برگی از خاطرات

یادمانده​های فیروزیان از تحریم انجمن‌های ایالتی و ولایتی

یکی از روحانیون و وعاظ مذهبی فعال حجت‌الاسلام حاج‌غلامرضا فیروزیان داماد آیت‌الله شیخ عباسعلی اسلامی، مؤسس مدارس اسلامی است که بیش از 60 سال در عرصه‌های مختلف سیاسی، فرهنگی و مذهبی فعالیت داشته و از طرف آیت‌الله بروجردی و آیت‌الله کاشانی به مأموریت‌هایی اعزام شده است. او پس از استقرار در اصفهان از نزدیکان آیت‌الله حاج‌آقا حسین خادمی به حساب می‌آمد، ضمن این‌که نماینده‌ جامعه‌ تعلیمات اسلامی در اصفهان بود و مدارس این جامعه را در اصفهان دایر و اداره می‌کرد.
کد خبر: ۶۸۹۳۹۳
یادمانده​های فیروزیان از تحریم انجمن‌های ایالتی و ولایتی

بخش عمده‌ فعالیت‌های فیروزیان مبارزه با فحشا و منکرات موجود در دوره پهلوی بود. با پیروزی انقلاب اسلامی حجت‌الاسلام فیروزیان در تثبیت انقلاب در مناطق مختلفی چون مازندران، مُغان، اصفهان و... نقش فعالی ایفا کرد. عمده‌ فعالیت‌های مداوم فیروزیان در سال‌های اخیر، ساخت مسجد برای شیعیان محروم مناطق مرزی است که در تهاجم وهابیت قرار دارند. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، خاطرات و اسناد حجت‌الاسلام غلامرضا فیروزیان را با تدوین رحیم نیکبخت ‌در دست انتشار دارد. متنی که می‌خوانید بخشی از خاطرات فیروزیان در مورد مقدمات برگزاری انتخابات انجمن‌های ایالتی و ولایتی در اصفهان است.

اولین بار که برای بنده توفیق ملاقات با مرحوم امام (رضوان الله علیه) حاصل شد، در جریان تصویب لایحه‌های انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود. اهمیت این انجمن در رفع مشکلات مردم باعث شد روزنامه‌ها و رادیو و... به تبلیغات گسترده بپردازند. روزی هم اعلام کردند که داوطلبان برای عضویت در انجمن برای نام‌نویسی به فلان محل مراجعه کنند. هیات نظارت را هم برای رای گیری تعیین کردند. یکی از کسانی که برای عضویت در انجمن نام‌نویسی کرد، خانمی بود که از نظر حجاب و پوشش و ویژگی‌های اجتماعی، مد روز و طاغوتی بود. تاریخ این جریان یادم نیست، ولی هنوز نمایندگان زن به مجلس شورای وقت راه نیافته بودند و اصولا تا آن زمان، زن‌ها در این قبیل مراکز سیاسی شرکت نداشتند که بعد معلوم شد این حرکت را اشرف پهلوی، برای به دست آوردن قدرت زیاد و اشاعه بیشتر فساد در مملکت به اقتضای ذاتش و شاید هم برای توجیه فسادهای شخصی‌اش آغاز کرده تا از همجنسان خودش در راس چنین پست‌هایی که اشراف بر همه امور مردم دارند، استفاده کند و شروع آن را هم از اصفهان که مرکز روحانیت و دارالایمان است، قرار داده بود تا توجیهی برای مردم سایر نقاط و استقبال از این طرح باشد. من به یاری پروردگار از زمان جوانی به محض شنیدن یا خواندن درباره حرکت ضدتشیع یا شروع فساد اخلاقی در هر نقطه از مملکت، برای حل و فصل و دفع و رفعش حرکت می‌کردم. نام این زن را که شنیدم، درصدد مخالفت و جلوگیری از رای دادن مردم برآمدم. لذا کار را از منزل مرحوم حجت‌الاسلام حاج شیخ ابراهیم ابن‌یمین که اهل منبر و آن روز در منزلش مجلس عزاداری بود، شروع کردم. روی منبر صریحا گفتم: «آقایان! ماموران مخفی دولت و سازمان امنیت که پای منبر نشسته و گزارش سخنگو و سخنران را به مقامات می‌رسانید بشنوید، یک چنین جریانی در کار است. من برای جلوگیری از آن، با دعوت اهل منبر و علمای شهر مردم را آگاه کرده و مانع از رای دادن به این زن خواهم شد و جلوی این بدعت را خواهم گرفت». با این‌که شنیدم گفته قاطع و صریح من به مدت چند روز موجی در بین مردم ایجاد کرده بود، ولی از طرف شهربانی و سازمان امنیت یا هیچ مقام دولتی عکس‌العملی نشان داده نشد. در حالی که یقین داشتم به محض پایین آمدن از منبر مرا دستگیر خواهند کرد، لذا خودم به مرکز سازمان امنیت که جای ناامنی برای مردم و مرکز خشونت (بود) و تابلو هم نداشت رفتم. در زدم، در را باز کردند. گفتم: با رئیس کار دارم، مرا به دفترش بردند. پس از واردشدن سلام کردم و بدون تعارف او نشستم. اسمم را گفتم که بلافاصله شناخت؛ اگر چه خود مرا ندیده بود. گفتم چنین جریانی است که می‌دانید شما مامور دولت برای جلوگیری از هر حرکت ضد شاه و مملکت هستید، من هم مامور برای جلوگیری از هر بدعتی که در دین گذاشته شود هستم. با پای خود آمدم به شما بگویم من اهل منبر را برای جلوگیری از رای به این زن دعوت می‌کنم و مردم شهر را برای جلوگیری از فسادی که در شرف انجام است، آگاه می‌کنم. ماموران شما گزارش غلط ندهند، این دعوت و این حرکت نه به منظور ضدیت با دربار، نه با دولت و نه وابسته به جریان سیاسی است، صرفا یک امر مذهبی است که وظیفه هر مسلمان بخصوص اول وظیفه روحانی است. رئیس ساواک که برای اولین بار به این صراحت از یک اهل منبر آن هم در مرکز قدرت و در دفتر قدرت و خشونت چنین گفتاری را شنید، تکانی خورد و گفت: این مطلب مربوط به ما نیست. انتخابات به هر صورت مربوط به وزارت کشور است. گفتم: این مطلب را می‌دانم ولی سخنرانی‌ها که به شما گزارش داده می‌شود. گفت: بله، اگر سخنرانی‌ها موجب ناامنی شود، ارتباط با ما پیدا خواهد کرد. گفتم: ما با آیات قرآن و لزوم حجاب و عفت زنان و وظایف بانوان که شروع این کار بتدریج با ورود چنین زن موجب فساد می‌شود، بحث خواهیم داشت، الان هم اگر می‌بینید این حرکت مخالف قوانین شماست، همین جا مرا متوقف کنید. گفت: بروید ولی مواظب باشید و گزارش جلسات را بدهید. گفتم: خبری نداریم که خلاف باشد تا گزارش آن به ضرر خودمان یا مملکت تمام شود. بیرون آمدم. منبری‌ها را دعوت کردم. اعضای انجمن نظارت 5 نفر از روسای ادارات و یک نفر به قول خودشان معتمد محل بود. به منبری‌ها گفتم اسم این خمسه خبیثه را در دستشویی بنویسید و خلاصه با همه سروصداها، 5 نفر از اعضای انجمن ایالتی و ولایتی از بین کاندیداها به وسیله هیات نظارت تایید و معرفی شدند که یکی از آنها همان زن بود و روز رای گیری که فاصله زمانی داشت، اعلام گردید. در این فاصله من با خط خودم مطالب اعتراض‌آمیز نوشتم؛ اول بردم در جلسه هفتگی علمای اصفهان که روزهای پنجشنبه در منازلشان تشکیل می‌شد، به امضای آیت‌الله خادمی و امام جمعه وقت رسید. از آنجا شروع کردم رفتن به مراکز استان‌ها و شهرها. گاهی هم علمای شهر با خواندن مطلب، خود در تحریم این جریان مطلبی می‌نوشتند و آن زمان که تاریخش یادم نیست، خواستم به امضای مرحوم امام (رحمه‌الله علیه) که یک مجتهد مقتدر و مدرس حوزه علیمه بود، برسانم. تابستان بود و حوزه علمیه تعطیل بود. گفتند ایشان به امامزاده قاسم تهران (که در مسیر شمیرانات ـ تهران در یک بلندی قرار گرفته و کاملا بر تهران اشراف دارد) برای زیارت و استراحت تشریف برده‌اند. من با این‌که در مدرسه فیضیه قم، ایشان را زیاد می‌دیدم و محسنات مراتب علمی و تقوا و شجاعت و ارشادات ایشان را از طلاب فاضل و شاگردانش می‌شنیدم، ولی هنوز پایه تحصیلم به جایی که از درس ایشان استفاده کنم، نرسیده بود لذا اولین ملاقات حضوری من و توفیق زیارت و گفتگوی با ایشان، آنجا نصیبم گشت. وقتی نامه‌های طوماری و فردی امضا شده علما را به ایشان دادم، دیدم ایشان انجمن ایالتی و ولایتی را از دیدگاه بالاتر از حضور یک زن می‌نگرد و اصل این چنین انجمنی را مضر به حال ملت و مملکت می‌داند، لذا فرمود: من شخصا اقدام خواهم کرد. من هم اصرار بر امضای ایشان نکردم و خداحافظی کردم. زمانی که متوجه اهمیت بیشتر این انجمن از نظر تبعات و خطرات آینده‌اش شدم، جدی‌تر به اصفهان آمدم. گویا چند روز بیشتر به روز رای گیری نمانده بود که روزنامه‌ها نوشتند: روز رای گیری چند اتوبوس خانم، از تهران به دستور والاحضرت اشرف پهلوی به اصفهان خواهند آمد. من منبری‌ها را دعوت کردم و گفتم: بالای منبر به مردم بگویید روزی که این اتوبوس‌ها نزدیک اصفهان می‌رسد با چوب و چماق آنها را بزنید و نگذارید وارد شهر بشوند و اگر بخواهند کسی را دستگیر کنند، اول مرا دستگیر می‌کنند و مرا عامل اصلی معرفی کنید. گر چه خودتان با عرق مذهبی وظیفه شرعی خودتان را انجام داده‌اید. اینجا بود که شهربانی، سازمان امنیت، استانداری، فرمانداری و همه مسوولان مربوط به انتخابات در تنگنای سختی قرار گرفتند؛ زیرا اولا اگر می‌خواستند شخصی یا گروهی از منبری‌ها را دستگیر کنند، علما بیکار نمی‌نشستند و شهر غوغا می‌شد که نتیجه آن معلوم نیست چه بشود و ثانیا از این‌که بتوانند مرا به تطمیع، تهدید و وعده‌های دنیوی وادار به عقب‌نشینی کنند کاملا ناامید بودند. لذا مرا به استانداری دعوت کردند. در دفتر استاندار، رئیس شهربانی، رئیس سازمان امنیت، فرماندار و چند روزنامه‌نگار حاضر بودند. سلام کردم و نشستم. فرماندار بنا کرد به صحبت در اطراف پیشرفت زمان و یک کاسه شدن دنیا و خود را با دنیای متمدن هماهنگ کردن و از این قبیل مطالب. من گفتم: کاملا با شما موافقم تا جایی که این هماهنگی‌ها و بهره‌گیری‌ها از پیشرفت زمان مخالف اسلام و قرآن نباشد. قرآن هم می‌فرماید: فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه (حرف‌ها را بشنوید پیروی از خوبی‌های آن کنید) ما الان چنین می‌کنیم. برق ما، هواپیمای ما، داروهای ما اغلب و بسیاری از وسایل زندگی را از آنها گرفته‌ایم و مراجع معظم تقلید هم از آنها استفاده می‌کنند، اما مثلا اگر شراب خواری عرف جامعه متمدن و شهری بشود، زنان ما نیمه برهنه چنان که می‌بینیم (در آن زمان) بیرون می‌آیند، آیا اینها و نوع اینها هم برای یک مسلمان که قرآن و احکام شرع زندگی از دیدگاه الهی دارد، مجازاست. بعد گفتم: آقایان من از اینجا بیرون نمی‌روم تا یک روحانی بیاورید که شاهد جریان و گفت‌وگوها باشد، چون ممکن است شما بعد از رفتن انتشار دهید یا انتشار داده شود که فیروزیان را قانع کردند. لذا تلفنی مرحوم حاج سید محمدرضا روضاتی را خواستند. یکی از روزنامه‌نگاران که می‌خواست اظهارنظر کند گفت: آقای فیروزیان مگر مصر مملکت اسلامی نیست؟ گفتم: چرا گفت: پس چطور زن‌ها در مجلس شورای ملی و سیاست‌شان شرکت می‌کنند؟ این را که گفت، گفتم آقای رئیس شهربانی ایشان را توقیف کنید. گفت چرا؟ گفتم مصر اول سلطان و سلطنت را کنار زد و جمهوری شد. در مرام جمهوری، زن‌ها به مجلس راه یافتند. معلوم می‌شود که این آقا ضد سلطنت و جمهوریخواه است. دیدم رنگ از رخسار روزنامه‌نویس پرید و گفت: مقصوم این نبود. در این گفت و شنید که استانداری برای حل و فصل این امر از طرف دولت و اشرف پهلوی مامور بود، مطلبی شبیه به اهانت به روحانیت گفت و رو کرد به روزنامه‌نگار و گفت: روحانیون این چیزها را نمی‌فهمند. (قریب به این مضامین) من عصبانی شدم. صندلی‌ام نزدیک استاندار بود. بلند شدم، دستم را بالا بردم تا سیلی‌ای به گوش استاندار بزنم. رئیس شهربانی مردی مسن و بسیار فهمیده بود. از جا بلند شد و گفت: آقای فیروزیان ایشان از سلسله سادات هستند. من از حرکت و گفته عاقلانه ایشان خوشم آمده بود و واقعا متوجه شدم در این جلسه‌ای که محترمین مسوول نشسته و در راس استاندار، عمل من جسارت محسوب می‌شد، بلافاصله گفتم: عجب! شما اولاد پیغمبر هستید، معذرت میخواهم، در مسند حل و فصل جای جدتان نشسته‌اید و به روحانیون و مروجین دین و آیین جدتان اهانت می‌کنید. در این حال آقای روضاتی وارد شد و همه برخاستند و مجلس با سلام و تعارف شروع شد و همه نشستند. خلاصه فرماندار گفت: آقای فیروزیان اگر با همه این احوال ما رای گیری را شروع کنیم چه می‌کنید. گفتم: اعلام می‌کنیم مردم در مساجد کفن بپوشند و در شهر حرکت کنند و شعارهای مناسب بدهند و مغازه‌ها را تعطیل کنند.

اینجا بود که استاندار بلند شد و بقیه هم بلند شدند و ختم مجلس اعلام شد و به خبرنگاران پشت در هم، همین جواب را دادم. فردای آن روز شنیدم از تهران، وزارت کشور چند مامور به منزل امام جمعه وقت سلطان‌العلما (در عین حال که زمان شاه بود و باید ایشان رنگ دربار و دولت به خود می‌گرفت ولی کاملا ضد همه جریانات فساد و ظلم زمان بود) و علمای اصفهان، آیت‌الله خادمی و همه هیات علمی سطح بالا و استاندار و فرماندار و شهربانی و... دعوت شده‌اند. متوجه شدم استاندار بلافاصله تلگراف کرده تا در این جلسه دور از چشم من به نحوی آقایان را راضی کنند، ولی من بدون دعوت به جلسه وارد شدم. دیدم شخصی که گویا اسمش خواجه‌نوری بود و از وزارت کشور مامور حل و فصل این کار بود، شروع کرد به صحبت کردن. آقایان کاملا گوش می‌دادند. با خودم گفتم نکند این گفتار زیبا و آرام و مثل‌ها، اثری روی آقایان بگذارد. گفتم آقای... شما خیال می‌کنید آقایان که سکوت کرده‌اند دلیل بر رضایت آنهاست؛ حرف‌های شما را کاملا خلاف منظورشان می‌دانند، ولی به احترام شمای مهمان و فرستاده دولت لب بربسته‌اند. دیدم چهره آقایان علما باز شد و بعضی تکانی خوردند. این مامور هم از جا بلند شد و با عصبانیت به آقایان دست داد و خداحافظی کرد و رفت و در اصفهان، انجمن متوقف شد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها