مشفق وقتی به محل جنایت رسید، دید اهالی کوچه راه را مسدود کردهاند. هر کس چیزی میگفت و داستانی میساخت. کارآگاه بسختی از میان جمعیت راهی پیدا کرد و داخل ساختمان رفت. دوست قدیمیاش در پزشکی قانونی کارش را تمام کرده و در حال خروج از ساختمان بود. بعد از احوالپرسی با سرگرد گفت: «ظاهر قضیه که واضح است. دوضربه به مقتول خورده که البته فقط یکی از آنها کشنده بوده؛ همان ضربهای که در سینهاش فرو رفته. ضربه دوم به دستش خورده که جراحت عمیقی ایجاد نکرده. ظاهرا ماموران کلانتری آلت قتاله را هم پیدا کردهاند یعنی خود قاتل به آنها داده است.»
مشفق تشکر کرد و گفت: «ای کاش سر همه پروندهها این طور اطلاعات بدهی نه فقط سر این پرونده که همه چیزش روشن و معلوم است.»
دکتر لبخندی زد و خداحافظی کرد. سرگرد وقتی وارد آپارتمان شد، جنازه را دید که در هال روی زمین افتاده و خون زیادی از او رفته بود. نزدیک رفت و دقیق نگاه کرد. حق با دکتر بود. اثر دو ضربه چاقو را براحتی میشد تشخیص داد. برادر مقتول دستبند به دست روی مبل نشسته بود. مشفق به طرفش رفت. مرد رنگ به چهره نداشت و چشمانش سرخ بود. مشفق گفت: «میتوانم بپرسم دقیقا چه اتفاقی افتاد؟»
همان موقع سربازی بلندقد در حالی که قرص و لیوان آب در دست داشت، به متهم نزدیک شد. کارآگاه جلوی او را گرفت: «این چیست؟»
سرباز گفت: «دندان درد دارد مسکن خواست از همسایهها گرفتم.»
متهم گفت: «امروز بعد از ظهر جراحی داشتم. دردش عود کرده.»
مشفق اجازه داد متهم دارو را بخورد و بعد درباره قتل از او پرسید.
ـ من و برادرم چند وقتی بود با هم اختلاف داشتیم. موضوع سر یک ماشین شراکتی بود. امشب هم آمدم تا حرف آخرم را بزنم. او تلفن زد و شام سفارش داد. در حین خوردن صحبت هم میکردیم که یکدفعه او فحش داد من هم عصبانی شدم و یقهاش را گرفتم بعد کار بالا گرفت و با چاقو دو ضربه به او زدم.
کارآگاه دید هنوز دو جعبه پیتزای نیم خورده روی میز است. ظاهرا هیچ مورد مشکوکی وجود نداشت. مشفق دستور داد جسد را ببرند. یک سرباز را هم مامور کرد تا متهم را به اداره آگاهی منتقل کند.
یک ساعت بعد وقتی مشفق به دفترش رسید، بازجویی از متهم را از سر گرفت، اما این بار لحنی متفاوت داشت: «من میدانم قتل کار تو نیست پس بهتر است بگویی چه کسی برادرت را کشته؟ حتما خیلی به تو نزدیک است که به خاطر او قتل را گردن گرفتهای. شاید یکی از اعضای خانوادهات باشد.»
متهم اصرار کرد قاتل است، اما مشفق زیر بار نرفت و بالاخره وقتی سماجت مرد میانسال را دید، دلیل محکمی ارائه کرد که ثابت میکرد او بیگناه است. مرد در نهایت مجبور شد اعتراف کند پسرش قاتل است.
با عمویش اختلاف داشت تا اینکه امشب تلفن زد و گفت او را ناخواسته کشته، من هم از او خواستم سریع از خانه بیرون برود بعد خودم را رساندم و به پلیس تلفن زدم. قتل را گردن گرفتم تا برای پسرم مشکلی پیش نیاید. او پسر خوبی است و اصلا اهل خلاف نیست ظاهرا از کوره دررفته و ناخواسته این کار را کرده. به من قول بدهید که به او کمک میکنید.
- راستش کمکی از دست من ساخته نیست. باید خودتان برای رضایت اولیای دم تلاش کنید.
کارآگاه بلافاصله دستور دستگیری پسر جوان را صادر کرد و متهم اصلی بعد از انتقال به پلیس آگاهی، جرمش را گردن گرفت.
شما خواننده گرامی برای ما به شماره 300011224 پیامک بزنید و بنویسید سرگرد مشفق چگونه متوجه شد برادر مقتول بیگناه است؟
پاسخ معمای شماره قبل: «زخم روی شکم سرایدار ثابت میکرد او خودش سیم را دور شکمش بسته و گره را از جلو زده است تا صحنهسازی کند.»
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد