این‌جا دل عاشقان ز غم آزاد است/ ایرانی و تاجیکی و ازبک شاد است/ هر هفته دوشنبه چاردیواری ما/ با این بروبچ همیشه عشق‌آباد است. قنبر یوسفی از آمل
کد خبر: ۶۷۰۶۶۵

هومممم... صرف نظر از نوشابه‌ای که نه تنها دیگه نمی‌شه بهش گفت نوشابه خانواده، بل‌که باس گفت نوشابه خانواده و بقیه اقوام و خویشان و حتی کشورهای مجاور!... آففرییییین... چاردیواریِ دوشنبه رو با بروبچِ عشق‌آباد خوب جفت و جور کرده بودی (دو نمره اضافه کردم امتحانات پایان ترم یادم بنداز بیارم تو کارنامه‌ت!).

ماورای خیال

شب،پشت پنجره‌های تیره و تار، روی پیکر آسمان، کنار انزوای تنهایی و سیاهی چشمک می‌زند. غربت چشمگیری است. دیگر شعر هم زبان حرف هایم نیست و آیینۀ فردای کلمات کدر است. نمی‌دانم واژه‌ها به پایان رسیده‌اند یا من تمام شده‌ام؟ دروازة پرآشوب شهر را می‌بندم. چرا که تو در حجم واژه‌ها نمی‌گنجی و بی‌تو غزل طراوت ندارد. تو رفتی و خورشید هم رفت. چه ‌ردّی از تو می‌ماند؟ حالا که قرار است گرد بام تو نگردد، دیگر از بودنش چه سود؟ همیشه در ماورای خیالم به این سو و آن سو رهسپاری.

ن. 74 د.

کج و کوله

1-آقا این‌که می‌گن: «قبل از قضاوت کردن، خودتون رو بذارید جای طرف: که عمومیت نداره! مال مستوی‌الخُلقه‌هاست (خُلق‌ها، بالضم!)؛ اما بعضی آدمای بی‌ظرفیت و مغرور که کج‌وکوله بودن سلیقه‌ها و افکارشون رو قبول ندارن، کلی به نفع خودشون اجراش می‌کنن. مثلا میان یه چیزایی می‌گن که برخوردن داره، بعد که به طرفشون برمی‌خوره، خیییییلی حق به جانب می‌گن: «اَه، بی‌جنبه»!

2-چن‌وخ پیش یکی از بچه‌ها پرسیده بود چرا نمی‌شه چیزای قشنگی که جای دیگه می‌خونیم رو بفرستیم؟ جواب صفحه که اصلا قانع‌کننده نبود به کنار، ولی اون‌وخ می‌دونی هر کی واس خودش چقد چیزای قشنگ سراغ داره که می‌خواد بفرسته؟ همین حالاشم ترافیکو نیگا! تازه‌شم همه جذابیت و گیرایی صفحه به اینه که بچه‌ها حرف خودشون که made in خودشون باشه رو بفرستن.

جعفر محقق از قم

در این مواقع اون بعضی آدمایی که می‌گی جنبه ندارن​رو باید با یه نخی چیزی از لای دندونای مخچه‌ت بکشی بیرون بندازی دور که رو اعصابت واحد استیجاری نسازن!

کلاس درس

تصمیم گرفته بودم روزی کاغذی بنویسم که دلشکسته‌ام، و در کنج پیاده‌رو بنشینم و منتظر بمانم. نه به خاطر این‌که هر کسی رد شد سکه‌ای نثارم کند، یا غمگینی چهره‌ام را نظاره‌گر شود، فقط شاید همدردی، سنگ صبوری، یا مرهمی و...

نوشتم و نشستم. منتظر و منتظر و منتظر؛ عاقبت همدردم آمد و بدون هیچ صحبتی، تبادل ما فقط نگاه و نگاه. او نیز دلشکسته بود. پرنده‌ای که شاید کودکی یا بزرگی یا... بالَش را شکسته بود و دلش را هم. درس خوبی گرفته بودم.

مهران از تهران

غوغای درون

در درون قلب من اندوه غوغا می‌کند/ سینه‌ام این آه را با ناله سودا می‌کند/ درد دل با هر که کردم خنجری از پشت داشت/ در خیالم درد و بغضم را مداوا می‌کند/ وصل او دانم برایم آرزویی بیش نیست/ قلب من با این وجود هر دم تمنا می‌کند/ داغ او دانم که رسوای جهانم کرده است/ چهره‌ام اسرار قلبم را هویدا می‌کند/ نای نالیدن دگر در جسم بی‌جانم نبود/ راز قلبم با خدا گفتم ولی او هم تماشا می‌کند.

محمد دلبند

پس اولین بارته که پیام می‌دی؟ هوم؟ می‌دونی که اگه کپی باشه کلاً می‌ری توی لیست سیاه دیگه؟ هیم؟

عادت تلخ

1-چقدر وقتی نگاهت را از من می‌گیری نفس کشیدن سخت می‌شود. تو می‌روی سروقت زندگی‌ات و اصلا حواست نیست که بعد از رفتنت چگونه در خود می‌شکنم. من بارها صدای شکستن قلبم را شنیده ام. نگذار زیر آوار شکسته‌های قلبم مدفون شوم. هوای من، بیا که نفس​هایم مدیون توست.

2-این روزها ندیدنت عادتی تلخ و کشنده شده است و نبودنت واقعیتی باور نکردنی؛ و من این واقعیت را تا فرداهای دوردست نفرین می‌کنم. همان فرداهایی که نیامده تنم را فرسوده کرده است و من با این تن رنجور زجری به نام زندگی را تحمل می‌کنم.

از یاد رفته از آبادان

تناقض

...می‌خواهمت، نمی‌خواهمت... می‌خواهمت!

گاهی آن‌قدر دلم تو را می‌خواهد که با خیالت دست در دست تنهایی رد می‌شوم از همه خیابانهایی که روزی رد قدم​هایمان روی آن حک شده... آن‌قدر می‌خواهم که تنها می‌نشینم یک گوشۀ دنج و از روزمرّگی​هایم برای قاب عکست می‌گویم.

اما گاهی نمی‌خواهمت!

گاهی آن‌قدر دلم تو را نمی‌خواهد که خط می‌کشم روی تمام عاشقانه‌هایی که می‌نوشتم برایت... آن‌قدر نمی‌خواهمت که رد نمی‌شوم از خیابان​هایی که با هم رد می‌شدیم. آن‌قدر نمی‌خواهمت که تو را می‌دزدم از خواب​ها و افکار شبانه‌ام. راستی تو می‌دانی... می‌خواهمت یا نمی‌خواهمت؟

خسته‌ام از این حس​های متناقضی که روحم را پیر می‌کند. خسته‌ام از احساساتی که فقط خودم، خودکارم، و کاغذم آنها را درک می‌کنند. خسته‌ام... فکری بکن برای خستگی​هایم...

فاطمه از قم

یاد ایام

صندوقچۀ خاطرات زندگی‌ام را سال​ها پیش در لابلای روزهای تکراری‌ام پنهان کرده بودم. می‌ترسیدم نسیم بهاری پریشانش کند یا گرمای تابستان تشنه‌اش کند. می‌ترسیدم باد پاییزی ویرانش کند و یا سرمای زمستان خشکشان کند.

در چشم به هم زدنی همه را برایم زنده کرد... عجب دخترک شیطانی دارم؛ وقتی که در آیینۀ چشمانش جوانی‌ام را دیدم!

فرحناز نیک‌بین از تهران

خیانت به مجنون

1-درخت بید مجنون همین‌طور که شاخه‌هاش رو روونه زمین می‌کرد از زمین طلب عشق کرد؛ شاید که دستی شاخه‌هاش رو بگیره و دوباره عشق که فرای همه دوست داشتن​هاست به حد​ اعلا برسه. اما این بار لیلای زمین بود که شاخه‌های بید مجنون رو پس می‌زد و نگاه دل به آبی آسمون سپرده بود.

2-«مشترک مورد نظر در دسترس نمی‌باشد...». از شنیدن این جمله خیلی عصبی می‌شدم. کارم مهم بود. بیشتر از ده با​ر می‌شد که تماس می‌گرفتم اما هر بار شنیدن این جمله کلافم می‌کرد.

بالاخره جواب داد:

الو، کجایی؟ چرا در دسترس نیستی؟ ...

ببخشید داشتم امتحان می‌کردم که چطور خطم رو از دسترس خارج کنم!

صبا نورکرمی از لرستان

تو خوش باش

باشه... هر چی تو بگی... با هر کسی که دوست داری برو ولی قول نمی‌دهم فراموشت کنم. گاهی به راه رفتنت خیره می‌شوم و قدم به قدم رد پایت را می‌شمارم تا برسم به دنیای تو. نترس، وارد دنیایت نمی‌شوم. آخه هنوز فراموش نکرده‌ام تنها بهانۀ نماندنت این بود که گفتی: دنیای من و تو با هم فرق دارد.

دنیایت مال خودت، دیدن خوشی‌ات دنیای من است.

سمیرا از بناب

بد نیستم

یه سلام بی‌محتوا، یه سوال تکراری و یه بد نیستم همیشگی. نمی‌دونم ما دو تا آدم معمولی چی از جون هم می‌خوایم. اگه از گذشته درس گرفته بودیم دیگه الان باید دانشگاه می‌رفتیم. اما از این دفعه دیگه تحویلت نمی‌گیرم تا از دوباره بگی «سلام». تا با یه کم حالت نگران تری بپرسی «حالت خوبه؟». تا این‌جا دوباره همون حرفا شد. منتظرم بدونم برای بعدش چی آماده کردی. منم که می‌دونی، وقتی تو نیستی فقط بد نیستم. مگه یادت رفته این تویی که خوب منی؟

پیمان مجیدی معین

هرگز نرسیدم...

دقت نکردم. در جادۀ منتهی به تو نوشته بود: دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.

احسان 87

درک

چه خوب می‌شد اگه می‌دونستیم برای بهتر درک کردن حس و حال کسی فقط باید بتونیم خودمون رو بذاریم جای اون شخص و یه کم از زاویه دید اون به قضیه نگاه کنیم. هی بیخودی نگیم که «می‌فهممت». آیا واقعاً
می‌فهمیمش؟!

مژگان 84

چش تو چش

اگه برگردی عقربه‌های ساعت دیواری اتاقمون سینه‌خیز نمی‌رن. اگه برگردی جوهر خودکارام این‌قدر زود ته نمی‌کشن. اگه برگردی بُرس دادخواست طلاقش رو از موهام پس می‌گیره. اگه برگردی چش تو چش پلنگ مشکلات وایمیستم. اگه برگردی دیگه برا کسی دلیل قرمزی چشام رو با دروغ بی‌خوابی توجیه نمی‌کنم. آره... اگه بلد باشی برگردی خیلی چیزا اتفاق می‌افته؛ ولی من می‌دونم که گفتن این جمله‌ها به تو یه چیزی مث پایان‌نامه نوشتن واسه دکترای سفاهته. پس برات می‌نویسم: باشه، اگه برگردی دیگه به موهای بلند و ناخنای درازت اعتراض نمی‌کنم. مهم نیس برای چی برمی‌گردی. تو ففط مشق برگشتن رو بنویس​. من هر املایی که بگی در خدمتم!

جکا از اردبیل

9+1 قانون طلایی برای ارسال متن

1-از نوجوون تا پیر، هر کسی می‌تونه متنی بنویسه و برای صفحه بفرسته. 2-متنش باید حاصل فکر و قلم و تلاش خودش باشه. 3-پیامکهای باحالی که به دستت می‌رسن، شعر و نوشته‌هایی که قبلاً توی وبلاگ خودت یا دیگران، کتابا و نشریات منتشر شده رو نفرست؛ اسمت می‌ره توی لیست سیاه! 4-دقت کن آخر ایمیل، نامه، بخصوص پیامکت یه اسمی (واقعی یا مستعار) یا شهری رو هم بنویسی که فردا نگی چرا اسمم چاپ نشد. 5-مطالب بی‌نام، اسامی خارجی و نامفهوم (یا به قول مسئولان: مورددار!)، همممه‌شون می‌شن: «بدون نام». 6-جا کمه، خیلیهام توی نوبت؛ دقت کن: یکی دو ماه (نااااقاااابل!) صبر داشته باش تا نوبتت بشه. 7-بیشتر از 100 کلمه ننویس؛ مجبورم کوتاهش کنم. 8-اصاً خوش دارم برای مطالب طنز پارتی‌بازی کنم، حرفیه؟! (دسسس‌تِتُ بن‌دااااز... دِ... یقه؟ یقه؟!) 9-پارتی نداری؟ یه چی بگو به درد دیگران بخوره که آخرش نگیم: «خب حالا منظـــــور؟» هواتُ دارم! (آم‌مـــاااا... زمینش با من نیستاااا!) 10-همینا دیگه!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها