* مطالبتون رو یا به pasukhgoo در gmail.com ایمیل کنید، یا به نشونی پُستی صفحه بفرستین، یا به شماره‌ای پیامک کنید که صفحة آخر چاردیواری چاپ شده. دلنوشته، خاطره، متن ادبی، نظرت دربارة نوشته‌های بروبچ، هر چی رو از مخچۀ خودت دراومده بفرستی، هوات رو دارم (اما اگه تو سرچ خودم متوجه شم کسی متنی رو کپی کرده و با تغییراتی فرستاده، یا بعد از چاپ یکی بیاد بگه فلانی نوشته‌ش کپی بود، این سند، اینم مدرک... گله نکنی که چرا اسمم همه‌ش تو تلگرافخونه‌س... هاااا... گفته بااااشم! حوااااست بااااشه!)
کد خبر: ۶۵۴۲۴۲

لوک بدشانس: خواستم بگم از حالا به فکر عید باشیم. عید خودمون رو نمی‌گما؛ عید فقیرا و دست‌تنگا رو می‌گم. بیاین یه کم حواسمون رو جمع کنیم و فقط به آجیل و میوه‌های گرونقیمت خودمون نرسیم. بیاین شادی رو قسمت کنیم.

موج دریا: [...]چه عاشقانه نگاهم می‌کنی و چه بیرحمانه نگاهت را پس می‌زنم. چه مهربان صدایم می‌زنی و چه گستاخانه جوابت را می‌دهم. پشیمانم مادر. مرا ببخش. ببخش که کوتاهی می‌کنم در دوست داشتنت[...].

هانیه از اهواز: نیمه‌شب بود و من و تنهایی/ دل من سوی حیاط پر بگشود/ گوئیا مرغ شب آمد از راه/ خواب چشمان مرا زود ربود/ قرص ماه خیره به من می‌خندید/ آسمان و شب و مه، رؤیایی/ من به دنبال چه بودم آن دم؟/ آه، دنبال یه جفت دمپایی!/ می‌خزید باد به هر سو، گویی/ ره خود را به فراموشی برد/ چشم من در پس آن تاریکی/ ناگهان بر ترک کاشی خورد/ شب و مشق شب و بازم شب است/ گرچه رخسار شبم تکراری‌ست/ خوب می‌دانم از این آرامش/ سهم من، تا خود صبح بیداری‌ست.

مجنون 18 ساله: در جواب اون عزیزی که گفته بود فقط نوشته‌های افراد خاص چاپ می‌شه باید بگم خود من... خاصم؟! نه! خاصم؟!... آقا تند و تند داشتم دنبال اسمم توی تلگرافخونه می‌گشتم که یهو دیدم به! اسم و متن و جواب و ذوق و شوق و...!

ستاره ناهیید: ازدواج کردن هیچ ربطی به خونه و ماشین و این چیزا نداره. یه اراده می‌خواد که بعضییا متأسفانه ندارن.

* الان که زنگ انشا نیست! بابا طاهر عریان اومده می‌گه: می‌دونی من چرا عریان شدم؟ چون منم مث شما فکر می‌کردم. اراده کردم و مزدوج شدم! بعد زمستون شد دیدم اوا خاک عاااالم! خونه نداریم! مجبور شدم لباسام رو بفروشم حداقل یه شب یه سرپناه پیدا کنم که از سرما پناه ببرم بهش. شب بعد نه لباس داشتم، نه یه سرپناهِ سرماپناه، نه حتی اونی رو که باهاش مزدوجیده بودم! تموم شد رفت. اینم انشای من!

حسین کاشی از قم: عزیزانی که گفتند جای نوشته‌هایت پیامک چاپ کن سخت در اشتباهند. صفحه بدون نوشته‌های شما دلگیر و بی‌نمک است.

* خیلی ممنون از لطفت. اما این چند شماره آخر سال رو مجبورم کم حرف بزنم تا مطالب بیشتری از بروبچ توی صفحه جا شه. ببخشید دیگه.

هانیه 19: من شخصاً حاضرم اسمم همیشه توی تلگرافخونه باشه ولی پاسخگو جواب‌هاش بیشتر باشه.

ساناز احسانی از تهران: 1-گاه با یک نگاه، گاه با یک لبخند، گاه با یک سکوت، گاه با یک حرف، گاه با یک فریاد و گاه با یک کلمه؛ گاه و بی‌گاه عاشق می‌شوند بی‌آن‌که بدانند چه خواهد شد. 2-هنوز هم که هنوز است روی میز دونفره‌مان یک بشقاب هم برای تو می‌گذارم چون هنوز امید دارم به برگشت تو.

دخترک عاشق: کم‌کم چشم‌هایم سنگین می‌شوند از یاد تو و من باز خوشحال می‌شوم که قرار است در خواب‌هایم به سراغم آیی، حالم را بپرسی و بر گونه‌ام بوسه بنشانی و بروی و برایم دست تکان دهی تا شب بعد فرا رسد و دوباره به سراغم بیایی و من لبریز شوم از این خواب‌های عاشقانه[...].

نسیم صبح از دورود: در هر غروب از این روزها یک جای خالی درون قلبم جوانه می‌زند. راستی، چندمین صبح است که رو به سمت قلب من طلوع می‌کنی؟!

مژگان: به نظر شما چرا وقتی یه مشکل برا کسی به وجود میاد همه‌مون عقل کل می‌شیم، اما وقتی مشابه همون برا خودمون پیش میاد، توش می‌مونیم؟

ساغر: 1-آدم‌ها و دنیاشون با تضاد معنی پیدا می‌کنن. وقتی یکی رو از دست می‌دی شاید می‌فهمی چقدر بیخودی بزرگ می‌دیدیش یا می‌فهمی چقدر بیخودی کوچیک می‌دیدیش. توی زندگی هر آدمی یک بار از دست دادن لازمه؛ لازمه برای جبران یک اشتباه یا داشتن یک اشتیاق[...]. 2-(در جواب زهرا ضیغمی) چون ما آدما بعضی وقتا نیاز داریم خودمون رو گول بزنیم. حقیقت بعضی وقتا حتی از یه شکلات 98 درصد هم تلخ‌تره[...].

پری رحمانی از ماسال: خسته، تنها و هراسان رفتم/ ماه دی، فصل زمستان رفتم/ در سرم فکر سروسامان بود/ نگرفتم سروسامان رفتم/ با خودم هیچ نبردم، جز این/ روح تا خرخره داغان، رفتم/ آسمان ابری و دریا توفان/ بغض در حنجره پنهان رفتم/ یک دل و یک چمدان دار و ندار/ دلشکسته، زیر باران رفتم/ عاقبت می‌شنوی صبحی سرد/ من از این شهر پریشان رفتم/ پشت سر هر چه که پل بود شکست/ پیش‌رو جاده تهران... رفتم.

ننه‌علی از ملایر: فرشته خانم درسته که همه چیز تو زندگی مادیات نیست، اما اگه اونم نباشه نمی‌شه با دل پاک شکمت رو سیر نگه داری و پیش بچه‌ات خجالت‌زده نباشی. این حرفا مال روزای اول ازدواجه. الان باید جیبت پر باشه تا دلتم یه نموره خوش بمونه.

مرضیه جهانگیری از اصفهان: جوجه تیغی جان، یه استاد داشتم همیشه می‌گفت اگه می‌خواید یه اخلاقی رو تو خودتون به‌وجود بیارین اول اداشو دربیارین. یکی از دوستان اون‌قدر ادای آدمایی که از غیبت کردن متنفرن رو درآورد که حالا از پشت سر آدما حرف زدن متنفر شده. ادای شاد بودن رو دربیار! سخته، ولی غیرممکن نیست.

کلاغ سفید از لاهیجان: چرا آدما اونی که باارزشه رو نمی‌بینن، با این حال که جلوی چشمشونه؛ ولی می‌رن سراغ بی‌ارزش‌ترین‌ها و اونا رو می‌کنن دنیای خودشون؟ بعد سال‌ها هم می‌فهمن اشتباه کردن و راه برگشت هم ندارن!

آلیس از سرزمین عجایب: از وقتی روزنامه رو شناختم، مطالب خانه بروبچه‌ها رو می‌خوندم، ولی هیچ‌وقت مث حالا حس نوشتن نداشتم! عاشق جوابای پاسخگو هم هستم! فقط نمی‌دونم چرا دوستان این‌قدر غمگین می‌نویسن؟ شاد باشید و یه چیزی بنویسید که وقتی می‌خونیم لبخند بزنیم.

یاسری راننده تاکسی از مشگین‌شهر: در جواب آذر صحت، همه چشم‌ها هرزه نیستند؛ تو خوب باش.

آرام از کرج: دیگه به کسی اعتماد نمی‌کنم، حتی به شما دوست عزیز! نه این‌که همه غیر قابل اعتماد باشند؛ نه. اما این طوری ریسکش کمتره! لااقل این‌طوری دیگه کسی ناامیدم نمی‌کنه. از کسی هم دلخور نمی‌شم. حتی شما دوست عزیز!

دختری از برج قابوس: قلب یخی عزیز. به نظر من آدم بی‌پول باشه و دور و برش پر باشه از آدمایی که اون‌رو به‌خاطر خودش دوست دارن بهتر از اینه که پولدار باشه و آدما به خاطر پولش جلوش خم‌و‌راست بشن[...].

رهرو از اصفهان: نمی‌خواهم باور کنم. می‌دانم اشتباه کردم. کارهایش را توجیه کردم، ولی قبولش هم سخت است. شرمنده می‌شوم به قلبم بگویم یک عمر بیهود تپیدی، به چشمانم بگویم بیهوده گریستی، به دستانم بگویم بیهوده لرزیدی؛ او، دروغی بود! ولی با این حال هنوز نمی‌خواهم باور کنم.

فهیمه از بندرترکمن: یه سوال داشتم. چرا تو تلگرافخونه اسم‌های تکراری می‌چاپی؟ یعنی مثلا از یه خانم یا آقایی پیام می‌چاپی ولی بازم اسمش رو توی تلگرافخونه میاری؟ پارتی دارن؟

* نچ! قبلا هم گفتم، اسم کسانی رو یکی دو سه بار دیگه هم تکرار می‌کنم توی تلگرافخونه که در طول این هفته تا هفته بعد تعداد زیادی پیام یا مطلب می‌فرستند، اما فقط یک مطلبشون چاپ می‌شه (یا حتی همون هم چاپ نمی‌شه!). پیامک‌ها رو پرینت می‌گیرن و می‌دن دستم، منم به ترتیب زمان دریافت می‌رم جلو. اونی که بهتر باشه جای اونی رو که چنگی به دل نمی‌زنه می‌گیره. اگه بهتری هم در کار نباشه که دیگه چه خبر؟ حال همسایه‌تون خوبه؟! سردردش خوب شد دیگه؟! هووومممم؟!!

ضحی: سوزن نگاهت رفت تو دستم وقتی داشتم در رو باز می‌کردم. چقدر بگم نگاهت رو ندوز به در برای دیگری؛ که دست من دیگه جای خالی نداره.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها