پنج نفر بودیم و دو تا ژتون غذا. اولین باری بود که می‌خواستم غذای حضرتی بخورم. هیچ چیز از ماجرا نمی‌دانستم، از آنجا هم که موارد مربوط به شکم برایم مهم نیست، حال پرسیدن نداشتم که غذای حضرتی یعنی چه و چرا باید پنج نفر آدم عاقل و بالغ با دو تا ژتون برویم غذا بخوریم، فقط چون می‌خواستم تابع جمع باشم، همراهشان تا صحن هدایت راه افتادم.
کد خبر: ۷۱۶۰۶۱
من عاشق خورشت بِه شما هستم

وقتی پشت میز نشستیم، دو تا بشقاب برنج زعفرانی با دو کاسه خورشت بِه ـ غذای مورد علاقه من ـ برایمان آوردند. تا حجم کم غذا و جمع گرسنه خودمان را دیدم، تریپ فداکاری برداشتم که من سیرم و اصلا خورشت بِه دوست ندارم و... بقیه هم با یک تردید و خجالت کمی برنج در بشقاب‌های خالی می‌کشیدند و با حجب و حیا سر قاشق را در کاسه خورشت فرو می‌کردند که به همه برسد. من هم آن گوشه میز، شمرده شمرده نفس می‌کشیدم و لیوان آب یخ را مزه مزه می‌کردم که بوی عطر خورشت بِه وسوسه‌ام نکند و قافیه را ببازم.

اولین قاشق که در دهان مبارک همراهان نشست، قیافه‌هاشان دیدنی بود. انگار مثلا دارند شیشلیک می‌خورند. قاشق‌های بعدی را بدون تردید و حجب و حیا و البته عجله بیشتری برمی‌داشتند. حس کردم از قافله جامانده‌ام، پرسیدم انگار خیلی خوشمزه است؟ و قاشقم را روانه کاسه خورشت کردم و روی برنج کم باقیمانده ریختم. سهم من از آن فداکاری فقط سه قاشق شد، اما هنوز هم که هنوز است به عشق آن خورشت بِه اگر به من ژتون غذای حضرتی بدهند، اصلا فداکاری نمی‌کنم و خودم تنهایی راهی صحن هدایت می‌شوم. من عاشق خورشت بِه امام رضا هستم. بوی عطرِ اجابتِ دعا می‌داد. (ضمیمه چمدان)

فهیمه‌سادات طباطبایی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها