خاطره‌ای از نصرت‌الله سپیدنامه، بازپرس دادسرای امور جنایی تهران

قاتلی با جعبه شیرینی

آن روز من بازپرس کشیک قتل بودم. بعد از تعطیل شدن دادسرا به خانه‌ام رفتم. حدود ساعت سه بعدازظهر بود که تلفن زنگ زد و به من گفتند جنازه یک مرد را در خانه‌اش پیدا کرده‌اند.
کد خبر: ۶۵۷۳۵۲

ماجرا از این قرار بود که فردی به دادسرا مراجعه و عنوان کرده بود برادرش و همسر و فرزند او مفقود شده‌اند. ماموران هم به خانه این افراد رفته و هنگام بازرسی وقتی در کمد دیواری را باز کرده، پای یک انسان را دیده بودند که از زیر رختخواب‌ها بیرون زده بود. دستور دادم به چیزی دست نزنند تا خودم را برسانم. کارآگاهان جنایی، پزشکی قانونی و تشخیص هویت را خبر کردم و خودم را به محل اعلام شده، رساندم.

جمعیت زیادی در کوچه جمع شده بود. از میان آنها به داخل خانه رفتم و وقتی رختخواب‌ها را کنار زدیم، جسد مردی را دیدیم که چند روزی از مرگش می‌گذشت و چهره‌اش تغییر کرده بود. برادر مقتول وقتی جنازه را دید، گفت جسد برادرش نیست، اما من با دیدن عکس مقتول فهمیدم جسد متعلق به خود اوست. از همسر و پسر این فرد اثری نبود.

وقتی خانه را با دقت گشتیم، دیدیم لباس‌ها و کفش‌های دو نفر دیگر در منزل است بنابراین آنها بیرون نرفته بودند و جنازه‌شان در همان خانه بود. به جستجو ادامه دادیم تا این‌که در یکی از کمد‌ها دو پتوی مرتب و منظم را دیدیم. اولی را که درآوردیم، جسد پسربچه را پیدا کردیم و جسد مادر او هم در پتوی دوم پیچیده شده بود.

در آن زمان هیچ سرنخی از قاتل نداشتیم. فقط همسایه‌ها گفته بودند سه شب پیش اعضای این خانواده را دیده بودند که همراه مردی به خانه‌شان رفتند. مرد غریبه ظاهرا مهمان این خانواده بود و یک جعبه شیرینی هم در دست داشت، اما به دلیل تاریکی هوا هیچ‌کس چهره آن شخص را خوب ندیده بود و در آن محل دوربین مداربسته هم وجود نداشت. چند مامور را صدا زدم و به آنها گفتم بین جمعیت بروند و تا می‌توانند اطلاعات از مردم جمع کنند. تذکر دادم حتی اطلاعاتی که بظاهر بی‌ارزش است، شاید به کارمان بیاید.

این طور بود که اولین سرنخ پیدا شد. یکی از همسایه‌ها اسم مهمان مقتولان را می‌دانست. او گفت شب حادثه مقتول به خانه‌اش رفت و از او شطرنج خواست.

این شاهد توضیح داد: «از لا‌به‌لای حرف‌های همسایه‌ام فهمیدم مهمانی دارد که اسمش منصور است.»

در حین تحقیقات دختری ادعا کرد اطلاعاتی دارد. او جلو آمد و گفت از اقوام مقتولان است. از او پرسیدم فردی به نام منصور را می‌شناسی؟ جواب داد: «پدرخوانده‌ام است و شب حادثه مهمان مقتولان بود، اما چون باید با وانتش به شمال بار ببرد، آخر شب خانه مقتولان را ترک کرد.»

داشتم به این فکر می‌کردم که چطور باید منصور را ردیابی کنیم. او مظنون این قتل بود و باید بازداشت می‌شد تا از وی تحقیق شود.

از دختر پرسیدم: «می‌دانی منصور کجا است؟» جوابی داد که تعجب‌زده‌ام کرد. او گفت: «همین بیرون، بین مردم است.» ماموری را فرستادم تا منصور را بیاورد. این مرد دستش را باندپیچی کرده بود. علت را پرسیدم که مدعی شد در راه شمال زن و مردی زورگیر به او حمله کرده و وی نیز علیه آنها شکایت کرده است. از پلیس شهر موردنظر استعلام گرفتیم، اما این ادعا تکذیب شد. منصور قبول داشت آن شب مهمان مقتولان بود، اما قتل را انکار می‌کرد.

او بعد از حدود نیم ساعت بالاخره جرمش را قبول کرد و گفت: «آن شب به عنوان مهمان به خانه مقتولان رفتم. پدر خانواده تصور می‌کرد به همسر او نظر دارم. برای همین نیمه شب با چاقو به من حمله کرد. همین موقع پسر خانواده بیدار شد. من چاقو را از دست آن مرد گرفتم و پسرش را کشتم بعد هم خود او و همسرش را به قتل رساندم. چون عجله داشتم و باید بسرعت فرار می‌کردم، جسدها را لای رختخواب گذاشتم، اما متوجه نشدم پای یکی از آنها بیرون مانده است.»

به این ترتیب راز این قتل فاش و متهم بازداشت شد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها