با کاروان صلح (11)

سماق مکیدن وسط جاده

قبل از رسیدن به یبرود از کنار معلولا گذشتیم. قبلا هم به معلولا رفته بودم. به کلیسای بسیار قدیمی‌ که در دل کوه کنده بودند و طبیعت زیبایی داشت. یکی از بچه‌های خبرنگار گروه هم مدام از سماق‌های معلولا می‌گفت که من سعادت مکیدنش را پیدا نکرده بودم.
کد خبر: ۶۷۲۸۹۳
سماق مکیدن وسط جاده

یاد خاطره‌ای افتادم از سماق‌مکیدن و برای بچه‌ها تعریف کردم که استادی ژاپنی به ایران آمده بود و در دانشگاه تهران، دکترای ادبیات فارسی گرفته و برگشته بود ژاپن و در دانشگاه آنجا زبان فارسی تدریس می‌کرد، تعدادی از استادان فرهنگستان زبان فارسی را برای سمیناری به ژاپن دعوت کرده بود و شنیده بود که سماق‌مکیدن به معنی صبرکردن است، به دوستان ایرانی گفته بود شما بی‌زحمت همین‌جا بمانید یک ساعت سماق بمکید تا من برگردم.

داشتم می‌گفتم که سعادت پیدا نشد تا 10 کیلومتری به سمت چپ جاده و به سوی سلسله کوه‌های قلمون برویم و وارد معلولا شویم و سماق بمکیم.

جاده را به سمت شمال سوریه ادامه دادیم. وارد نبک شدیم که شهرکی است زخم‌خورده از جنگ. پیش از نبک هم از روستایی گذشتیم که ساکنانش فقط خاکستر و سکوت بودند.

در نبک تعداد اندکی ساکن بودند و انگار تازه داشت آرامش به منطقه بازمی‌گشت. اما کمی آن‌سوتر و یکی دو شهرک آن‌سوتر از یبرود بخصوص در رنکوس که شهری مرزی با لبنان است، هنوز درگیری با شدت ادامه داشت و یکی از خبرنگارهای صداوسیما همین دیشب از رنکوس برگشته بود و داشت از شدت درگیری صحبت می‌کرد و این‌که در یک لحظه غافلگیر شده بود و داشت اسیر می‌شد که با زحمت خودش و دوربین و خودروی صداوسیما را از دل آتش بیرون کشیده بود.

در مسیر راه وانت‌های پر از وسایل خانه را می‌بینیم با مردمی که دارند برمی‌گردند به دیار مادری‌شان، یبرود.

یادش بخیر حدود 20 ‌سال پیش من و موسی بیدج آمده بودیم به دمشق و سری هم به یبرود زدیم برای دیدن شاعری بزرگ به نام خالد البرادعی؛ پیرمردی با موی سفید که عشقش حکیم ابوالقاسم فردوسی بود و کتابی نوشته بود به نام هفت‌شب با ابوالقاسم فردوسی و همان سال‌ها به سمینار شعری در ایران هم دعوتش کردیم و گفت‌وگوی مفصلی هم با او داشتیم و شعری نیز از او چاپ کردیم به نام عبدالله و خواب‌هایش.

آن روز خالد البرادعی ما را به کارگاه نجاری‌اش در همان یبرود برد و به کارگاهی که با پسرانش در آن جوراب می‌بافت و به باغی که در آن سیب کاشته بود و به خانه‌اش که زنش برایمان غذاهای متنوع عربی پخته بود و بیش از همه مزه کبه‌های عربی‌اش تا هنوز به یادمان مانده است.

حالا سال‌هاست خالد البرادعی دنیا را ترک کرده است، اما فرزندان خالد هستند و عبدالله در شعرهای خالد هست و تا هنوز لابد دارد می‌خندد. این روزها بعد از سه سال مصیبت و درد، تازه یبرود آزاد شده است و ما با کاروانی از صلح و با کاروانی از خاطرات از کنار یبرود می‌گذریم.

دکتر علیرضا قزوه - شاعر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها