جشنواره گرچه با حاشیه و جنجال شروع شد، اما دبیر و متولیان جشنواره توانستند خیلی سریع آرامش را به سالنهای نمایش و فضای رسانهای بازگردانند. توجه به فرهنگ ایرانی - اسلامی و گرایش به رئالیسم و ناتورالیسم دو ویژگی مهم جشنواره سی و دوم بود. پیگیران تئاتر نیک میدانند در شمار قابل توجهی از نمایشهایی که طی امسال تا قبل از برگزاری جشنواره در پایتخت روی صحنه رفتند، فرم آشکارا بر محتوا، روایت و قصهگویی غلبه داشت. برعکس در شهرستانها نمایشها بیشتر از فضایی رئال برخوردار بودند. در فجر 32 شاهد تعداد زیادی نمایش از تهران بودیم که آشکارا از میدان دادن مفرط به فرم گریزان بودند و با فضایی کاملا رئال به متون ایرانی معاصر روی آورده بودند؛ این گرایش جدید البته تا حدودی نشأت گرفته از افزایش هزینهها در تئاتر فقیر و همیشه درگیر کمبود امکانات ایران است.
بخشی از آن هم نتیجه سیاستگذاری سالهای پیش متولیان است که اجرای نمایشهای مبتنی بر متون وطنی را در اولویت نخست و دستور کار خود و هنرمندان قرار داده بودند و همچنان بر این امر تأکید میورزند. آرای هیات داوران هم نشان از تائید گرایش جدید فعالان تئاتر تهران به نمایشهای رئال و ایرانی داشت، البته کار با نمایشنامههای خارجی و تمایل به دگرگونکردن نمایشنامههای کلاسیک و ارائه اجرای متفاوتی از این متون همچنان در گروههای پایتختنشین بیش از شهرستانها مشهود است. جالب است سالن اصلی مجموعه تئاترشهر پیش از جشنواره در اختیار نمایشی با یک متن کلاسیک خارجی بود و بعد از جشنواره هم در اختیار متن کلاسیک خارجی دیگری قرار گرفت! تئاتر خیابانی امسال هم درگیر همان مشکلات ادوار پیشین بود. باز هم همان گلهها و شکواییههای همیشگی و اعتراض صریح و آشکار به تبعیض بین نمایشهای صحنهای و خیابانی و... یک واقعیت بی چون و چرا را باید همه بپذیریم؛ فصل زمستان زمان مناسبی برای اجرای تئاتر خیابانی نیست، چه اصراری است اینگونه نمایشها همزمان با جشنواره فجر اجرا شود؟
طولانیترین نمایش
طولانیترین نمایش جشنواره سی و دوم، «طلسم صبحگل» به کارگردانی دکتر قطبالدین صادقی بود. اجرای این نمایش در هر سئانس حدود دو ساعت و نیم به طول انجامید. طلسم صبحگل از آن نمایشهایی است که هرچند سال یکبار در عرصه تئاتر ایران ظهور میکنند، مردم را به تماشاخانهها میکشانند، بحثهای موافق و مخالف زیادی پدید میآورند و درنهایت بدون جریانسازی مستمر و با دوام فراموش میشوند. طلسم صبحگل دقیقا در مرز نمایش عامهپسند با تئاتر نخبهگرا قرار میگیرد. این نمایش ملغمهای است از روحوضی، سیاهبازی، آتراکسیونهای لالهزاری، رقص، فولکلور، انتقاد اجتماعی و... . دکتر صادقی میکوشد انواع و اقسام مشکلات و معضلات اجتماعی از فروش کلیه و ایدز گرفته تا دلار، اختلاس و فتنه 88 را لابهلای دیالوگها و رخدادهای مختلف نمایش بگنجاند، اما فقط به طرح موضوع بسنده میکند و وارد حوزه آسیبشناسی اجتماعی نمیشود. طلسم صبحگل احتمالا پرفروشترین یا دستکم یکی از پرفروشترین نمایشهای سال آینده خواهد بود.
همچنین از حالا میتوان به کارگیری عبارت «آشتی مردم با تئاتر» یا جمله «طلسم صبحگل، مردم را با تئاتر آشتی داد» را در اخبار و نقدهای این نمایش پیشبینی کرد. «بیبری» کاری از هرمزگان به کارگردانی علیرضا داوری به عنوان یک نمایش آیینی به یک بیماری افسانهای محلی میپرداخت به نام بی بری که در فصل تابستان گریبانگیر ساحلنشینان جنوب میشد. وقتی کسی به این بیماری مبتلا میشود حتی از دست پزشک هم کاری برنمیآید! علاج، خوردن جگر آدمی است و بس؛ بنابراین شفا و ادامه حیات بیمار در گرو مرگ دیگری است! داوری سعی کرده بود با دراماتیزهکردن چنین مضمونی، نمایشی سرشار از حرکات موزون، موسیقی ریتمیک، مضامین خرافی و... را تدارک ببیند. حاصل کارش هم نمایشی بود بسیار جمع و جور و متمرکز با دو پرسوناژ اصلی که بشدت تماشاگر را جذب مغناطیس خود میکرد. فرم در بی بری بوضوح بر متن غلبه داشت، متنی که البته بشدت نیازمند دراماتورژی بود. از لحاظ روانشناختی میتوان برای نمایشهایی همچون بی بری کارکردی شبیه کاتارسیس (تخلیه روانی) قائل شد. مشاوره نویسنده و کارگردان با یک روانشناس پیش از نهاییکردن متن و اجرا در نمایشهایی که خرافات و افسانههای محلی را دستمایه خود قرار میدهند، سودمند خواهد بود.
نمایش دیگری که به خطه جنوب تعلق داشت، از استخوان خالیشدن (ابراهیم پشتکوهی) بود که به اشتباه همه جا باعنوان بیاستخوان معرفی شد حتی در جدول اجراها و تا پایان جشنواره هم با همین نام شناخته شد. از استخوان خالی شدن هم مثل بی بری نمایش قابل دفاع و البته تفکربرانگیزی بود. تلفیق مناسب و فکرشده فرم و محتوا مهمترین ویژگی این نمایش بود. در متن نمایش هم دراماتیزهکردن یک اسطوره بومی قدیمی متعلق به بندرعباس خوب از آب درآمده بود. استفاده مناسب و بجا از نور موضعی و اکسسوار و طراحی هدفمند جامهها نیز جلب توجه میکرد. برگزاری جشنواره تئاتر فجر بدون حداقل یک اجرا از نمایشهای ویلیام شکسپیر امری تقریبا محال است. هملت (آرش دادگر)، هملتک (افق ایرجی)، مجلس انتقامجویی هملت (حسین جمالی)، مکبث (شهاب آگاهی) و ریچارد دوم (مهدی کوشکی) از جمله نمایشهایی بودند که مستقیم یا غیرمستقیم از تراژدیها و حماسههای شکسپیر وام گرفته بودند . ریچارد دوم یکی از تحسینبرانگیزترین و در عین حال دشوارترین اجراهای امسال بود؛ نقشآفرینان این نمایش باید با چوب پا راه میرفتند که کاری بسیار خستهکننده و انرژیبر بود، اما در مجموع همه آنها در سایه تمرینات مستمر و سختکوشی کمنظیرشان از پس این مهم بر آمده بودند. تمهید راه رفتن روی چوب در نظر اول یک نمایش کمیک را تداعی میکرد، اما تماشاگران خیلی زود درمییافتند این تمهید برای اجرای یک متن تاریخی کاملا جدی به کار بسته شده است. گام زدن و حرکت با چوبپا، ابعاد حماسی نمایشنامه را گسترش داده و دوچندان کرده بود. ریچارد دوم به واسطه استفاده بازیگرانش از چوبپا و فضای حماسی کار برای علاقهمندان قدیمی تئاتر تا حدودی تداعیگر نمایش Carmen Funeber بود که قریب به یک دهه پیش در بیست و سومین جشنواره تئاترفجر اجرا شده بود؛ در آن نمایش بازیگران نقش شکنجهگر با چوبپا راه میرفتند. نمایش مهدی کوشکی یک رجزخوانی مطول بود که به واسطه اجرای کاملا متفاوتش اصلا خستهکننده نبود و تماشاگر را تا پایان با خود همراه میکرد. ژست در این نمایش از اهمیت خاصی برخوردار بود همچنین ایستهای بازیگران نیز کاملا هدفدار بود. محصور و بستهبودن صحنه نیز حسی از Claustrophobia (بستهماندگی یا ترس از حضور و محصورشدن در مکانهای مسقف و بسته) را القا میکرد که ارتباط تماتیکی با ایده نهفته در متن داشت. هملت، هملتک، مجلس انتقامجویی هملت و مکبث برخلاف ریچارد دوم از قید و بند متن شکسپیر خود را رهانده بودند و قرائت و اجرای تازه و دیگرگونهای از منبع اصلی پیش چشم میگذاشتند. دو تم در هملت دادگر کاملا برجسته بود: مرگ و سانسور؛ هملت در واقع نقد و آسیبشناسی این دو پدیده تاریخی بود. هملت، متن بسیار خوب و تفکربرانگیزی داشت. اعمال تغییرات در متن اصلی کاملا حساب شده و آگاهانه بود. تلاشهای کارگردان برای منطبقکردن برخی بخشهای هملت شکسپیر با جامعه معاصر به بار نشسته بود.
2 نمایش دفاع مقدسی
شطرنج با ماشین قیامت (شاهین صیادی) و پرسه در لابهلای فریمهای به هم چسبیده (مجتبی رستمیفر) از جنگ میگفتند. هر دو نمایش در اجرا با کاستیهای عدیدهای روبهرو بودند. شطرنج با ماشین قیامت که بر اساس رمانی به همین نام از حبیب احمدزاده نوشته و اجرا شده بود در بازنمایاندن روح حاکم بر رمان موفقیت چندانی حاصل نمیکرد. این نمایش بیشتر وامدار ادبیات بود تا تئاتر و تلاشی نافرجام محسوب میشد جهت نمایشیکردن متنی که اگر چه واجد قابلیتهای تصویری برای پرده است، اما پتانسیل نمایشی چندانی برای صحنه ندارد. به دیگر بیان نویسنده از ابتدا در انتخاب متن اشتباه کرده و اگر هم به زعم خود مرتکب چنین اشتباهی نشده، در تبدیل منبع اقتباس به نمایشنامه ناموفق بوده است.
پیام دهکردی با صداسازی و بازی مسلطش در مرد بالشی (محمد یعقوبی) توانست یک نمایش پر از لغزش را از سقوط برهاند و یک تنه، جور همه را بکشد.
مسعود دلخواه طبق انتظار با نمایش اکسپرسیونیستی زندگی انسان، اجرایی کلاسیک از یک متن کلاسیک ارائه کرده بود. پک (صاحب آهنگر) از حد یک کار رئال بسیار تخت و معمولی فراتر نمیرفت و با ندیدنش هم مخاطب چیزی را از دست نمیداد. همه چیز درباره آقای ف (هادی عزیزی) سوژه جالبی بود؛ یک پیر پسر مطرب مجلس گرمکن به علت ابتلا به سرفه مزمن و گرفتگی صدا مجبور میشد شغل دیگری غیر از خوانندگی برای خود برگزیند.
بزرگترین ایراد وارد بر این نمایش فقدان مهارتی به نام پردازش متن و اجرا بود. ایده اولیه اگر چه خوب بود، اما بدون پرداخت برای اجرا آماده شده بود. ردپای شخصیتپردازی در متن گم و ناپیدا بود. با همه این کاستیها ، ولی ارزش یکبار دیدن را داشت.
جشنواره تئاتر فجر امسال مبین تمام و کمال سیاستهای فرهنگی و هنری دولت تدبیر و امید نبود؛ هر چند از میدان دادن به نمایشی همچون طلسم صبحگل از حالا میتوان تا حدودی ـ فقط تا حدودی ـ چشمانداز تئاتر را در سال پیش رو ترسیم کرد. منتظریم و سرشار از امید چشم به تدبیر دولتمردان و سیاستگذاران و آینده نهچندان دور دوختهایم.
شهرام خرازیها / منتقد تئاتر
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد