با مریم شیرزاد، مدیر دوبلاژ و گوینده رادیو

رادیو،‌ مونس، ‌معلم و‌ همدم‌خوبی است

نام مریم شیرزاد ناخودآگاه مخاطبان تلویزیون را به یاد سریال سال‌های دور از خانه و شخصیت اوشین می‌اندازد. شیرزاد در دهه 60 با صدای گرم و دلنشین‌اش توانست این شخصیت را در میان مردم ایران محبوب کند. او در طول این سال‌ها در کارتون‌های مختلف و به جای شخصیت‌هایی همچون آن شرلی، سرندیپیتی و... صحبت کرده است. گرچه شیرزاد در ابتدا فعالیتش را با رادیو آغاز کرد، اما بعد از آن که وارد دنیای دوبله شد، فعالیتش در رادیو کمتر شد و گاهی گویندگی برنامه‌های رادیویی را قبول می‌کرد. شیرزاد از چند ماه پیش به عنوان گوینده برنامه رادیویی «آوای امواج» فعالیتش را برای بار دیگر در رادیو آغاز کرد. این برنامه ‌روزهای جمعه از رادیو تهران پخش می‌شود، با شیرزاد درباره دوبله و رادیو به گفت‌وگو نشستیم.
کد خبر: ۶۶۰۲۹۵

شما از دوازده سالگی فعالیت‌تان را در رادیو آغاز کردید. بدون تردید دوازده سالگی سنی نیست که کسی بخواهد برای خودش به تنهایی تصمیم بگیرد. برای این‌که وارد فعالیت هنری شوید چه کسی مشوق شما بود و ‌راهنمایی تان کرد وارد رادیو شوید و بعد از آن دنیای دوبله را تجربه کنید؟

من دوستی داشتم که در برنامه کودک رادیو فعالیت می‌کرد. او به من پیشنهاد داد و گفت که می‌توانی بیایی برای حضور در برنامه کودک تست بدهی. من تست دادم و قبول شدم. در واقع آن سال‌های اول خیلی کم و بندرت به رادیو می‌آمدم. تا آنجا که حافظه‌ام یاری می‌کند، در هفته دو روز برنامه‌های مخصوص کودکان را ضبط می‌کردند که در طول هفته پخش می‌شد. شاید مثلا من در طول دو هفته یکبار برای ضبط برنامه به رادیو می‌رفتم؛ یعنی یک نوبت از من دعوت می‌کردند و کارم هم خیلی کوتاه و مختصر بود.

به یاد دارم اولین جمله‌ای که گفتم به جای یک گنجشک در یک نمایشنامه کودک بود که خیلی هم کوتاه بود. بعد به مرور بیشتر شد و اگر بشود نامش را استعداد گذاشت، من از خودم استعداد نشان دادم و کارهایم بیشتر شد به گونه‌ای که گاهی در واحد نمایش رادیو هم از من استفاده می‌شد و بعد هم ‌‌سال 58 وارد کار دوبله شدم.

آن زمان که کارتان را در رادیو آغاز کرده بودید، چنین آینده‌ای را برای خودتان ترسیم می‌کردید که در عرصه دوبله و رادیو موفق شوید؟

خیر! واقعا فکرش را هم نمی‌کردم، اصلا در تصورم چنین آینده‌ای را ترسیم نمی‌کردم!

الان از این وضع راضی هستید؟

بله و خدا را هم شاکرم.

شما اشاره کردید که اولین بار به جای یک گنجشک در یک برنامه رادیویی صحبت کردید. اولین بار که صدای خودتان را از رادیو شنیدید چه حسی داشتید؟

صدای ضبط شده خودم برایم خیلی بیگانه بود. راستش خیلی برایم غریبه، ولی در عین حال خیلی هیجان‌انگیز است.

چرا غریبه؟

برای این‌که کیفیت دیگری داشت. شاید هم من در آن سن تصور دیگری داشتم. به یاد دارم اولین بار که مقابل میکروفن نشستم، آن یکی دو جمله را با ترس و لرز گفتم و ‌ وقتی از رادیو شنیدم، هنوز آن ترس در صدایم مشهود بود و صدایم چقدر برای خودم غریبه بود. انگار که صدای کس دیگری را می‌شنیدم.‌این را هم بگویم علت این‌که خیلی خوب همه خاطرات گذشته را به یاد دارم، این است که چند روز پیش برای ضبط برنامه‌ای که خودم برای گروه ورزش و سلامت رادیو تهران نوشتم به همان استودیوها در میدان ارگ رفتیم به همین دلیل تمام خاطرات آن سال‌ها برایم زنده شد.

میدان ارگ چقدر خاطرات دوران نوجوانی را برایتان زنده می‌کند؟

بدون تردید برایم خاطرات زیادی زنده می‌شود. از چند ماه گذشته برای ضبط برنامه «آوای امواج» به میدان ارگ که رادیو تهران در آنجا مستقر است، می‌روم. در این مدت هیچ وقت فرصت نشده بود به آن استودیوهای قدیمی بروم. تا این که چند هفته قبل که برای ضبط یک برنامه به استودیوهای قدیمی رفتم، اصلا نمی‌توانم توصیف کنم چه اتفاق روحی برایم افتاد و چه حالی به من دست داد.

همان جا به یکی از همکارانم گفتم اگر یک درجه‌ای مثل درجه سنجش تب وجود داشت که میزان هیجان من را نشان دهد، الان میزان احساسات من را خیلی بالا و در حد وحشتناک نشان می‌داد. یعنی دچار یک غلیان حسی شده بودم که هم خوشحالی زیادی در آن بود و هم به یک نوعی آلوده به حزن بود.

یعنی بغضتان گرفت؟

بله، دقیقا بغضم گرفت.

آیا همان حس و حال همان سال‌ها را داشتید؟

شدیدا همان حس و حال چند سال قبل را داشتم، بخصوص این که وجود بعضی از دستگاه‌های قدیمی در آنجا برایم تجدید خاطره بود. درست مثل این بود که شما به خانه‌ای بروید که دوران کودکی‌تان را در آنجا گذرانده‌ و در آنجا بزرگ شده‌اید.

اشاره کردید اولین بار که کارتان را در رادیو شروع کردید ترس خاصی از میکروفن داشتید. آیا هنوز هم آن نگرانی را دارید؟

بله. تا مدت‌ها این نگرانی همراه من بود. یعنی هر بار که مقابل میکروفن می‌نشستم انگار اولین بار بود که این کار را تجربه می‌کردم. الان بعد از سال‌ها خیلی از اوقات پیش می‌آید که باز هم نگرانی به سراغم می‌آید. من همیشه نسبت به میکروفن یک واکنش فیزیکی دارم. هنوز هم گاهی از هیجان انجام کار، کف دست‌هایم عرق می‌کند. این واکنش نشان می‌دهد هنوز هم کارم برایم اهمیت دارد و برای اجرای خوب نگران هستم و نمی‌دانم چرا کارم اصلا برایم عادی نمی‌شود.

من در ویکی پدیا که جستجو می‌کردم متوجه شدم تحصیلات شما در رشته جهانگردی است. آیا درست است؟

بله، من فوق دیپلم جهانگردی دارم.

چطور شد شما با توجه به این‌که در عرصه هنر فعالیت می‌کردید و در رادیو بودید و از سال 58 هم وارد کار دوبله شدید، رشته جهانگردی را انتخاب کردید؟

آدم یک حرف‌هایی را تا مدت‌ها نمی‌زند یا اصلا قصد گفتنش را هم ندارد، اما وقتی به یک مقطع سنی می‌رسد چیزهایی را که قبلا از گفتنش ابا داشته یا یک ملاحظاتی برای گفتنش داشته به زبان می‌آورد و من برای اولین‌بار است می‌گویم که من به خاطر کار رادیو از درس و مشق عقب می‌افتادم. در نتیجه در کنکور رتبه خیلی خوبی کسب نکردم و رشته جهانگردی را بر اساس آنچه که می‌توانستم انتخاب کردم، یعنی مقداری علاقه داشتم، اما خیلی هم اختیاری نبود، یک مقدار هم اجبار بود.

اما در ظاهر چنین به نظر می‌آیدکه شاید شما آدم ماجراجویی بودید و به همین دلیل رشته جهانگردی را انتخاب کردید.

رشته جهانگردی، رشته ماجراجویانه‌ای نیست، اما رشته خوبی است. به هر حال رشته‌ای است که در آن تفریح و تفنن زیاد است به این معنا که شما بالاخره باید بگردید، بچرخید، بخوانید و بدانید. در واقع رشته‌ای بود که نیمی به اختیار و نیمی به اجبار انتخاب کردم و خواندم.

بعد از این‌که به شکل حرفه‌ای وارد عالم هنر شدید، آیا والدینتان با کارتان مخالفت نکردند؟ در آن دوران خانواده‌ها خیلی رشته‌های هنری را نمی‌پسندیدند، والدین شما برخوردشان چگونه بود؟

من به دوبله علاقه داشتم، ولی تا سال 58 ـ 57، پدر خدابیامرزم اجازه نمی‌دادند فعالیتم را بیشتر کنم، نه این‌که بگویند دوبلور نشو اما می‌گفت فعالیتت را بیشتر از این نکن تا بتوانی درست را بخوانی. بعد که دانشجو شدم در سال 58 وارد کار دوبله هم شدم.

آیا برای کار دوبله هم کسی مشوقتان بود که کارتان در رادیو را مقداری کمتر کنید و بیشتر در حرفه دوبله متمرکز شوید؟

خاطرم هست سال 57 دوبلورها اعتصاب کرده بودند. من هم با عده‌ای کار می‌کردم که آنها از بدنه اصلی دوبله جدا شده بودند. تعدادی از این افراد از رادیو بودند و تعدادی هم از تئاتر و سینما. آنها مرا هم از رادیو با خودشان بردند و من کارم را با آن جمع ادامه دادم.

خدا رحمت کند آقای اصغر افضلی هم جزو آن گروه بود. بعدها که به هر حال مسائل حل و فصل شد و آنها دوباره جمع شدند آقای افضلی مرا به انجمن گویندگان معرفی کرد و من رسما وارد کار دوبله شدم و اولین کارم هم با استاد ناصر ممدوح بود. من سال‌‌هاست با ایشان همکاری می‌کنم و بسیار هم راضی هستم و جالب است بدانید همین امروز هم برای دوبله یک کار که آقای ممدوح مدیریت دوبله آن را به عهده دارد، گویندگی می‌کردم.

خاطرتان هست اولین اثری که دوبله کردید چه کاری بود؟

کارتون مسافر کوچولو بود که به جای مسافر کوچولو یا در واقع همان شازده کوچولو صحبت می‌کردم. من این اقبال را داشتم که اولین کارم با استقبال روبه‌رو شد، زیرا ‌کار، قشنگ و دوست‌داشتنی بود. وقتی یک کار خوب به آدم محول می‌شود، آدم این توفیق را دارد که بتواند کارش و توانایی اش را به نحو بهتری عرضه کند، چون خود آن کار، قشنگ و ارزنده است.

آیا این تصور را داشتید که کارتون مسافر کوچولو بتواند این قدر بین بچه‌ها محبوب شود؟

هر کاری که من انجام دادم به لطف پروردگار با یک توفیق عمومی روبه‌رو شد؛ مسافر کوچولو، اوشین، آن شرلی و... که هرگز فکرش را نمی‌کردم تا این میزان در میان مخاطبان محبوب شود.

آیا دنیای دوبله آن قدر برایتان جذابیت داشت که به رادیو غالب شد و شما در این سال‌ها تمام فعالیت خود را در عرصه دوبله متمرکز کنید؟

من زمانی که کار دوبله را شروع کردم، همکاری‌ام را با رادیو ادامه دادم، اما مجبور بودم به خاطر کار رادیو که به آن علاقه‌مند بودم برخی از کارهای دوبله را رد کنم. بعد از مدتی متوجه شدم کار دوبله کاری است که باید مستمر در آن حضور داشت و نمی‌شود منقطع باشد و توقع داشته باشی در این حرفه مطرح و موفق هم شوی. دوبله کاری است که مثل کلاس درس است، نمی‌شود چند کلاس را بگذرانی، بعد یک کلاس را جا بیندازی و از کلاس بالاتر بخواهی ادامه دهی. به همین دلیل چون دوست داشتم کار دوبله را ادامه دهم، کار رادیو را کنار گذاشتم و کار دوبله را با جدیت بیشتری ادامه دادم.

و بعد از گذشت سال‌ها دوباره با برنامه آوای امواج به رادیو بازگشتید؟

حدود 15 سال پیش با برنامه «رنگین کمان» به رادیو برگشتم.

بعد از رنگین کمان چطور؟ آیا تا آوای امواج کار دیگری انجام ندادید؟

حدود پنج سال پیش زمانی که خانم احمدی مدیر رادیو تهران بودند برنامه‌ای را به من پیشنهاد دادند که سردبیر و مجری و کارگردانش باشم با عنوان «شهر مهربانی»، اما آن کار بیشتر از یک سال طول نکشید.

چرا در این سال‌ها خیلی کمتر پیشنهادهای رادیویی را قبول کردید؟

در حقیقت در این مدت چند مورد دیگر هم توسط افراد مختلف به من پیشنهاد شد، اما در تمام این موارد دستمزدها بسیار اندک و ناچیز بود و من فکر کردم گذشته از مسائل مالی باعث می‌شود کار دوبله‌ام هم صدمه بخورد. به همین دلیل نپذیرفتم، یعنی در واقع به توافق نرسیدیم.

چطور شد برنامه آوای امواج در رادیو تهران را پذیرفتید؟

دلیل اصلی من برای پذیرفتن برنامه آوای امواج این بود که وقتی سن کاری و سن تقویمی آدم بالا می‌رود، نه فقط برای کسانی که در عرصه هنر هستند، بلکه برای همه آدم‌ها این اتفاق می‌افتد که در هر کار و در هر زمینه‌ای طرز تلقی افراد تغییر می‌کند. آدم به نقطه‌ای می‌رسد که با خودش فکر می‌کند حالا که من به آنچه می‌خواستم رسیده‌ام، حالا که من یک دوبلور هستم، چه کار فوق‌العاده‌ای کرده‌ام.

من هم احساس کردم که باید کاری انجام دهم که به صورت خالص و کامل مربوط به خودم و مبتنی بر تجربیات و منظر و نگاه فکری خودم باشد. وقتی این کار رادیویی از گروه ورزش و سلامت رادیو تهران به من پیشنهاد شد، پذیرفتم؛ زیرا آنها مرا آزاد گذاشتند تا محتوای برنامه را برای یک روز جمعه شکل دهم و این خیلی برایم خوشایند بود که بگردم، تفحص کنم، تجسس کنم، بخوانم، ببینم، در اینترنت جستجو و مطالب خوبی پیدا کنم تا دو ساعت حرفی بزنیم که به مردم امید بدهیم، فرهنگسازی کنیم، حرف‌های خوب بزنیم و از همه مهم‌تر حرف راست بزنیم.

این کار، کاری بود که طعم روحی خودم را داشت که در واقع باید با سلایق مردم و با احترام نسبت به مردم التقاط پیدا می‌کرد. یعنی کاری بود که حاصلش می‌شد طعم روحی و سلیقه روحی من با اختلاط و تلاقی با سلایق و احترام به مردم و برایم کار بسیار خوشایندی بود. این‌که فکر کنم چه بگویم که برای مردم خوشایند باشد، چه بگویم که مردم حالشان خوب شود، چه بگویم که اگر مردم اوقاتشان تلخ است، وقتی برنامه ما را می‌شنوند حالشان خوب شود، چه بگویم اگر عصبانی هستند، آرام شوند، چه بگویم که اگر ناامید هستند، امیدوار شوند، این‌که می‌توانستم یک حرکت و کاری انجام دهم برایم خیلی خوشایند بود.

آن نقطه نهایی که می‌خواستم عرض کنم و اشاره کردم به سن تقویمی و سن کاری این بود که اگر بعد از هر چند سالی که به خواست پروردگار من نبودم، چیزی از من باقی بماند که کاملا مربوط به من بوده و موجب خدابیامرزی برایم شود.

ان شاء الله همیشه سالم و سرزنده باشید. آیا این نکته که شما را در محتوا هم آزاد گذاشتند تا دست به قلم شوید، موجب ترغیب بیشتر شما شد این برنامه را بپذیرید؟

بله، هر چند که مسئولیت سنگینی بود اما بسیار خوشایند بود. من هم تمام تلاش و سعی‌ام را به خرج دادم که از این اختیاری که به من داده‌اند، بتوانم به نحو احسن استفاده کنم و اگر فوق‌العاده نیستم، مورد انتقاد هم نباشم و در خط و راهی پا بگذارم که راه درست و تقریبا بی‌خطا باشد.

با توجه به خاص بودن فضای این کار، روی روحیه خودتان چقدر تاثیر گذاشته است؟

خیلی خوب بود، زیرا باعث می‌شود خیلی کتاب بخوانم و خیلی در اینترنت جستجو کنم. فرض کنید به عنوان مثال در یکی از برنامه‌‌ها در بخش «شاعری برای همه» وقتی می‌خواستم در مورد صائب تبریزی بنویسم، مجبور شدم مطالب زیادی را بخوانم که بعد عصاره‌اش بشود سه صفحه‌ای که برای شنونده جالب باشد یا مثلا برای آیتم‌های طنز مجبور بودم جستجو کنم، بیش از صد جوک کوتاه بخوانم تا از بین آنها، ده تا‌ را انتخاب کنم که جوک‌های مناسب و بافرهنگی باشد. جوکی باشد که ضمن خنداندن یک پیام هم برساند و این کار بسیار سختی است.

وقتی قرار است یک کار صددرصد فرهنگی انجام شود، نه من، بلکه هر کسی باید زمان زیادی به این کار اختصاص دهد، خیلی دقت کند، خیلی جستجو کند زیرا این کار به نوعی مانند یک کار تحقیقاتی است. این مسائل باعث می‌شد من خیلی مطالعه کنم، می‌توانم به واقع بگویم طی این 14 برنامه‌ای که روی آنتن فرستاده‌ام، حجم زیادی به اطلاعاتم افزوده شده است. مثلا من قبلا هم راجع به شهریار می‌دانستم، اما الان خیلی بیشتر و دقیق‌تر می‌دانم چون مطالب بسیار زیادی در این مورد خوانده‌ام. ممکن است دو صفحه مطلب در برنامه ارائه داده باشم، ولی‌ در حافظه‌ام خیلی اطلاعات از شهریار در ذهنم جمع‌آوری کرده‌ام‌ یا مثلا برای بخش موج دانستنی‌های برنامه آوای امواج خیلی مطالعه کردم تا ببینم کدام‌ یک جالب‌تر است و آنها را برای برنامه انتخاب کردم.

از این دیدگاه اگر بخواهیم به موضوع نگاه کنیم، برای خودم خیلی عالی بود. مثل نوعی کار تحقیقاتی بود که مجبور بودم عصاره و بهترین بخش آن‌ را استخراج کنم و در اختیار شنوندگان بگذارم.

از آنجا که کار این برنامه برایتان زمانبر است، آیا بعد از تمام شدن برنامه ‌خودتان هم دوباره برنامه را گوش می‌دهید که چه بخش‌هایی را تقویت یا اصلاح کنید؟

پس از آن‌که برنامه به صورت زنده پخش‌ می‌شود، ضبط شده آن برنامه توسط گروه در اختیار من قرار می‌گیرد و من طی دو، سه روز چند بار برنامه را گوش می‌دهم، به گونه‌ای که تمام دقایقش را حفظ هستم. همه جزئیات برنامه را زیر ذره‌بین می‌گذارم تا اگر نکته‌ای دارد که جالب نیست، مطلقا دیگر تکرار نشود و از خود آن برنامه که مکرر می‌شنوم ایده‌های جدیدی هم به ذهنم می‌رسد و تمام طول هفته درگیر این برنامه هستم.

چیزی که من متوجه شدم، این که شما با علاقه بسیار زیادی این برنامه و سایر کارهایتان را انجام می‌دهید، خیلی برایتان اهمیت دارد مردم وقتی به کار شما گوش می‌دهند، احساس خوشایندی داشته باشند، در حالی که ما الان می‌بینیم بسیاری از هنرمندانمان نسبت به این مقوله چندان حساس نیستند، ولی مخاطب برای شما اهمیت بسزایی دارد. چه عاملی باعث شده مخاطب و احترام به او برایتان اهمیت پیدا کند؟

این مساله به روحیه شخصی آدم‌ها بازمی‌گردد. شاید احساس مسئولیت من به آن درجه‌ای است که باید باشد. یعنی اگر من و شما در یک اتاق باشیم و شما بخواهید از اتاق خارج شوید، کیفتان را به من بسپارید، برای من فرقی نمی‌کند درون آن چیست، انگار گنجینه‌ای را به من سپرده‌اید و من با تمام توان از آن محافظت خواهم کرد. احساس مسئولیت در من بسیار شدید است به گونه‌ای که گاهی حتی ممکن است در کارهایم به خود و اطرافیانم ناخواسته صدمه بزنم که البته خوشبختانه برآیندش همیشه خوب است.

شما مرتب تاکید می‌کنید که دوست دارید مثلا برای برنامه آوای امواج، شنیدنی‌ترین و زیباترین کلمات و جملات را پیدا کنید که برای مردم دلپذیر باشد. آیا بعد از این همه پشت میکروفن بودن هنوز هم با تمام وجود علاقه‌مند هستید حستان را از طریق امواج رادیو به مخاطبان منتقل کنید؟

بله، من وقتی آوای امواج را با شهر مهربانی چهار، پنج سال پیش و با رنگین کمان 15 تا 17 سال پیش مقایسه می‌کنم و با توجه به این‌که آن زمان سنم کمتر بوده و الان 55 سال ‌ دارم، هم خیلی احساس مسئولیت بیشتری می‌کنم و هم از کارم لذت بیشتری می‌برم.

یعنی وقتی پشت میکروفن می‌نشینم و حرف می‌زنم مخاطب برایم بسیار ملموس‌تر از زمانی است که در حضور کسی باشم و صحبت کنم. یعنی جمعیت بیشتری را احساس می‌کنم و نمی‌دانم چرا فکر می‌کنم مخاطبان با دقت خیلی زیادی حرف‌های مرا می‌شنوند و حسم این است که باهوش‌ترین و بادانش‌ترین افراد هستند که الان دارند صدای مرا می‌شنوند و درباره آن قضاوت می‌کنند. فکر می‌کنم کارم خیلی سنگین و سخت است. دائم به این فکر می‌کنم کسی که دارد مرا می‌شنود، از من خیلی بیشتر می‌داند و بدن شک سهمش از من بیشتر و دانشش هم از من خیلی بیشتر است.

یعنی در واقع مخاطبتان را میلیونی می‌بینید؟

حتی اگر میلیونی هم نباشد و تعداد کمی هم باشد، به هر تعدادی که باشد، آن مخاطب را خیلی فهیم در نظر می‌گیرم و بشدت احساس می‌کنم دانش او از من خیلی بیشتر است و من باید با ظرافت و دقت نظر بسیار زیادی صحبت کنم.

آیا همین حس را در دوبله هم دارید؟

دوبله کاری کاملا متفاوت است. در رادیو شما به طور مطلق خودتان هستید، اگر گوینده مولف هم باشید که مطلب هم مال خودتان است و شما هستید با تمام تجربیات و دانشی که دارید، اما در دوبله شما به جای نقشی صحبت می‌کنید که خیلی فرق می‌کند، شما باید کاملا از قالب خودتان خارج شده و به آن شخصیت تبدیل شوید و آن را کاملا حس کنید.

گاهی اوقات ممکن است آنچه برای آن نقش می‌گویید، در زندگی معمولی خودتان هم اتفاق افتاده باشد یا در اطرافتان دیده باشید و اگر هم هیچ کدام از اینها نباشد، باید ‌ از آن عکس یا فیلم الهام بگیرید.

کدام‌یک سخت‌تر است؛ این‌که گوینده مولف در رادیو باشید یا این‌که از قالب خودتان خارج شده و در قالب یک نقش صحبت کنید ‌و کدام‌یک بیشتر شما را به چالش می‌کشد؟

‌ فکر می‌کنم اگر کسی به شکل ناصحیحی وارد کار هنر شده باشد، حال این هنر به هر شکل و معنایی که باشد، صدا، تصویر و هر چه که هست؛ سخت است ولی اگر صحیح وارد شده باشد و آن کار را دوست داشته باشد، سخت به آن معنایی که ما در لغت استفاده می‌کنیم، نیست؛ بلکه فقط انرژی زیادی می‌گیرد.

الان که برای برنامه آوای امواج پشت میکروفن می‌نشینید، حس می‌کنید دلتان چقدر برای رادیو تنگ شده بود؟

خیلی زیاد، رادیو خیلی خوب است و امیدوارم مثل گذشته شنوندگان رادیو بسیار زیاد شوند، چون رادیو مونس خوبی است، رادیو می‌تواند یک معلم باشد، رادیو می‌تواند یک دوست بی‌ضرر و بی‌خطر باشد و رادیو می‌تواند همه جا همراه افراد باشد.

آیا رادیو برای شما یک معلم بوده؟

می‌تواند باشد، می‌تواند معلم باشد، می‌تواند مونس باشد.

برای شما بیشتر معلم بوده یا مونس؟

برای من بیشتر مونس بوده.

یکی از بخش‌های جذابی که برنامه آوای امواج دارد، ترجمه آیات قرآن است که با صدای گرم شما پخش می‌شود و حس و حال خاصی به شنونده می‌دهد. آیا طراحی این بخش هم پیشنهاد خودتان بود؟

بله، چون برنامه ما زمانی پخش می‌شد که برای مدت زیادی به اذان مغرب متصل می‌شد، من فکر کردم خوب است این بخش را به برنامه بیفزاییم. البته این ترجمه آیات کاری بود که ما قبلا جداگانه انجام داده بودیم و به بازار عرضه شده بود و من می‌دانستم حق استفاده از آن را دارم. از تهیه‌کننده برنامه آقای جم خواهش کردم این کار را انجام دهیم و ایشان هم استقبال کردند و به نظرم خیلی خوب بود.

درواقع صدای خاص شما روی این آیات نشسته و جذابیت زیادی به برنامه داده است.

بله، به طور خاص صدای من و آقای جلیلوند روی ترجمه آیات است و گاهی هم اسم آیات که گفته می‌شد، صدای آقای همت و آقای زنده‌دل است.

اکنون که حرف صداهای خاص به میان آمد، به نظر شما چرا این روزها صداهای خاص خیلی کمتر به دوبله و رادیو وارد می‌شوند؟

اگر این حرفم جنبه خودنمایی پیدا نکند، به نظرم دو فاکتور وجود دارد؛ راز و نیاز با پروردگار و رنجی که ممکن است آدم در زندگی بکشد. تجلی این رنج و راز و نیاز است که بعدها در صدای آدم نمود پیدا می‌کند که اگر آدم وارد کاری با عنوان گویندگی یا دوبلوری شود، خودش را نشان می‌دهد.

گاهی شما می‌بینید یک نفر حرف می‌زند و شما به راحتی حرفش را می‌پذیرید، این به دلیل رنجی است که او کشیده است. نمی‌خواهم بگویم صرفا رنج بیرونی، حتی ممکن است یک رنج روحی و درونی باشد که خیلی هم شخصی بوده و قابل انتقال نیست. سوالاتی که آدم با خودش دارد، چیزهایی که آدم دور و اطراف خودش می‌بیند، مسائلی که ممکن است گاهی برای آدم پیش بیاید و بی‌جواب بماند.

فاکتور بعدی این‌که فرد از کودکی دائم با خدا گفت‌و‌گو داشته باشد، مثل این است که همیشه یک دوست خیلی قدیمی و صمیمی داشته‌اید و این روی شما اثر می‌گذارد، روی روحیه و روی نگاهتان به زندگی و وقتی قرار است حرفی را برای یک جمع روی یک فیلم، روی یک دیالوگ، روی یک تکه کاغذ یا پشت میکروفن رادیو بگویید، تجلی آن در صدای شما هست.

این حس چیزی نیست که کسی بتواند به صورت تکنیکی درواقع ادایش را دربیاورد. هنر می‌تواند تکنیک هم باشد، ولی وقتی از اعماق روح و جگر آدم بیرون می‌آید، تاثیرگذار می‌شود. من از کودکی مثل خیلی از آدم‌های این جهان دائم با خدا ‌گفت‌و‌گو داشتم. ترس‌هایی را که داشتم با خدا مطرح می‌کردم، مثلا وقتی متوجه شدم آدم‌ها ماندنی نیستند، از شش هفت سالگی گریه می‌کردم که اگر یک روز پدر و مادرم را از دست بدهم چه اتفاقی می‌افتد؟ شما فکر کنید من چقدر با خدا حرف می‌زدم و از او خواهش می‌کردم این اتفاق برای من نیفتد و مرا مستثنا کند و بعد در ذهنم جواب می‌شنیدم و به همین دلیل است که می‌گویم گفت‌و‌گو. بعد آرام می‌شدم و بعد باز داستان دیگری پیش می‌آمد. اینها آدم را تلطیف می‌کند، قبول کنید وقتی آدم این همه با خدا حرف بزند، روحیه‌اش ، روحیه متفاوتی می‌شود و بعد وقتی در ذهن و در ضمیر خودش جواب‌هایی را که دوست دارد از طرف خدا در ذهن خودش ایجاد کند، خودش بگوید، خودش ایجاد تشنج بکند و بعد خودش هم ایجاد آرامش کند، به هر حال در روحیه آدم بی‌تاثیر نیست.

من خیلی‌ اهل کتاب خواندن بودم؛ خیلی زیاد. آنقدر که گاهی مجله‌ها را چند بار می‌خواندم. مثلا کیهان بچه‌ها را می‌گرفتم و آنقدر مطالب آن را می‌خواندم که تا هفته بعد که شماره بعدی آن چاپ شود، همه را حفظ شده بودم. الان واقعا توصیه من به کسانی که می‌خواهند وارد کار گویندگی شوند این است که زیاد بخوانند یا اگر سابقه زیاد خواندن ندارند، الان جبران مافات کنند.

یکی از معضلاتی که امروزه وجود دارد، همین کمبود مطالعه است.

بله، متاسفانه. مطالعه زیاد در بیان‌ و تفکر آدم و در این‌که چگونه یک جمله را عرضه کند بسیار موثر و مهم است.

شما طی سال‌های گذشته هم مدیر دوبلاژ بوده‌اید و هم گوینده. از آنجا که گوینده فقط مسئول کار خودش است، ولی مدیر دوبلاژ باید هم مراقب دنیای خودش باشد و هم مراقب دنیای آدم‌های دیگر، می‌خواهم بدانم کدام‌یک برایتان شیرین‌تر است، دنیای مدیر دوبلاژی برایتان جذابیت بیشتری دارد یا گویندگی؟

گویندگی برایم شیرین‌تر است، اما برای ارضای مسئولیت و انرژی بیشتر، مدیر دوبلاژی بهتر است، یعنی اگر روزی به من بگویند بین گویندگی و مدیر دوبلاژی باید فقط یکی را انتخاب کنی، بلادرنگ می‌گویم گویندگی.

در این سال‌ها صدای شما را در نقش‌های مختلفی اعم از اوشین، سارای داستان‌های جزیره، آن‌شرلی و در بسیاری از دیگر فیلم‌ها، سریال‌ها و کارتون‌ها شنیده‌ایم. از دیدگاه خودتان کدام یک جذاب‌تر است؛ دوبله فیلم و سریال یا کارتون؟

برایم فرقی نمی‌کند. همه کارها برایم جذاب است.

یعنی با هر دو ارتباط خوبی برقرار می‌کنید؟

بله، چون هر دو کار دوبله است و فرقی نمی‌کند.

اما برخی می‌گویند دوبله انیمیشن خیلی سخت‌تر است!

بله، همین‌ طور است. کار انیمیشن انجام دادن به این دلیل که شما فقط باید از یکسری نقاشی متحرک الهام بگیرید خیلی سخت‌تر است، ولی وقتی کاری غیر از انیمیشن که اصطلاحا به آن کار زنده می‌گوییم، انجام می‌دهیم یک قالب داریم که باید از آن تبعیت کنیم و آن قالب به پیشبرد کار کمک می‌کند. اما انیمیشن هم کمی دست شما را باز می‌گذارد برای این‌که ارائه بیشتری داشته باشید و هم دشوارتر است، زیرا مسئولیتش بیشتر است.

شما به جای بازیگران مختلفی ازجمله نیکول کیدمن، سارا پلی و... و همچنین به جای شبنم قلی‌خانی در مریم مقدس، آتنه فقیه‌نصیری در خاله سارا و در کمال خونسردی، الهام حمیدی در ملک سلیمان و بسیاری از دیگر بازیگران ایرانی و خارجی صحبت کرده‌اید. با توجه به این‌که گفتید در دوبله باید از شخصیت خودتان خارج شوید تا بتوانید بخوبی به جای آن شخصیت صحبت کنید به کدام یک از این بازیگران به لحاظ بازی و حسی نزدیک‌تر بودید و روحیات شبیه‌تری داشتید و زمانی که به جای او صحبت می‌کردید حس خوشایندتری داشتید؟

درو بریمور، زیرا عمدتا فیلم‌هایش یا حداقل فیلم‌هایی‌که من به جای او حرف زدم، فیلم‌های خیلی لطیفی بوده و با ملاحتی که در صورتش وجود دارد، برایم حس خوشایندتری دارد. من تا به حال در فیلم اکشن و خشن حرف نزدم، همه کارهایم فیلم‌های درام، کمدی، لطیف و رمنس بوده است.

با نگاهی به کارنامه‌تان اگر دوباره متولد شوید، آیا باز هم همین شغل را انتخاب خواهید کرد؟

این کار را که تجربه کردم، ترجیح می‌دهم کار دیگری را تجربه کنم.

مثلا چه کاری؟ آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده‌اید؟

اینها فانتزی و خیال است و خب خیال را می‌توان گفت. خیلی دوست داشتم یک پزشک حاذق بودم و می‌توانستم به مردم خدمت کنم؛ یک پزشک خیلی حاذق و خوب.

گوینده 12 ساله در رادیو

مریم شیرزاد دوازده ساله بود که به عنوان گوینده برنامه کودک رادیو، کارش را آغاز کرد. در واقع یکی از دوستان خانوادگی آنها که آن زمان در رادیو فعالیت می‌کرد او را به برنامه کودک رادیو معرفی کرد و همین مساله باعث شد‌ او به دنیای گویندگی علاقه‌مند شود. تا این‌که سال 58 حرفه دوبلوری را تجربه کرد. او ‌سال‌های 64 و 65 به جای شخصیت اوشین در سریال سال‌های دور از خانه که با مدیریت ژاله علو دوبله شد، صحبت کرد.

این سریال که اولین بار حدود 30 سال پیش از شبکه دو پخش شد، توانست نظر مخاطبان بسیاری را جلب کند، بویژه این‌که بینندگان ارتباط زیادی با شخصیت اوشین به عنوان یک زن سختکوش برقرار کردند که از کودکی تا لحظه مرگ شرایط سخت و متفاوتی را گذرانده بود.

یکی از دلایل محبوبیت این شخصیت صدای گرم مریم شیرزاد بود که این شخصیت را برای مخاطبان جذاب کرده بود. نحوه انتخاب او برای سریال اوشین هم جالب بود. او در خاطراتش می‌گوید: آن زمان شرایطی در دوبله ایجاد شده‌ بود که دوست نداشتم در این حوزه کار کنم. یک ‌روز ‌آمدم خانه و گریه ‌کردم. پدرم گفت این چه کاری است می‌روی در اتاقت گریه می‌کنی؟ گفتم اذیت می‌شوم. گفت اگر اذیت می‌شوی، نرو و اگر می‌روی گریه نکن. همان زمان‌ بود که آقایی با من تماس گرفت و مرا برای یک سریال که خانم علو مدیریت دوبله آن را به عهده داشت، دعوت کرد. گفتم من دیگر نمی‌آیم و از ایشان تشکر کنید. خانم ژاله هم من را از واحد نمایش رادیو می‌شناختند. ایشان رادیو هم می‌آمدند و وقتی پیش هم بودیم به من می‌گفتند هم‌خال من بشین کنار من. (چون دو نفرمان روی چانه‌هایمان خال داشتیم‌) وقتی به خانم علو می‌گویند که من کار را قبول نکرده‌ام، ایشان قبول نکرد و برایم پیغام فرستاد که با ایشان تماس بگیرم. من هم زنگ زدم و خانم علو گفت، دختر تو چرا نمی‌آیی؟ گفتم شما می‌دانید محیط دوبله چگونه است و با روحیه من سازگار نیست. خانم علو گفت، تو بیا نقش این بچه را بگو و دیگر نیا! گفتم چشم. رفتم و به جای بچگی‌های اوشین صحبت کردم و بعد از چند مدت که گذشت خانم علو گفت: مریم بیا و گویندگی نقش بزرگسالی اوشین را هم به عهده بگیر. گفتم خانم ژاله نمی‌توانم. گفت من کمکت می‌کنم. نقش اوشین اولین کاری بود که به جای نقش بزرگسال صحبت کردم و واقعا خانم علو‌ مهربانانه، مادرانه، انسانی و با عاطفه، لطف و صفا به من کمک کردند و من تا زنده هستم خودم را مدیون و ممنون ایشان می‌دانم.

فاطمه عودباشی / گروه رادیو و تلویزیون

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها