خاموش شد. حالا در سرزمین ماکوندوها که معلوم نیست باد کجا برده همه خانواده بوئندیا جمع اند و گرد مارکز حلقه زدهاند. رمدیوس خوشگله، سرهنگ آئورلیانو بوئندیا، خوزهها و ازهمه پیشتر، اورسولا که چشمهایش روزهای آخر سو نداشت.
صد سال کم نبود برای زنی به قامت اورسولا، و این همه رنج. ولی حالا همه خوشحال، حضورش را جشن گرفتهاند، و دنیا را غمی بزرگ. تنها مارکز بود که میتوانست زنی بسازد که سخت باشد و صد سال را تاب بیاورد؛ همه رفتنهارا. پیش چشمش سرهنگ آئورلیانو بوئندیا را میخواستند تیرباران کنند.
آمدن و رفتنهای دهها آئورلیانو و خوزه و چند رمدیوس و از همه عجیبتر پرواز رمدیوس خوشگله با ملحفههای شسته روی طناب. حتی باریدن چند متر گل از آسمان در شبی که سرهنگ مرد، طوری که درهای خانهها به سختی باز میشد. دنیای واقعی، اما جادویی که دستپخت او بود چه خوب به دل همه کتابخوانهای جهان نشست؛ دنیایی که خودش اعتراف داشت از دنیای خوان رولفو مکزیکی گرفته بود؛ از دنیای خوب ساخته «پدرو پارامو». او را در زمره سه غول ادبیات زنده آمریکای لاتین میدانند و او دومین غولی است که پس از فوئنتس، تاب درد بیشتر این زندگی را نیاورد و رفت. از این سه تن، حالا تنها یوسا مانده؛ ماریوس بارگاس یوسا که به حق غول سوم این مثلث است.
مارکز با صد سال تنهایی دنیایی ساخت که ما سالهاست در آن زندگی میکنیم؛ دنیایی که برای کسان دیگری، ساختنش سخت است. و البته این مرهون ترجمه زیبا و دلانگیز بهمن فرزانه هم هست که در دهه پنجاه پیش چشم مردم ایران گذاشت. همو که چند صباحی پیش از مارکز رخت بربست و رفت. و حالا میدان به مارکز رسیده که با مرگش دنیا را خیره کند؛ کاری که سالها پیش با ساختن ماکوندو کرد. او را در میان اهالی آمریکای لاتین گابو میخواندند و حالا ما باید از تمام پنجرهها سرمان را بیرون کنیم، دستهایمان را به افتخار تمام کتابهایی که نوشت برایش تکان دهیم و هم آواز بخوانیم: خداحافظ گابوی دوستداشتی. تو را در ماکوندو میبینیم.
رضا معصومی / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد