در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
آن روز هلیا وقتی از آیناز خداحافظی کرد به طبقه بالا آمد و همینطور که مشغول درآوردن کفشهایش بود، شنید که آیناز چند بار زنگ خانهشان را زد و حتی یکی دوبار هم مادرش را صدا کرد تا در را برایش باز کند. اما به این موضوع توجهی نکرد و با خودش فکر کرد مثل همیشه خیلی زود در را باز میکند. بنابراین داخل خانه شد و بعد از سلام و احوالپرسی با مادرش و شستن دست و صورتش آماده خوردن ناهار شد. هنوز چند لحظهای از شروع ناهارش نگذشته بود که احساس کرد از توی راهرو صدای زنگ یکی از همسایهها میآید. این بار هم اهمیتی نداد و به خوردن غذایش ادامه داد اما یکدفعه به نظرش آمد که صدای آیناز را میشنود و رو به مادرش کرد و گفت: مامانجون شنیدی؟
مادر با تعجب به او نگاه کرد و گفت: چی رو شنیدم؟
ـ صدارو؛ فکر کنم صدای آینازه.
ـ صدای کی؟
ـ آیناز.
ـ اشتباه میکنی. اون الان تو خونه مثل شما مشغول خوردن ناهاره.
اما هنوز حرفشان تمام نشده بود که دوباره صدا را شنید. برای همین سریع از جایش بلند شد و در را باز کرد و با دقت گوش داد و فهمید که درست شنیده، صدای دوستش میآمد.
نمیدانست چه اتفاقی افتاده که او هنوز بیرون مانده، بنابراین آهسته او را صدا زد و پرسید: آیناز، آیناز؛ چی شده؟ چرا هنوز بیرونی؟
آیناز هم با صدایی گرفته و آرام گفت: هرچی در میزنم جواب نمیدن، انگار کسی خونه نیست.
هلیا با تعجب پرسید: مگه میشه؟ دوباره در بزن.
ـ چند دفعه زنگ زدم، در زدم ولی باز نکردن.
هلیا از مادرش اجازه گرفت و سریع کفشهایش را پوشید و از پلهها پایین رفت و سعی کرد یک جوری به آیناز کمک کند. او هم چند بار در و زنگ را باهم زد، اما خبری نشد. حتی سرش را جلو برد و دهانش را به در نزدیک کرد و چندبار بلند مادر آیناز را صدا زد، اما تلاشش بیفایده بود. هلیا که میدید آیناز خیلی ناراحت است با مهربانی به او گفت: اصلا ناراحت نباش، بیا بریم خونه ما تا مامانت بیاد.
اما آیناز که چیزی نمانده بود گریهاش بگیرد، روی یکی از پلهها نشست و گفت: نه، من همین جا توی راهرو میمونم تا مامانم برگرده.
ـ تو راهرو، نه نمیشه؛ الان میرم همه چی رو به مامانم میگم و ازش اجازه میگیرم که بیای خونمون.
بعد از گفتن این حرف بدون اینکه منتظر جواب آیناز بشود با سرعت به خانه برگشت و موضوع را برای مادرش تعریف کرد و او هم بدون معطلی همراه هلیا به طبقه پایین آمد و بعد از اینکه آیناز را کمی دلداری داد، به او گفت که نگران نباشد چون شماره تلفن مادرش را دارد و به او زنگ میزند و خبر میدهد. بعد هم گفت :الان هم بهترین کار این است که به خانه ما بیایی و او هم هرجا باشد زود برمیگردد.آیناز که حالش کمی بهتر شده بود، همراه آنها به خانهشان رفت تا با کمک هم مامانش را پیدا کنند.
رضا بهنام
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد