زندگی استاد همه در یک هدف خلاصه میشد و آن «عرضه اسلام بدور از هرگونه پیرایش و آرایش» و دفاع از حریم مقدس «حقیقت» بود. به همین جهت استاد در سراسر زندگی، در معرض انواع اتهامات کوچک و بزرگ و دشمنیها و بیمهریها قرار داشت.
شاید درک «حقیقت» آنچنان که تصور میرود دشوار نباشد، دشواری اصلی داشتن شجاعت و صراحت در بیان آن است. استاد برای حفظ اصالت «حقیقت» با هیچ کس نساخت و وارد هیچ زد و بندی نشد همچنان که در طول زندگی پربارش، خود را تسلیم هیچ موجی نساخت، آنچنان با تقوا بود که تقوایش جز برای معدود کسان آن هم به دشواری، احساس نمیشد.
بزرگترین چیزی که استاد برای پاسداری از اصالت «حقیقت» با آن سازش نکرد، مریدبازی بود و مریدپروری که او مریدی برای خود نساخت، چه قاطعیتش در برخورد با ناراستیها چیزی نیست که از چشمها پنهان مانده باشد. برای کوچکترین انحراف، گاه با بزرگترین شخصیتهای اجتماعی در میآویخت و ذرهای از این کار هراس نداشت. آن چنان که خود همیشه میگفت گناه اصلی او و استادش علامه طباطبایی نگارش کتاب «اصول فلسفه» بود که خود دریایی است ژرف برای شناوران ساحل حقیقت و از همین روست که توطئه و دسیسه همیشه از سه جهت متوجه استاد بود.
1. مارکسیستها و عناصر چپ، که استاد را همچون طوفانی پرخروش، ویرانگر اندیشههای وارداتی خویش مییافتند و به همین جهت همیشه و در همه جا تیغ تیز حمله خود را به سویش نشانه میگرفتند.
2. مسلمانان چپ زده، که به دلیل بیبهره بودن از زیربنای فکری صحیح و اصولی، در مقابل اندیشههای چپ به نوعی خود کمبینی و عقده حقارت مبتلا بودند (و هنوز هم هستند) و از این جهت، افکار استاد به مذاق آنها خوش نمیآمد، چرا که بر خلاف برخی تفکرات رایج، لزوم عقیده صحیح را شرط اول عمل انقلابی میشمرد و ضرورت تفکیک کامل بین نیروهای مذهبی و غیرمذهبی را اولین شرط بقا و حفظ اصالت انقلاب میدانست. استاد خود در این باره همیشه مثالی میزد. میفرمود: جامعه انقلابی که از نظر فکری، تصفیه شده و خالص نباشد نظیر سوارکاری است که عنان و افسار مرکبش به دست شخص دیگری باشد، این چنین سوارکاری هر چه بیشتر به اسب شلاق بزند احتمال هلاکت خود را در اولین پرتگاه بیشتر میکند. دریافت صحیح و غیرانحرافی از اسلام، اولین و آخرین شرط یک انقلاب راستین اسلامی است.
این نقطه نظر و دیدگاهی بود که استاد حتی یک لحظه هم از آن چشم نپوشید و از تلاش در تحقق آن باز نایستاد.
3. رژیم فاسد طاغوتی سومین جناح مخالف استاد، بود. رژیمی که هدف نهاییاش، ادامه تسلط همهجانبه بر منابع و منافع این سامان بود و در این راه میبایست بدون هیچ درنگی، سد مخالفان و مبارزان را از پیش پا بر میداشت.
رژیم، نیک دریافته بود که خطر واقعی، که پایههای تسلط طاغوتیاش را تهدید میکند، اسلام است و بس! چرا که فقط این مسلمان مومن است که نه قابل خرید و فروش است و نه اندکی در جا میزند؛ و به علاوه دارای پایگاه مردمی و پشتوانه اعتقادی و حمایت مادی و معنوی تودههاست. و الا نیروهای دیگر اگر در نهایت امر همچون گذشته تبدیل به نیروهای خودی1 نشوند، خنثی کردن آنها کار چندان دشواری نیست فقط کافی است به مردم واگذار شوند.
پس چه باکی از آنها؟ راه حل چیست؟ ایجاد و تشدید هر چه بیشتر چپزدگی، انحراف و چند دستگی در نیروهای مسلمان؛ و این کاریترین ضربهای بود که این بار رژیم پهلوی به کار گرفت لیکن این کار البته که باید در قالبینو، جوان پسند! و مترقی! صورت گیرد و آن قالب زیبا و دلخواه، «انقلاب» است و مگر نه این که انقلابیترین مکاتب مادی جهان سرانجام انگیزه قدرت و انتقال قدرت از یک طبقه به طبقه دیگر (و نه مبارزه از روی وظیفه و با معیار حق و باطل) را در پیروانشان ایجاد میکنند؟ و مگرنه اینکه قدرتطلب همیشه قابل خرید و معامله است؟ پس باید مغلطهای آنچنان ظریف و دقیق صورت گیرد که سره و ناسره از یکدیگر بازشناخته نشوند و سر سودایی اسلام را با پنبه انقلاب چه آسان میشود برید؟ این خواست مزدوران رژیم پهلوی بود، که ایدئولوگهایش به آن تحقق بخشیدند. اسلام انقلابی به جای انقلاب اسلامی. مغلطه به قدری ظریف است که به این سادگیها برای مشتی جوان در تب و تاب انقلاب و تشنه قیام، قابل درک و تفکیک نیست که حتی برای بسیاری از پیران نیز...
انقلاب اسلامی میخواهد جامعهای نو، بر مبنای اصول و ضابطههای اسلامی بپا کند، جامعهای با معیارهای حقگرایانه اسلام، نه چیزی کم و نه اندکی بیش و اسلام انقلابی میخواهد همه اصالتهای اسلام را با معیار و مفهوم «غربی» انقلاب، انقلابی کند! و اسلام انقلابی مساوی است با اسلام غربی یا شرقی، فرقی نمیکند، دیگر اسلام نیست، یک مکتب به اصطلاح انقلابی و مبارز است حالا هر چه میخواهد، باشد،حداکثر میشود مارکسیسم و دوای آن هم که پیش خودمان است، اگر تازه دردی در کار باشد و دوایی! به هر حال این مقاله را گنجایش تفصیل و توضیح بیشتر نیست. (روشن کردن این بحث یکی از آرزوهای استاد بود)
کوتاه سخن این که رژیم [پهلوی] با وجود چهره ضد مارکسیستی و ضد کمونیستی که به خود گرفته بود و فرزندان مبارز مسلمان را به همین نام به جوخه اعدام و به دست شکنجهگران میسپرد ولی ماهیتا نهایت آرزویش مارکسیستی کردن اسلام و ماتریالیستی کردن مفاهیم آن بود و به همین لحاظ، به طور مستقیم و غیرمستقیم آنچه در توان داشت در تقویت این جبهه و در تضعیف جبهه اسلام اصیل، به کار میگرفت که تا حدودی بر همگان روشن است و توضیح بیشتر و مفصلتر باید بعدا با مراجعه به اسناد ساواک و استناد به اعترافات عناصر رژیم فاسد روشن شود.
به هر حال، این نکته اصلی تضاد آن رژیم با استاد شهید بود. متفکری که نه قابل خرید است و نه ساکت شدنی، پس باید با او چه کرد؟ باید زمینه کار را برای او از بین برد. باید در میان قشری که برای آنها کار میکند، در میان جوانان و انقلابیون، خرابش کرد. این است که استاد، سرمایهدار میشود، فئودال میشود و هزاران تهمت و افترایی که حتی یک بار هم درصدد جواب دادن به آنها برنیامد که اگر هم میخواست چنین کند، اسلام انقلابی آنچنان گوی سبقت را از انقلاب اسلامی ربوده بود که سخن استاد در همهمه انقلابیون به جایی نمیرسید... و این وضع تا به آنجا ادامه داشت که حتی پس از پیروزی انقلاب در جمهوری اسلامی نیز برخی انقلابیون موقعشناس! که خود را به هر نحوی در مراکز حساس کشور جا کرده بودند، پس از این که استاد چند بار در یکی دو بحث تلویزیونی ظاهر شد و به دنبال آن، انبوه استقبال و شگفتی در روشنفکران و طبقه تحصیلکرده که: چه اندیشههای ناب و بکری در تعالیم اسلامی وجود دارد و مردم بیخبرند! بله پس از آن، این آقایان وکلای تامالاختیار انقلاب را خوش نیامد و گفتند: «بس است دیگر! تلویزیون و رادیو زیاد جای آخوند نیست. اینها باید در همان مساجد منبر بروند. تلویزیون مخصوص روشنفکرهاست.»
و یکی دو هفته بعد که ایشان را در تهران ملاقات کردیم، فرمودند: علت اصلی ناخوشایندی برنامه من به مزاج آنها، صرفنظر از تفکر، آخوند بودن من است اینها میخواهند روحانیت هر چه کمتر در سطح جامعه مطرح شود و فرهنگ جامعه هر چه بیشتر با فرهنگ روحانیت و درک روحانیت از اسلام بیگانه باشد و چه صائب بود نظر استاد که میبینیم قاتلان بیاصالت ایشان سخن از «آخوندیسم تبهکار» میگویند و «امپریالیسم جهانخوار» و طبیعی است که بعد هم در تحلیل خود، کمونیسم را مترقی میدانند و روشنفکرانه و آزادیخواهانه. اگرچه گاهگاهی (و البته نه دیگر این اواخر) یکی دو فحش هم بدهند که یعنی ما با کمونیسم هم مبارزه میکنیم! آری اشاعه پراگماتیسم مبتذل و (آن هم عامیانه) مارکسیستی و لباس عفت و عصمت به آن پوشاندن تا به آنجا میکشد که «عمل صالح» اسلام را که یک دنیا ایدئولوژی و عمق و معنی در آن خوابیده است و هزاران «آمنوا»ها پیش روی خود دارد، تبدیل به «پراتیک معیار ارزشها»ی غربی میکند که شاهبیت ترانه مارکسیسم محسوب میشود و بریده باد دستها و زبانهایی که این چنین تیشه به ریشه تفکر اسلامی میزنند .
در همین زمینه حربه دیگری که رژیم در اجرای مقصود خود (غربی کردن اسلام) به کار گرفت و استاد به خوبی بدان واقف بود، مطرح کردن تز «اسلام منهای روحانیت» بود.
طرح این بود که از سویی توسط یک مشت آخوندنمای ساواکی، زمینه مساعد بدبینی نسبت به روحانیت را فراهم کنند و از سویی دیگر با استفاده از افکار به ظاهر مترقی و روشنفکرانه برخی افراد و حتی بعضی روحانیون بیبصیرت، هر اندازه که ممکن است از توان روحانیت اصیل بکاهند. دستگاه پهلوی میدانست که تنها روحانیت است که اسلام را با هیچ چیز دیگر عوض نمیکند و تنها روحانیت است که چون با اسلام از نزدیکترین منابع آن آشناست آن را عوضی و به اشتباه نخواهد گرفت (که یک روز بهشت و دوزخش را منکر شود و روز دیگر معجزه و وحی را، روزی اصالت اقتصاد و جبر تاریخ را بپذیرد و روز دیگر نفی مالکیت خصوصی و ارث و خمس و زکاه و قوانین فقهی را و بالاخره اسلام مدرن دیالکتیکی آخرین پدیده این اسلامسازان «بیتسلیم» میشود).
بله، روحانیت شیعه امتحان خود را در طول 1400سال تاریخ اسلام پس داده است. این رنگ و رویها اول بار در عصر ما به اسلام نچسبیده در گذشته هم، آن 72فرقه، همین انگها و برچسبهای ناچسب به اسلام است، فرقه که شاخ و دم ندارد همینها بودند که مشبهه و مجسمه و خوارج و... شدند و اتفاقا مدرنترین اسلامهای امروزی را میبینیم که با گمراهترین فرقهها در تاریخ اسلام شباهت تام و تمام دارند و این همه به مدد شناخت واقعی و اصیل روحانیت شیعه و علمای ربانی و باتقوای ما بوده که از میان این همه راههای سنگلاخ و بیراههها، راه را شناخته و صراط مستقیم را بیوقفه پیمودهاند تا اسلام را بدین سان ناب به اینجا رساندهاند و تنها روحانیت است که به علت شرایط تعلیم و تربیتی خاص مذهبیاش که نه فقط تعلیم و بلکه تزکیه را نیز شرط اصلی راهیابی به حقیقت میداند، منشا اشاعه اخلاق مذهبی و جلوگیری از انحراف مسلمانان بوده است. اگر روحانیت نباشد مسخ کردن اسلام و تبدیل آن به یک مکتب غربی کار چندان مشکلی نیست که از دست یکی دو نفر روشنفکر غربزده به خوبی برخواهد آمد.
استاد، خود به خوبی به بعضی کجرویها و بسیاری از ایرادات در درون سازمان روحانیت معترف بود، ولی میگفت روحانیت [ البته روحانیتآن روز ] بیمار است و دچار عارضه شده و طبیعی هم هست که بشود، قرنها تحت سلطه نظام شرک بودن، نمیشود که تاثیری در این نهاد اجتماعی نداشته باشد. ولی چاره و راهحل چیست؟ اصلاح بیمار یا کشتن او؟ رفع معایب و کمبودهای روحانیت و استفاده صحیح از مبانی اصیل و استوار و اثرات مثبت آن یا درهم کوفتن و از بین بردن این نهاد کارساز مذهبی؟ استاد بدون تردید، راه اول را صحیح میدانست و پیشنهاد دوم را یک فکر ویرانگر و پدیده صددرصد استعماری و توطئهای برای نابودی اسلام میشمرد. او میگفت اگر روحانی نباشد، اگر آخوند نباشد، این اسلام سر از جاهایی درخواهد آورد که روح پیغمبر هم از آنها خبر نخواهد داشت. این است که استاد قهرمانانه با این ایده استعماری میجنگید و چه استوار و محکم و پیروز هم جنگید.
برخلاف آنچه به ظاهر تصور میرود بینش سیاسی و اجتماعی استاد کمنظیر بود. او چهره تکتک افراد دستاندرکار را میشناخت و درباره هر کدام، از دهها منبع تحقیق میکرد تا از خلوص انگیزه او مطمئن شود. چهبسا سردمداران سیاستهای استعماری را که دارای ظاهری خوش آب و رنگ بودند ولی او با شم دقیق خود ماهیت آنان را به خوبی تشخیص داده بود.
سرمایهداران عموما دشمن درجه یک استاد بودند چرا که استاد در جاذبه زر و زور آنها قرار نداشت. روح استاد برخلاف شایعات بدخواهان، در مقابل نابسامانیها و کجرویها یک روح انقلابی بود و در مقابل تبعیضها و ظلمها گاه به قدری متاثر میشد که با وجود طمانینه و وقار روحی خاصی که داشت اندامش مرتعش میشد، گویی کالبدش را ظرفیت تحمل این روح نیست. هیچ گاه در برابر مسائل سیاسی و اجتماعی بیتفاوت نبود و هیچ گاه نیز موضع مذبذب و محافظهکارانه نداشت همیشه دارای قاطعیت انقلابی بود. در تمام زندگیاش ولو برای یک لحظه با رژیم کنار نیامد و برای یک بار هم تمکین نکرد. تنها عاملی که استاد را از شرکت فعال و علنی در مسائل سیاسی و اجتماعی بازمیداشت، علاوه بر درک ضرورتهای عینی زمان که او را به کار مستمر شبانهروزی در امر تدوین ایدئولوژی اصیل اسلامی وامیداشت، توصیهها و سفارش تمام آشنایان به دریای ژرف اندیشه و دانش استاد بود که کار شما و رسالت شما در این مقطع چیز دیگری است، خود استاد البته به خوبی قدر خود را در حفظ میراثهای ایدئولوژی اسلامی میدانست2 و به حق نیز که این بزرگمرد حتی یک لحظه را نیز از دست نمیداد.
در تمام طول نزدیک به سی سال زندگی در تهران، جز مطالعه و تحقیق و نوشتن و یادداشت کردن و در کنار آن شرکت غیرآشکار در مسائل اجتماعی کاری نداشت. به تعبیر خودش، خود را زندانی کرده بود. گاه میشد که یک هفته از منزل بیرون نمیآمد و اگر کاری در پیش نبود و دیگران مانع نمیشدند تمام وقت خود را یک ضرب و بیوقفه مینوشت و تحقیق میکرد. میگفت که گاهی اوقات از فرط خستگی دیگر گوشم نمیشنود و پاهایم تحمل وزن بدنم را نمیکند. استاد در راه استواری که تشخیص داده بود که این راه بیشک راهی جز راهالله نبود بحق که حق جهاد را به جا آورد.
دستگاه طاغوتی به وسایل مختلف و با عوامل گوناگون و تحت عنوان مصلحتاندیشی توسط به ظاهر دوستان، بارها خواست که حساب استاد را همچون برخی متقینمایان بیتقوا برسد. به آقا میگفتند شما استثنایی هستید، شما آخوند نیستید، ما این آخوندها را میگوییم، منظور ما مبارزه با اینهاست، میخواستند با استثنا کردن آقا، با بالا بردن استاد، به او رشوه و حقالسکوت دهند تا حساب بقیه را برسند و استاد که خود عارفی کامل بود و به دور از دنیا و شر و شورش و خالی از عقدههای نفسانی و فوق همه این حرفها، یکتنه تا آخرین لحظه حیات با تز «اسلام منهای آخوند» مبارزه کرد و علاوه بر مقالات متعدد در اینباره، اوج دفاع و حمله استاد را در یکی از آخرین نوشتههای ایشان که قبل از پیروزی انقلاب منتشر شده3 میتوان دید که چگونه با لغزشهای روشنفکران مسلمان در این باب برخورد قاطعانه میکند.
و اکنون بهتر میتوانیم موقعیت استاد را درک کنیم و وضعیت قاتلان جنایتپیشهاش را و انحراف به اصطلاح ایدئولوژیک استاد را!
استاد در سال 1350 کتابی نوشت به نام «علل گرایش به مادیگری»، که در آن کتاب ارزنده علل ایدئولوژیک و مثبت گرایش به مادیگری را در میان نسل جوان برشمرد که سخت هم مطلوب افتاد.
در سال 57 پس از فعل و انفعالات خاص اجتماعی و بروز برخی نقطهنظرهای انحرافی در بعضی اقشار بهاصطلاح روشنفکر جامعهمان، استاد به قصد روشنگری بیشتر4 مقدمهای 50 صفحهای بر این کتاب نوشت. در این مقدمه استاد پرده از یک سلسله توطئههای جدید علیه اسلام که توسط عوامل سهگانه فوق صورت میگرفت برداشت. توطئه تحریف شخصیتهای اسلامی و ماتریالیست جلوه دادن آنها و ماتریالیستی کردن مفاهیم اسلامی. این قسمت اخیر یعنی ماتریالیستی کردن مفاهیم اسلامی بیش از سایر عوامل دل استاد را به درد آورده بود و خطر آن را برای اسلام بس جدی میشمرد.
در اینباره در همین مقدمه مینویسند: «ماتریالیسم در ایران، در یکی دو سال اخیر، به نیرنگ تازهای بس خطرناکتر از تحریف شخصیتها دست یازیده است و آن «تحریف آیات قرآن کریم» و تفسیر مادی محتوای آیات با حفظ پوشش ظاهری الفاظ است. این نیرنگ، نیرنگ جدیدی است و از عمر آن در ایران کمتر از دو سال میگذرد5 در دو صفحه بعد مینویسند: مطالعه نوشتههای به اصطلاح تفسیری که در یکی دو سال اخیر منتشر شده و میشود تردیدی باقی نمیگذارد که توطئه در کار است. در اینکه چنین توطئهای از طرف ضد مذهبها برای کوبیدن مذهب در کار است من تردیدی ندارم... ترجیح میدهیم که ماتریالیستی که به صورت آیات قرآن در این یکی دو سال اخیر تبلیغ میشود ماتریالیستی اغفالشده بنامیم و اگر پس از این تذکرات باز هم راه انحرافی خود را تعقیب کردند ناچاریم آن ماتریالیسم را «ماتریالیسم منافق» بنامیم.6
سپس استاد بیمحابا به برخی از اینگونه مفاهیم ماتریالیستی که به عنوان تفسیر قرآن توسط گروه «فرقان» منتشر و به یاری گروههای دیگر تبلیغ و توصیه میشد، پرداخته و بنیانشان را بر باد داده است. به طوری که انتشار نوشته استاد، همان و قطع انتشار این به اصطلاح تفاسیر قرآن همان.
گروه مزبور، قبل از انتشار نوشته استاد، در مقدمه یکی از به اصطلاح تفاسیر خود اخطار کرده بودند که با کسانی که دست به رد و نقض آثارشان بزنند به شیوه نظامی برخورد خواهند کرد. بعضی از شاگردان استاد این تهدید را به ایشان تذکر میدهند ولی استاد در جواب میفرماید: اگر قرار است من زندگی خود را در راه جلوگیری از انحراف در اسلام از دست بدهم بگذار چنین باشد؛ که این بهترین شیوه مردن است، بعد از انتشار کتاب هم اعضای این گروه به طور شفاهی تهدیداتی نسبت به استاد انجام دادند که البته تاثیری نداشت. البته از نوشته استاد تنها اعضای گروه مجهولالهویه فرقان ناراحت نبودند، دو تیپ یادشده دیگر، (مسلمانان چپزده و ایدئولوگهای ساواک!) هم سخت دلخور شدند.
مسلمانان چپزده دلخور بودند زیرا که آنها نیز اگر نه به اسم فرقان و به این حد آشکار، ولی به اسامی دیگر و نهچندان هم پنهان، همان معانی ماتریالیستی، محتوای تفکراتشان را تشکیل میداد. بنابراین سخت از استاد ناراحت شدند، به حدی که در هر مناسبت ناراحتی خود را بروز داده و در بسیاری موارد کتاب ایشان را تحریم کرده و آن را خلاف مصلحت اسلام! معرفی میکردند.
با یک نگاه به خطابهایی که استاد در این نوشته به نویسندگان فرضی دارد و مقایسه آن با پاسخ سربین و خائنانه این به اصطلاح انقلابیون پستی که حقیقتا به تعبیر قرآن از چهارپایان کمترند، نشانگر نهایت اختلاف و تفاوتی است که میان انسانها در برخورداری از انسانیت با وجود اشتراک در لفظ انسان میتواند باشد.
استاد در مقدمه «علل گرایش به مادیگری» با لحنی پدرانه و مشفقانه خطاب به منحرفان و التقاطیون میفرمایند: «عزیزان من، شما در مقدمه تفسیر خود از وضع تفاسیر و مفسرین گذشته مطالبی نوشتید و این بود شمهای از تذکراتی که میخواستم خیرخواهانه و دوستانه به عزیزانی که هنوز فکر میکنم اغفالشده هستند، بدهم، امیدوارم این تذکرات سودمند واقع گردد. بار دیگر از همه فضلا و دانشمندان درخواست دارم که به دقت در آنچه گفته شد بنگرند، اگر مرا به خطا میبینند واقفم فرمایند که با سپاسگزاری فراوان خواهم پذیرفت.»
آری این است لحن حکیمانه و سرشار از درد معنویت و روحانیت آن بزرگمرد شهید که روزگار باید بسیار گشادهدست باشد اگر بتواند در آینده نیز چون اویی را به بشریت عرضه کند و دیدیم که چه بود منطق حیوانیت و سبعیت آن قاتلان درندهخو که همچون شغالان شب، شیوه ترور ناجوانمردانه را در مقابل سلاح دانش و تقوا برگزیدند.
گروه فرقان از نظر ماهیت و محتوا همچنان که استاد دریافته بود از طرف ضد مذهبیها که میتوانند چپ یا راست باشند برای مسخ مذهب ایجاد شده، محتوای فکری این گروه قطع نظر از وابستگی سیاسی آن، محتوایی ماتریالیستی است و با همین منطق است که میتوان به تروریسم کور و مبتذل، رنگ ایدئولوژیک داد.
هدف این ترور هم نه هدف شخصی گروه فرقان که هدف نهایی تمام عناصر چپ و راستی است که چپروی در اسلام را تنها راه نابودی و تحریف اسلام اصیل میدانند، و این به منظور تلاش برای برداشتن سد آهنین مبارزه با انحراف در اسلام بود. ولی این کوردلان، واقعا کورخواندهاند، چرا که جلوگیری از انحراف ناشی از پندارهای آنان و مقابله و پاسخگویی با آنها شان و درجه نهایی استاد نبود که این کار از کمترین شاگردان این استاد بزرگ هم به خوبی برخواهد آمد و خواهیم دید که برخواهد آمد.
ولی شان و عظمت استاد در نقش قاطع و انحصاری ایشان در پیشبرد فرهنگ جهانی اسلام و در کشف و پرده برداشتن از حقایق و اسرار جهان و اعتلای روحی انسان بود در جهت تقوا و آدمیت و اوج خضوع و تواضع انسانی بود در قلههای دانش و فرهنگ بشری و افسوس و صد افسوس از فقدان چنین شخصیتی و البته این اظهار تاسف ما از جهت ضایعهای است که بر انسانیت وارد آمد والا میدانیم که همه منافقین و گروههای سهگانه فوق از تاسف و تالم قلبی جامعه اسلامی بسی خشنودند است، که خداوند درباره این کافران و مسلمانان کافرنهاد و عوامل طاغوتی و شیطانی میفرماید:
ان تمسسکم حسنه تسوهم و ان تصبکم سیئه یفرحوا بها و ان تصبروا و تتقوا لا یضرکم کیدهم شیئا انالله بما یعملون محیط.
اگر مسلمین را پیشامد نیکی روی آورد، آنها را بد آمده و ناراحت میشوند و اگر به شما بدی و ضایعهای رسد بدان شاد میگردند. و لیکن اگر شما صبر پیشه کنید و تقوا و خداترسی داشته باشید، نیرنگهای آنان قادر نخواهد بود کوچکترین زیانی به شما برساند که خداوند به تمام اعمال آنان آگاهی و احاطه دارد(آل عمران 120).
ما نیز به دستور قرآن «صبر» خواهیم کرد. با روی آوردن به استاد و به عروهالوثقی و حبل المتین اندیشهاش. و در پیمودن صراط مستقیم و جلوگیری از هرگونه انحراف در اسلام، پیگیرانه راه او را ادامه خواهیم داد و تقوای او و عرفانش را از حق، ملاک و سرمشق خود قرار خواهیم داد که در شناخت اسلام و در عمل به آن به فرقهبازی و گروهبندیها وقعی ننهیم و هیچ ملاکی جز حقیقت را مبنا قرار ندهیم، باشد که در اثر این پیگیری، جامعه ما سایهای از مطهری شود بدانسان که دیگر هرگز شغالان را به خون پاکش راهی نباشد.
بشارت شهادت
استاد مطهری در آخرین شب جمعه حیاتشان، خوابی میبینند که حاکی از وقوع حادثهای بزرگ در زندگی ایشان بود. همسر استاد مطهری از این خواب چنین یاد میکند:
ایشان وقتی خیلی ناراحت و دچار مشکل بزرگی میشدند، اغلب حضرت رسول اکرمص را به خواب میدیدند و خود حضرت مشکل ایشان را حل میکردند. 3 شب قبل از شهادت، ایشان خوابی دیدند. آخرین شب جمعه بود. با شوق از خواب بلند شدند. از ایشان پرسیدم: چه شده؟ گفتند: الان خواب دیدم که من و آقای خمینی در خانه کعبه مشغول طواف بودیم که ناگهان متوجه شدم حضرت رسولص بسرعت به من نزدیک میشوند. همین طور که حضرت نزدیک میشدند، برای این که به آقای خمینی بیاحترامی نکرده باشم، خودم را کنار کشیدم و به آقای خمینی اشاره کردم و گفتم: یا رسولالله! آقا از اولاد شمایند. حضرت رسولص به آقای خمینی نزدیک شدند. با ایشان روبوسی کردند و بعد به من نزدیک شدند و با من روبوسی کردند. بعد لبهایشان را روی لبهای من گذاشتند و دیگر برنداشتند و من از شدت شعف از خواب پریدم، به طوری که داغی لبهای حضرت رسولص را روی لبهایم هنوز حس میکنم. من مطمئنم که بزودی اتفاق مهمی برای من رخ میدهد.
جلوههای معلمی استاد، سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی، 1368، مصاحبه با همسر استاد شهید، صص38-37
پانوشتها:
1. به یاد آورید نقش حیدر عمو اوغلی را در خلع سلاح ستارخان و یارانش پس از نهضت مشروطه و پیوستن خالو قربانها را به قشون رضاخان با اخذ درجه سرهنگی در نهضت جنگل و نقش سران حزب توده را پس از کودتای 28 مرداد که چگونه سر از مقامات امنیتی و مملکتی و رستاخیزی در آوردند و این آخرینشان مارکسیستهای تکامل یافتهای همچون وحید افراخته و... را که چگونه سر از واحدهای بازجویی و اکیپهای گشت ساواک در آوردند2. و سفارشهای موکد استاد و مرادش که همواره یاد بلند او، از خود بیخودش میکرد در کار بر روی مسائل ایدئولوژیک چه قبل و چه بعد از انقلاب، مجموعه عواملی بودند که او را به تلاشی بیوقفه علیرغم تمامی توطئهها و تهمتها در شناساندن فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی وامیداشت3. بررسی اجمالی نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر4. و نه علل روانی و منفی این گرایش را همچون عقدهها، کینهها و... و این خود نشانه روح ارشادی استاد بود5. علل گرایش به مادیگری، انتشارات صدرا، قم، بیتا، ص 33 6. همان، ص 35
سید حسین تائب
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد