشته همه مهریه‌ام را ببخشم و من هم قبول کردم.

پرده دوم؛ روایت بهرام

هیچ کس به اندازه من نمی‌تواند نیلوفر را دوست داشته ‌باشد. من عاشق نیلوفر بوده و هستم و هیچ‌وقت هم مهرش را از دلم بیرون نمی‌کنم، اما این زن در برابر این همه عشقی که من به او می‌دادم، طوری رفتار می‌کند که انگار اصلا وجود ندارم. یا سرکار بود یا با دوستان و فامیلش به مهمانی می‌رفت. من در زندگی او هیچ ‌بودم. او نمی‌خواست قبول کند با مردی زندگی می‌کند که باورها و فرهنگش اجازه نمی‌دهد همسرش را کاملا آزاد بگذارد.

او همه محبت و آرامشی را که داشت به بیمارانش می‌داد آن‌قدر با آنها با مهربانی برخورد می‌کرد که همه بیماران دوستش داشتند. وقتی با مهربانی با مردان بیمار صحبت می‌کرد، خیلی ناراحت می‌شدم. در حالی‌که من اصلا با بیماران خودم ملاطفتی نداشتم تا مبادا همسرم ناراحت شود. وقتی می‌گفتم باید کارش را کم کند و بیشتر به من برسد مرا به بیمار بودن و داشتن مشکل روحی متهم می‌کرد.

من چیزی جز محبت یک همسر از او نمی‌خواستم. گاهی نیلوفر برایم سوهان روح می‌شد، آن‌قدر عذابم می‌داد و آن‌قدر بر کارهایش پافشاری می‌کرد که حالم بد می‌شد، عصبی می‌شدم و فحاشی می‌کردم. قبول دارم کارم اشتباه بود، اما نیلوفر مرا عصبی می‌کرد.

آخرین بار به من حرف‌های بدی زد، او گفت بدترین لحظه زندگی‌اش زمانی بود که با من آشنا شد و اگر با من ازدواج نمی‌کرد، موقعیت‌های بهتری برایش به وجود می‌آمد. من هیچ‌ چیز برای زنم کم نگذاشتم، آزارش ندادم و دوستش داشتم.

آن روز هم اگر کتکش زدم، به این دلیل بود که عصبانی‌ام کرد و می‌خواست از خانه برود تنها راهی که برایم مانده ‌بود تا جلوی رفتنش را بگیرم، همین بود که کتکش بزنم وکاری کنم که نتواند از خانه بیرون برود. اجازه ندادم با مادرش تماس بگیرد چون می‌خواستم خودم از او مراقبت کنم. آن چند روز از خانه بیرون نرفتم. برایش غذا درست کردم، دارو دادم و هرکاری که لازم بود تا زخم‌هایش خوب شود انجام دادم.

تا صبح بالای سرش می‌ماندم تا اگر دردی داشت، کمکش کنم اما نیلوفر هیچ‌وقت قدر کارهایی را که برایش کردم، ندانست و بعد هم تهدید کرد مهریه‌اش را به اجرا می‌گذارد و مرا به زندان می‌اندازد. او می‌خواست آبروی خانواده‌ام را ببرد. او مرا ترک کرده ‌‌است. طلاق می‌خواهد طلاقش می‌دهم، اما رهایش نمی‌کنم.

سولماز خیاطی

نظر کارشناس

انتقام را فراموش کنید

عاطفه کشاورزی/ مشاور خانواده

در این پرونده دو نکته حائز اهمیت وجود دارد؛ نخست این‌که دعوای زناشویی و اختلاف در هر قشر و طبقه‌ای وجود دارد و مختص گروهی خاص نیست. بنابراین دختران و پسران جوان هنگام ازدواج نباید فقط به شغل، وضع مالی و طبقه اجتماعی طرف مقابل تکیه کنند، بلکه باید شناخت جامعی از طرف مقابل به دست بیاورند و بعد تصمیم بگیرند. گاهی اوقات موقعیت اجتماعی دختر یا پسر سبب می‌شود طرف مقابل نتواند حقایق را ببیند. نکته حائز اهمیت دوم حرف بهرام است که می‌گوید همسرش را طلاق می‌دهد، ولی او را رها نمی‌کند. وقتی زن و مردی به این نقطه رسیدند که باید از هم جدا شوند یعنی دیگر آینده‌ای با هم ندارند پس باید سعی کنند آینده خودشان را بیش از این تحت تاثیر کشمکش‌ها قرار ندهند. بهرام و نیلوفر در زندگی مشترک ضربه خورده و در نهایت به این نتیجه رسیده‌اند که از هم جدا شوند پس باید خودشان را از نظر ذهنی برای طلاق آماده و شرایط روحی و روانی مناسب را برای بعد از جدایی فراهم کنند. فکر کردن به انتقام، لجبازی، اصرار و رفتارهایی که از دایره منطق خارج است و بیشتر تحت تاثیر احساس و هیجان انجام می‌شود نه‌تنها دردی را درمان نمی‌کند، بلکه خودش دردی بزرگ است که عواقب تلخ و ناگواری دارد. توصیه من به همه زوج‌هایی که جدا می‌شوند، این است که انتقام را فراموش کرده و خودشان را از زندان ذهن خلاص کنند و اجازه ندهند از آن به بعد افکار منفی بر آنها حکمرانی کند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها