متهم می‌گوید زندان باعث شد مجرم حرفه‌ای شود

زندگی بر مدار جرم

نام و تاهل: «هوشنگ ـ ب»، مجرد سن: 40 سال تحصیلات: دبیرستان اتهام و محل دستگیری: سرقت ـ استان تهران یگان دستگیرکننده: پلیس پیشگیری
کد خبر: ۶۹۶۶۶۶

هوشنگ می‌گوید یک اتفاق ساده باعث شد به مجرمی حرفه‌ای تبدیل شود: «من زندگی عادی داشتم. تا کلاس دوم دبیرستان درس خواندم بعد سر کار رفتم و تا زمان سربازی در یک کارگاه مبل‌سازی در شرق تهران کار می‌کردم. بعد از پایان خدمت باز هم در کارگاه دیگری مشغول شدم. آن موقع مشکل خاصی وجود نداشت. البته اخلاقی داشتم که سریع جوش می‌آوردم و زیر بار حرف زور نمی‌رفتم. همین هم کار دستم داد و یک روز وقتی در خیابان با مردی دعوا کردم، او را با چاقو زدم و به زندان افتادم. باید دیه می‌دادم، اما پول کافی نداشتم به همین دلیل دوران حبس طولانی شد تا این‌که توانستم از کسی قرض بگیرم. البته آن طرف به خاطر رضای خدا به من کمک نکرد، بابت پولی که داد سود می‌خواست و من هم چاره‌ای نداشتم و قبول کردم.»

متهم می‌گوید زندان روی او تاثیرات منفی زیادی داشت: «این که می‌گویند آدم در زندان سرش به سنگ می‌خورد و ادب می‌شود، اصلا درست نیست لااقل برای من که این طور نبود، برای چند نفری هم که دور و برم هستند همین‌ طور. در زندان راه دزدی را یاد گرفتم .یکی بود که جیب‌بری بلد بود و فوت و فن کار را یادم داد. وقتی از زندان بیرون آمدم، مدتی دنبال کار گشتم و اتفاقا کار هم پیدا کردم، اما دستمزدی که می‌گرفتم کافی نبود، چون هر ماه باید مبلغی را بابت بدهی می‌دادم. فکرم خیلی خراب بود. اصلا حال و روز خوشی نداشتم تا این‌که یک روز در اتوبوس چشمم به جیب مردی افتاد و وسوسه شدم کیفش را بزنم.

نمی‌دانم چطور جرات کردم این کار را انجام بدهم، ولی به هر حال کیف را زدم. پول زیادی داخلش بود. بعد از آن همین کار را ادامه دادم. موقع رفتن به سر کار یا برگشتن، جیب‌بری می‌کردم و پولی که درمی‌آوردم از حقوق ماهانه‌ام بیشتر بود.»

متهم ادامه می‌دهد: «بالاخره دستگیر و دوباره زندانی شدم. این دفعه زندان برایم زیاد سخت نبود، چون راه و چاه زندگی کردن در آنجا را یاد گرفته بودم. در همان زندان با یکی از حرفه‌ای‌ها آشنا شدم و بعد از آزادی با او شروع به سرقت کردم. کارمان دزدی از خانه‌ها بود، اما این دفعه هم دستگیر شدیم.»

هوشنگ حرف‌هایش را این طور ادامه می‌دهد: «داستان زندگی‌ام خیلی تکراری است مرتب دستگیر و آزاد شده‌ام. تا به حال شش سابقه کیفری دارم و این بار هم دفعه هفتم است که دستگیر شده‌ام. با این وضع با اصرار مادرم ازدواج کردم. البته هر چه به مادرم گفتم من با این شرایط زندگی یک نفر دیگر را هم بدبخت می‌کنم، قبول نکرد و گفت زن که بگیری سرت به سنگ می‌خورد و مثل آدم زندگی می‌کنی.»

این طور بود که هوشنگ و همسرش پای سفره عقد نشستند. متهم توضیح می‌دهد: «آن موقع در یک کارگاه مشغول شده بودم، اما باز هم دزدی می‌کردم. البته همسرم و خانواده‌اش از این موضوع اطلاعی نداشتند. مدتی بعد از ازدواج‌مان از کارگاه بیرون آمدم. با صاحبکارم سر یک موضوع ساده دعوا کردم و زد و خورد راه انداختم، اما چیزی در این مورد به زنم نگفتم. خانواده خودم هم فکر می‌کردند سر به راه شده‌ام و دیگر خلاف نمی‌کنم تا این‌که دوباره مرا گرفتند و زنم وقتی همه چیز را فهمید، دیگر حاضر نشد حتی یک لحظه هم همسر من بماند. درخواست طلاق داد و من هم مخالفتی نکردم.»

هوشنگ مدتی است با خانواده خودش هم قطع رابطه کرده است. او می‌گوید: «پدر و مادرم مرا باعث ننگ می‌دانند. هرچند بقیه خواهر و برادرانم دکتر و مهندس نیستند، اما هیچ کدام‌شان کار خلاف نمی‌کنند و زندگی ساده‌ای دارند این وسط فقط من ناخلف از آب درآمدم و بالاخره درگیری‌هایم با آنها آن‌قدر شدید شد که بی‌خیال‌شان شدم .از طرفی نمی‌خواستم با کسی همدست شوم چون آدم اگر همدست داشته باشد، زود لو می‌رود. ترجیح می‌دادم خودم تنهایی کار کنم. شروع کردم به سرقت از انباری ساختمان‌ها. در خیابان‌ها می‌چرخیدم و مجتمع‌هایی را که در ورودی‌شان باز بود پیدا می‌کردم بعد با دیلم قفل انباری را می‌شکستم و هر چیز به درد بخوری بود، برمی‌داشتم. یک موتور سرقتی هم از یکی از دوستانم خریده بودم که با آن اجناس مسروقه را جابه‌جا می‌کردم. قبلا یک بار نزدیک بود گیر بیفتم، اما توانستم سریع بالای موتور بپرم و فرار کنم، اما بالاخره باز هم دستگیر شدم و فعلا تکلیفم روشن نیست.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها