در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
مریم با تعجب به بابا نگاه کرد و گفت: چرا، مگه چی شده؟
بابا که تعجب مریم را دید با لبخند گفت: چیزی نیست، این که الان باهاش حرف میزدم راننده سرویس بود؛ ماشینش خراب شده و نمییاد، باید خودمون بریم.
مریم وقتی این حرف را شنید خیلی خوشحال شد که امروز بابا او را میرساند برای همین فوری وسایلش را برداشت و جلوی در ایستاد و گفت: بابا جون زود حاضر شو که داره دیرمون میشه.
بابا که از این رفتار مریم خندهاش گرفته بود نگاهی به او انداخت و گفت: بله قربان.
چند دقیقه بعد هر دو آماده توی ماشین به طرف مدرسه راه افتادند. توی راه مریم مدام برای بابا حرف میزد و از اینکه خیلی دوست دارد گاهی وقتها با او به مدرسه برود برایش گفت و البته بابا هم گفت که دوست دارد که همراه هم باشند ولی خوب ساعت کاریش طوری است که باید کمی زودتر برود. به خیابان مدرسه که رسیدند کمی ترافیک بود و ماشینها پشت سر هم ایستاده و منتظر بودند تا حرکت کنند.
مریم همینطور که به برخورد قطرههای باران به شیشه جلو نگاه میکرد یک دفعه چشمش به پیرزنی افتاد که چند متر جلوتر ایستاده بود و به نظر میرسید که میخواهد سوار ماشین شود چون دستش را به طرف ماشینها دراز میکرد و تکان میداد. او ابتدا توجهی به پیرزن نکرد و به جای دیگری نگاه کرد اما با خودش فکر کرد که نکند واقعا به کمک احتیاج داشته باشد. برای همین دوباره نگاهش کرد و باز هم دید که از رانندهها میخواهد سوارش کنند. مریم پیش خودش فکر کرد نمیتواند کاری برایش انجام دهد چون او ماشین ندارد که سوارش کند، اما احساس میکرد که باید یکطوری به او کمک کند. کمی فکر کرد وبه نظرش آمد بهتر است موضوع را با پدرش در میان بگذارد. ولی برای یک لحظه پشیمان شد چون میدانست که هم بابا و هم خودش ممکن است دیر برسند. ماشینها آرام آرام حرکت میکردند و حالا فقط دو تا ماشین مانده بود که به پیرزن برسند و او باید تصمیمش را میگرفت؛ یا موضوع را به پدر بگوید یا اینکه دیگر پیرزن را نگاه نکند. بابا که متوجه بیقراری مریم شده بود به او گفت: دخترم چی شده،
اتفاقی افتاده؟
مریم کمی سکوت کرد و بعد گفت: بابا جون یه چیزی بگم ناراحت نمیشی.
حالا بگو ببینم چیه.
ـ نه شما قول بده تا من بگم.
ـ باشه قول میدم.
مریم تمام ماجرا را برای بابا تعریف کرد و گفت که اگر میشود آن پیرزن را سوار کنند و تا یک جایی برسانند.
حرفهای مریم که تمام شد بابا با خوشحالی دستی به سر او کشید و گفت: دختر گلم ناراحت که نشدم هیچ، خیلیام خوشحال شدم که شما دوست داری به دیگران کمک کنی؛ حتما سوارش میکنیم حتی اگر دیرمون هم بشه.
رضا بهنام
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: