آبادانی‌ها و شایعه غلو کردن و شیرین سخن گفتن‌شان

کاری نکنید شیر نفت را ببندیم...!

آبادان بیش از هر چیزی شادی و ایثار را در ذهن تداعی می‌کند و خاطرات و ماجراهایی که با آب‌وتاب تعریف می‌شود و البته شایعه است که بزرگنمایی چاشنی آن است.
کد خبر: ۷۱۶۰۵۳
کاری نکنید شیر نفت را ببندیم...!
آبادان با شکل و شمایل امروزی آن همزمان با تاسیس شرکت نفت پا گرفته است؛ وقتی حدود 110 سال پیش انگلیسی‌ها وارد ایران می‌شوند و شرکت نفت را کلنگ می‌زنند، مردمی از سراسر ایران در این شهر دور هم جمع می‌شوند تا دروازه‌های توسعه به روی کشور گشوده شود.

انگلیسی‌ها با خود چیزهایی را می‌آورند که پیش از آن ایرانی‌ها ندیده بودند و همین می‌شود که هر کسی به آبادان می‌آمده در برگشت کلی خاطره جدید داشته که کسی مشابهش را نشنیده بوده و پس از آن بازار یک کلاغ و چهل کلاغ گرم می‌شود و نقل‌هایی از زبان آبادانی‌ها شنیده می‎شود که گاهی خود انگلیسی‌ها هم ندیده و نشنیده بودند.

سخن‌گفتن با آبادانی‌ها شیرین است. با همه مشکلاتی که پس از جنگ تحمیلی بر این شهر عارض شده، اما گلایه‌هایشان را هم بیشتر با شوخی و خنده می‌گویند. گفت‌وگوی تلفنی ما با آبادانی‌ها بیش از شهروندان سایر شهرها طول کشید. آنقدر که خاطره دارند و شوخ‌طبعند و خوش‌صحبت.

بیشترشان قبول می‌کنند که غلو کردن خصیصه آنهاست، اما از این ویژگی راضی و خوشحال هستند و از آن دفاع می‌کنند. برخی هم از اساس معتقدند آبادانی‌ها برتری مطلقی نسبت به دیگر شهروندان دارند. آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از گفت‌وگوهای مبسوط ماست.

70...22

ابتدای هر جمله‌اش، موضوع را به دو قسمت تقسیم می‌کند و سپس فقط به یکی از آنها اشاره می‌کند. آرام صحبت می‌کند و به نظرش مردم آبادان قبل و بعد از جنگ خیلی تفاوت کرده‌اند.

ـ این حرف‌ها را از دولحاظ می‌زنند، بعد از جنگ مردم زیادی وارد آبادان شدند. بیشتر آنها از روستاهای اطراف بودند. آنها حرف‌هایی زدند که واقعیت نداشت. رسانه‌ها هم در طنزهای خود همین را سوژه کردند، اما واقعیت ندارد. بخشی از آن هم برمی‌گردد به طنزهای آقای ماهی‌صفت.

ـ برای شهرهای دیگر هم غلو کردند اما واقعیت نداشت. اصلا مگر چطور می‌شود یک چیزی را تبلیغ کرد؟ با همین روزنامه‌ها و طنزها و سریال‌ها. در تلویزیون هم هر چه آبادانی نشان می‌دهد یا غلوکننده است یا بی‌خیال.

ـ آبادانی که ما در آن زندگی می‌کنیم با آنچه شما شنیده‌اید، فرقش از زمین تا آسمان است.

ـ اینجا دو جور آدم هست، اما ما در آبادان به خودمان لاف‌زن نمی‌گوییم.

77...22

اجازه بدهید گوشی را بدهم به یک روزنامه‌نگار... آقای... آقای... یک خانومی از جام‌جم زنگ زده... .

ـ خودتان که می‌دانید به چه چیزی مشهور هستند، اما به نظر من باید به تساهل و دیگرپذیری مشهور می‌شدند. حدود صد سال پیش مردم از قومیت‌های مختلف دور هم جمع شدند و آبادان را تشکیل داده‌اند و هویت فرهنگی جدیدی شکل گرفته که اساسش رواداری است.

ـ در اینجا دو دیدگاه وجود دارد؛ عده‌ای می‌گویند واقعا این خصیصه ماست و باید بپذیریم و توضیح می‌دهند چه دلایل فرهنگی و ساختار شهری باعث آن شده و عده دیگری قبول نمی‌کنند و اعتقاد دارند به ما برچسب زده‌اند.

ـ من از دسته اولم.

ـ غلو بعضی از ما آبادانی‌ها شبیه خالی‌بندی برخی از تهرانی‌هاست. با این تفاوت که خالی‌بندی آنها از حقیقت دورتر است، در حرف‌های ما فقط کمی اغراق هست.

ـ آبادانی‌ها فقط می‌خواهند نگاه مثبت بقیه را به خودشان جلب کنند. خوش‌تیپی بیش از حدشان هم گواه همین مطلب است.

ـ لاف... من؟... نه. خوش‌تیپی... من؟... باز هم نه.

ـ خب بالاخره من مدتی تهران بوده و کمی حالت روشنفکری به خودم گرفته‌ام.

 

34...0937

بچه بابل است و خوب روزگار یا بد روزگار، شش سال است او را مهمان آبادانی‌ها کرده است، اما «خاک آبادان آدم را می‌گیرد، بیای اینجا نمی‌توانی دل بکنی» همچنان که در این شش سال دو سه بار شرایط انتقالی‌اش به مازندران یا تهران فراهم شده، اما حس عجیبی سراغش آمده و نتوانسته دل را یک دله کند. می‌گوید بهترین جاذبه آبادان، جاذبه‌های انسانی آن است، آنقدر که بدی کمی دیده در این شش سال.

ـ آبادانی‌ها آنقدر پرشور صحبت می‌کنند که گاهی افسار کلام از دستشان در می‌رود و چیزهایی می‌گویند که خیلی راحت باورت نمی‌شود.

ـ یک روز با یکی از دوستان همراه با راننده آژانسی در شهر می‌گشتیم که صحبت‌مان گل انداخت. راننده از نژاد لاک‌پشت‌های مختلف حرف می‌زد. اول با لاک‌پشت‌های کوچک شروع کرد و دست آخر به لاک‌پشت‌هایی رسید که هم اندازه پراید هستند.

ـ این طور که می‌گویند حضور انگلیسی‌ها برای ساخت پالایشگاه نفت آبادان باعث شده خیلی چیزها برای اولین بار در ایران در آبادان باشد. روی حرف‌زدنشان هم تاثیر گذاشته مثلا اینجا به خیابان می‌گویند لاین (line) و به سیم می‌گویند وایر (wire).

 574...0935

اولش را خدا نو/ بعدشم آبادانه/ ‌ها کا ماییم بچه آبادان/ که تو هر شهر خدایی کردیم از مِرام/ خوش نِداریم کسی به ما بگه بی‌مِرام/ از شرق تا غرب ایران سردار اسم شهرمونه، آبادان/ می‌گن آبادانی تیپ داره، لاف داره/ خو لاف داره، لافش حقیقت داره/ حقیقت داره تیپمون/ حقیقت داره لاف‌مون/ شط رو رد می‌کنم یه دِستی/ تا بمونی و ببینی و بگی بابا تو دیگه کی هستی/ می‌گوم اِسی ناهار چی چی زِدی؟ می‌گه ماهی صوبور سبزی/ می‌گوم وقت سِی نکنی پیش یِلّی/ می‌گه بابا دِمِت گرم، مونه و سِی کاری؟/ می‌گن آبادانی تیپ داره، لاف داره/ خو لاف داره، لافش حقیقت داره/ حقیقت داره تیپمون/ حقیقت داره لافمون.

موضوع را که می‌گویم به وجد می‌آید و می‌خواهد شعری را بخواند و من بنویسم. شعر را خودش سروده است و می‌گوید موسیقی‌اش هم آماده شده و قرار است با ترکیبی از سبک بندری اجرا شود. گفت‌وگو با او با خنده مداوم همراه است، آنقدر که شهرش را دوست دارد و با هیجان و پرطراوت از آبادان می‌گوید:

ـ در جریان باشید که شما همگی حومه آبادان محسوب می‌شوید، مخصوصا تازگی‌ها که دارند برایمان پاسپورت هم می‌زنند... خب آبادان منطقه آزاد شده و ما با برگ سبز رفت‌وآمد می‌کنیم.

ـ من فامیلی‌ام کاوه است، اینجا گشتند یک عینک ریبن سفالی پیدا کرده‌اند و فهمیده‌اند که مال «کا»ی اول است، یعنی پدرجد من.

 620...0916

برنامه‌ساز است و تاکنون چند برنامه درباره آبادان ساخته است و تاریخچه کامل از این شهر دارد. ماجرا برایش از سال 1292 که کلنگ پالایشگاه نفت زده شده، شروع نمی‌شود. از حدود 2700 سال پیش می‌گوید و تمدن خاراکس و خشوات و اوپاتان و بعدها زمانی که اسلام وارد ایران و این منطقه پر از مسجد و معبد می‌شود. پس از آن می‌رسد به زمانی که انگلیسی‌ها آمدند، کارگران برمه‌ای را با خود آوردند، هندی‌ها و پاکستانی‌ها راهی این منطقه شدند و پس از آن از نقطه‌نقطه ایران راهی آبادان شدند. آبادان می‌شود ایران کوچک و دروازه تمدنی ایران.

ـ از هر قومی یک نماینده در آبادان بود. فرهنگ معجونی داشتیم. اینجا مسجد شیعه‌ها کنار کلیساست و مسجد سنی‌ها صد متر پایین‌تر.

ـ اولین قطار در ایران، اولین اتوبوس، اولین کافی‌شاپ، اولین آتش‌نشانی، اولین روابط عمومی حرفه‌ای و اولین خیلی چیزها. از این اولین‌ها خیلی داستان درآمد. آبادانی‌ها در کلامشان چاشنی طنز هم دارند که کنار هم لاف تلقی می‌شود.

82...22

متولد سال 61 است. پدر و مادرش آبادانی هستند، اما او در قم متولد شده و حالا 17 سال است که به شهر آبا و اجدادی‌اش بازگشته است. خودش را عمیقا آبادانی می‌داند، اما از وضعیت رسیدگی به آبادان خیلی راضی نیست. خودش لاف نمی‌زند و نظرش این است که با حجم مشکلاتی که آبادانی‌ها تحمل می‌کنند، غلو کردن یا نکردن اصلا اهمیتی ندارد. می‌گوید: «خیلی‌ها دارند می‌روند تهران، شیراز، کرج، هرجا که بشود... من هم اگر پولدار شوم می‌روم.»

534...0916

«می‌خواستم بروم بیرون، اما ایرادی ندارد، جالب است، حرف بزنیم». 42 دقیقه از آبادان حرف می‌زند. کارش با ورزش پیوند خورده، اما از همه چیز شهرش خبر دارد و کلی لطیفه آبادانی تعریف می‌کند.

ـ جاسم زنگ می‌زند به اوباما و می‌گوید می‌خواهد به آمریکا حمله کند. اوباما می‌پرسد شما چند نفرید؟ جاسم می‌گوید هشت نفر. شما چند نفرید؟ اوباما می‌گوید شش میلیون نفر با بسی تجهیزات نظامی. جاسم جواب می‌دهد: صبر کن، بهت زنگ می‌زنم. پس از چند دقیقه جاسم زنگ می‌زند و می‌گوید منصرف شده، قبرستان آبادان شش میلیون جا ندارد.

ـ یک اصفهانی، شیرازی، مشهدی، تهرانی و آبادانی در یک کافه نشسته بودند. اصفهانی می‌گفته ما پایتخت تاریخ و هنر کشوریم، شیرازیه می‌گفته ما پایتخت علم ‌و فرهنگ هستیم، مشهدیه می‌گفته ما پایتخت مذهبی ایرانیم و تهرانیه می‌گه ما که پایتخت واقعی ایرانیم. آبادانیه ساکت بوده، بهش می‌گن، تو یک چیزی بگو، می‌گه «کا یک لحظه شیرنفت رو ببند ببینم اینا چی می‌گن.»

ـ سال 48 تیم ملی برزیل می‌آید آبادان و بازی می‌کند. آنها می‌گویند آبادان چقدر شبیه ماست. همان زمان هم لباس تیم صنعت نفت را از تیم برزیل کپی می‌کنند. هنوز هم فوتبالیست‌های خبره اهل آبادان هستند. از عابدزاده و مرفاوی گرفته تا سعداوی و گل‌محمدی و حسین کعبی. اصلا برزیل قسمتی از آبادان بوده است!

مریم محمدپور-چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها