جام جم آنلاین گزارش میدهد
کاش اینبار که میآیی تو پنجرهها را بگشایی، تو پردهها را کنار بزنی. بهار من بیا و مرا میهمان طراوت ماندگارت کن.
میرهادی تمدنی، 25 ساله از رشت
رویای باران
چشمانم را میبندم. رویایی میبینم. رویای با تو بودن. باران میبارد و رویاهایم را خیس میکند. شدتش آن قدر زیاد است که همچون تیری بر قلبم وارد میشود. آری معنای اشکهای من این است: با من بمان.
حسین سبقتالهی از اصفهان
تاریک نباشه، حلّه
مدتهاست رد انگشتان غرور را روی صورتم حس نمیکنم. او دیگر به من سیلی نمیزند، رام شده یا ترسو، نمیدانم و شاید هم روشنفکر شده و تصمیمش امروزی شدن است!
من روشنایی را دوست دارم. فرقی نمیکند چشم باشد یا دل یا فکر.
مژگان 84
مصرف: تا بهار
ما آدمها موجودات عجیبی هستیم! گاهی مثل بعضی مواد غذایی تاریخ مصرفمان سر میرود. تاریخ مصرف حوصلهمان، تاریخ مصرف اعصابمان، تاریخ مصرف خندههامان و... اما همه اینها حلشدنی است. وای به روزی که تاریخ مصرف عقلمان سر برود!
راستی به نظرتان نگهدارندهها جواب میدهند؟
زهرا محمدی از خرمآباد
از این بهار به بعد
1-چه فرقی میکند دیگر به حال من، بهار بیاید یا نیاید؛ مهم این است [که] دیگر هیچ بهاری به یادت نیستم!
2-ما به خیلی چیزها اعتراضی نداریم. نه اینکه باور داشته باشیم بلکه عادت کردهایم به تکرار مکرر عادتها.
شادی اکبری
مثبت و منفی
1-گاه آن سوی آینه دخترکی را میبینم که ناآشنا نگاهم میکند. در چشمهایش التماس موج میزند. انگار چیزی از من میخواهد.
گریههایش آزارم میدهد اما نه صدایش را میشنوم و نه حرفهایش را! دستم را دراز میکنم، او هم، اما دستهایمان به هم نمیرسد. دلم از ناتوانی میگیرد. چند روز پیش روی آینه نوشت: گریهها و التماسهایت آزارم میدهند؛ ای کاش یک بار برای هر دویمان بخندی! بیاختیاز قلم از دستم افتاد.
2-زمستان هم میرود. آنقدر آرام که نمیفهمی. درست مثل من. آخر درگیر بهاری هستی که او هم نخواهد ماند بر جای. وقتی دل میبندی به آمدن کسی، آرام رفتن دیگری را نمیفهمی. حداقل خداحافظی کن. تشکر برای خاطرههای زیبایی که برایت ساختم پیشکش!
مونا
قانون بهاری
شاید بد نباشه اگه یه سری قانون جدید به قوانین ارسال متن اضافه بشه، مثل قضاوت نکردن در مورد دیگران، بخصوص که کمترین اطلاعات رو از همدیگه داریم. قرار نبود توی این چاردیواری دل کسی رو بشکونیم! سال نو، بهانة خوبیه برای غبارروبی. غبارروبی از فکر، ذهن، احساس، قلب و قلم خودمون.
ر. محمدی پ. از تهران
به شیوة شیوای زنبورکان
من زودتر از همه، درختها را زیر نظر میگیرم. انقدر عاشقانه که گونههایشان [در] لحظة زایش جوانه از شرم سرخ میشود، پوستم مورمور میشود؛ آخر خورشید و آن ابر توری سفید بازیشان گرفته؛ صدای خندههایشان تا هفت آسمان آنورتر میرود. من هم با چشمان بسته میخندم.
2-پروانهها، کفشدوزکها و زنبورهای عزیز دارند پروازشان را گردگیری میکنند. باور نمیکنید؟ به گلبرگ یاس و نسترن قسم، دیروز خودم صدای زنبور شنیدم.
3-چشمهایت... نوید آرامشی دیرپایم میدهند، وقتی نگاهم میکنی. بهار در نگاهت میخندد، دریا موج میزند، ابر میبارد، کبک میخرامد. دستهایت اما سرد و ناآشنا، پس میزنند دست دوستیام را. بلور احساسم ترک خورده از بس سرد و گرمش کردهای. دل دستهایم شکسته؛ تکلیف چشم و دلم را روشن کن.
شیوا
+یک قین
بچه که بودیم هر روز برایمان «سال» جدیدی بود. قهر و آشتی دیروز فراموشمان میشد و دوباره بازی بود و شیطنت و سرخوشی کودکانه با چاشنی دلخوری و مهربانی و بخشندگی. هر روز و ماه و سالمان تازه بود و شفاف و زلال. این روزها هر سال با نزدیک شدن سال نو به خودمان قول میدهیم. قول میدهیم که ببخشیم و بعضی رفتارها را حذف کنیم و تعدیل و بعضی دیگر را اضافه کنیم و تشدید و چه و چه. اما قولهایمان معرفت هم که به خرج دهند تا آخر فروردین پایدار میمانند و بعد ما میمانیم و همان آدم همیشگی!
کاش مثل کودکیها هر روز «نو» بود. کاش امسال کنار «سین»های هفتسین، یک «ق» را هم بگذاریم: قولهایمان را.
حدیث مطالبی
حلالمسائل
بودن یا نبودن، مسئله این نیست که! اصلا کی گفته مسئله اینه؟ اگه نبودیم که مسئلهای نبود! اتفاقا همه مسائل از بودن شروع میشن. از اینکه هستیم و باید با ناسازگاری آدمای نساز که همین بودنشونم مسئلهسازه بسازیم. حالام اصلا بسازیم، وقتی اونا سر سازش ندارن تکلیف چیه؟ ها؟ نه شما بگو.
جعفر از قم
پرستوی مهاجر
چقدر ناراحتم وقتی که میری/ تموم خندهها دیوار میشه/ تموم خاطرات خوب دیروز/ به چشم خیسمون آوار میشه/ چقدر سخته بخندم وقتی اینجا/ کسی فکر دل آشوبمون نیست/ چراغامون که به مسجد روا شد/ کسی فکر دل خاموشمون نیست/ نشستم پشت بغض تلخ دوری/ تو این روزا من از دلشوره سیرم/ میترسم وقتی برگشتی ببینی/ یه آغوش از غمای سر به زیرم/ به عکس توی قابت خیره میشم/ که وقتی حجم دستاتُ ندارم/ مسیر و خط رسم عاشقی رو/ میون خط دستت جا نذارم.
سمانه مالمیر از قم
جانشین بهار
برف شناسنامه زمستان است؛ مادر بزرگ میگوید!
بیچاره زمستان امسال، چه بیهویت شد! امروز باید به ثبت احوال محلهمان سری بزنم. باید شناسنامهای به اسم خودم برایش بگیرم. نگران نباش! زمستان دیگر را من به جایش میبارم.
زهرا دهقانی از اصفهان
افکار پوچ
میترسم دیگه این بار نتونم سد راهت بشم. میترسم این سد بشکنه و من در افکار پوچ خودم غرق بشم. مقابل یه همچین تهدیدی پتروس فداکار هم انگشت به دهن میمونه اما آب هم از دست تو نمیچکه. اینقدر خسیسی که توی این لحظات آخر هم نگاهت رو از من دریغ میکنی.
حالا به جای اینکه برای خودم آستینی بالام بزنم باید پاچههای شلوارم رو بالا بزنم تا خیس نشه. راستی نگفته بودی شناگر قابلی هستی!
پیمان مجیدی معین
داداش... مرگ من یواش
قدمهایت را یواشتر بردار. بگذار به پایان نرسد این خیابان. نمیدانم کی دوباره همقدمی با پاهایت نصیب پاهایم خواهد شد. بمان تا تمامی لحظاتم را به نامت کنم.
2-تو بزرگترین و شیرینترین تنبیه زندگیام را نصیبم کردی، آن زمان که از عشقت روزی هزار بار اسمت را نوشتم تا برای همیشه ملکه ذهنم شود. چه زیبا بود این همه سختی و مشقت.
جوجه تیغی
بر وزن زمستان
1-به من گفتند آخر تو عقل داری؟ سالمی؟ گفتم: چرا؟ گفتند: آخر کجای دنیا سگ زرد برادر شغال میشود؟ مگر میشود؟ سگ زرد و شغال خودشان در صفحة فیسبوکشان این نسبت را تکذیب کردند! در جوابشان لبخندی زدم و سکوت کردم. اما بگذارید در گوشی بگویم به شما مسئلهای را، تا حیرت فلسفیتان کامل شود! آن فردی که این ضربالمثل را گفته است پنهانی میدانسته است که سگ زرد و شغال با هم تبانی کردند تا با این ضربالمثل اسمشان جاودانه شود!
2-زمستان هم با آن همه سنگینیاش دارد میرود. راستی تو چند کلیویی عشقم؟
احسان 87
چمدان 365 درجه
کمکم خودت را آماده میکنی. چمدان را گشودهای و یک به یک از قفسه ذهنت، روزهای تلخ و شیرین را جدا میکنی و تا میزنی و مرتب در گوشهای از چمدان جا میدهی. خاطرات روزهای اول را گردگیری میکنی و لای دستمالهای حریر رنگ خیال میپیچی و کنار یادگیریها میگذاری. سخنان درشت و تلخ را پاک کرده و نکرده، یکجا جمع میکنی و در جیب عقب چمدان میچپانی. در عوض شیرین قندهای خوشرنگ و بوی لحظهها را آنچنان تمیز و مرتب لای رنگ نگااهت میپوشانی که همیشه بر روزهایت بدرخشند و امیدبخش ثانیههایت باشند. بیاختیار مکث میکنی. به قفسه قلبهای سرخ رسیدهای، همان قلبهایی که هر روز با تو در کنار تو تپیدند و شکستند و گاهی زندگی کردن و امید بخشیدند. امروز دیگر وقت خانهتکانی دلهاست. قلبهای شکسته را باید شکستهبندی کنی و مرهم مهربانی بزنی و همه را در صندوقخانه بلورین دل جای دهی.
حالا وقت بستن کهنه چمدان سال است که 365 خاطره و روز و شب و حرف و نگاه را در آن چیدهای. کولهباری میشود و اندک توشهای از سهم سالهای با تو و بر تو گذشته برای باقی سفر عمر. خوشرهرو و نیکو مسافر این راه باشی.
رؤیا میرزایی از ملایر
سبز خاکستری
سرم را که از روی زانوهای بغل گرفته در حلقة تنگ دستانم برمیدارم، نگاهم بیاختیار به دور اتاق گردش میکند. قابهای خالی روی دیوار، عقربههای یخزده بر صفحة برفی ساعت زمان، پنجرههای بسته، تکههای آینة شکسته بر فرش اتاق، و صدای کشدار خراشیدن سوزن بر صفحة گرامافانوی که مدتهاست آهنگش تمام شده است.
همة اینها به یادم میآورند: سالهاست که تو رفتهای! وقتی تو رفتی بهار بود. اما حالا... سردی اتاقم، به من میگوید شاید زمستان باشد.[...] حالا دیگر کلکسیون اتاقم کامل شده است؛ با مجسمهای بلورین از آدمی که برای زندگی دوبارهاش باید چشم انتظار طلوع خورشید، در همسایگی پنجرة اتاقش باشد.
ف. متولد ماه مهر
جام جم آنلاین گزارش میدهد
جام جم آنلاین گزارش میدهد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک فعال سیاسی:
یک نماینده مجلس:
در گفتوگوی «جامجم» با استاد حوزه و مبلغ بینالملل بررسی شد
گفتوگو با موسی اکبری،درخصوص تشکیل کمپین«سرزمین من»وساخت و مرمت۵۰خانه در منطقه زنده جان