
نه پولی گیرم میآمد و نه آیندهای داشت. از آن به بعد دیگر بیکار بودم و بیشتر وقتم را در یک باشگاه بدنسازی میگذراندم. پدرم پول باشگاه را میداد تا زیاد در خانه نمانم و با هم دعوایمان نشود، ما اصلا با هم نمیساختیم و همیشه مشاجره و درگیری داشتیم.»
سیاوش مدتی در آن باشگاه تمرین و ورزش کرد تا اینکه با وسوسه یکی از همباشگاهیهایش نقشه سرقت از آنجا را کشید. او میگوید: «واقعا نادانی کردم. خیال کردم پول خوبی به جیب میزنم. هر چه پودر و دارو بود، همراه پولهای نقد و چند وسیله را شبانه دزدیدیم. البته قبل از آن کلید باشگاه را مخفیانه برداشته و از روی آن یدک ساخته بودیم.» سیاوش از فردای سرقت دیگر به باشگاه نرفت تا مبادا حرکت مشکوکی انجام دهد. یک هفته بعد همدست او موقع فروش بخشی از اموال مسروقه دستگیر شد و سیاوش را هم به پلیس معرفی کرد. به این ترتیب پسر جوان به زندان افتاد. او میگوید: «همه مشکلات و سختیهای زندان و بازداشت یک طرف، برخوردهای بد پدر و مادرم هم یک طرف. اصلا دلم نمیخواهد یاد آن روزها بیفتم، واقعا سخت بود.»
زندانی سابق درباره ایام محکومیتش توضیحی نمیدهد و فقط میگوید در حبس به این نتیجه رسید که دیگر دست به هیچ کار خلافی نزند. او میگوید: «بعد از آزادی به خانه پسرخالهام رفتم. پدرم اصلا حاضر نبود مرا به خانه راه بدهد. پسرخالهام از شهر خودشان به تهران آمده بود و مجردی زندگی میکرد، او دانشجو بود. وقتی درس خواندنش را میدیدم، خیلی تشویق میشدم که من هم دانشگاه بروم. یک بار هم کنکور دادم ولی قبول نشدم. بیشتر وقتم به کار گذشت، حتی ورزش را هم کنار گذاشتم. البته الان یک سالی میشود که صبحها به پارک نزدیک خانهمان میروم و کمی نرمش میکنم.»
سیاوش ادامه میدهد: «بعد از آزادی از زندان چارهای نداشتم جز اینکه کار پیدا کنم و اصلا هم مهم نبود چه کاری. خیلی جاها سر زدم و بالاخره در یک دفتر فنی کار پیدا کردم. همان کار قبلیام بود و مثل سابق درآمدی نداشت، اما گفتم از هیچچی بهتر است. شش ماه در آنجا کار کردم تا اینکه آژانسی که در نزدیکی محل کار من بود گفت دنبال مسئول پذیرش برای بعدازظهرها میگردد. قبول کردم در آنجا کار کنم. اتفاقا تصمیم درستی بود. چون بعد از سه ماه قرار شد یکی از رانندگان که او کارمند یک موسسه دولتی بود و فقط بعدازظهرها به آژانس میآمد، ماشینش را به من بدهد تا صبحها با آن کار کنم.»
زندانی سابق ادامه داستان زندگیاش را این طور تعریف میکند: «پدرم دورادور و از طریق پسرخالهام از من خبر داشت و بالاخره وقتی دید سرم به کار گرم است و به اندازه کافی تنبیه شدهام، با من آشتی کرد. از آن به بعد از نظر روحی حال و روز بهتری پیدا کردم. تا قبل از آن همیشه احساس میکردم تنها هستم و هیچ پشتوانه و یاوری ندارم.»
سیاوش بعد از دو سال کار در آژانس خودرویی خرید و از آن به بعد با آن مشغول شد. او میگوید: «در آژانس راحت بودم، اما صاحبش میخواست برادرزاده خودش را بیاورد، به همین دلیل چارهای نداشتم جز اینکه از آنجا بروم. بعد از مدتی کار در خیابانها، با مردی آشنا شدم که مهندس بود و شرکتی را تازه راهانداخته بود. از آن به بعد برای آن مرد و شرکتش کار میکردم. وقتهای خالیام هم به مسافرکشی میگذشت.» زندانی سابق اضافه میکند: «در همه این سالها دست به هیچ کار خلافی نزدهام و تلاشم این بوده که آن لکه سیاه را از زندگیام پاک کنم. دو سال قبل ازدواج کردم و الان هم از شرایطم راضی هستم و امیدوارم همه چیز همینطور خوب پیش برود.»
داوود ابوالحسنی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
«جامجم» در گفتوگو با کارشناسان به بیماری گوارشی شایع شده در کشور پرداخته است