روزنامه خندان

دزدهای بی‌اصل‌و نسب

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند. حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۶۳۶۷۲۴
دزدهای بی‌اصل‌و نسب

شرق: دزدهای بی‌اصل‌و نسب

در ایسنا دو خبر خواندیم که شصت و چند دقیقه به فکر فرو رفتیم؛ «دستگیری سارقی که زنان را کتک می‌زد» و «دستگیری سارقی که موقع فرار پایش شکست». تا آنجا که ما توی ادبیات و سینمای جهان به‌خاطر داریم، دزدها آدم‌های باهوش و تیزی بوده‌اند.

 متاسفانه می‌بینیم که امروزه دیگر نه دکترها دکتر هستند، نه مهندس‌ها مهندس، نه کارشناس‌ ارشدها کارشناس. اما آیا دزدهای ما هم دیگر دزد درست و حسابی‌ای نیستند؟

 در همین سرزمین آریایی، روزگاری «مهدی بلیغ»نامی کاخ دادگستری را به دو توریست عرب یا آمریکایی فروخت و 500هزارتومان پول به جیب زد. او وقتی حبس بود تلویزیون زندان را به یک زندانی فروخت. امروزه اما دزدی از اصل‌ونسب افتاده است و هرکسی اولین کاری که به ذهنش می‌رسد انجام دهد دزدی است. آیا این زنگ هشدار برای جامعه ماست؟ کجا هستند آرسن لوپن‌ها و مهدی بلیغ‌ها تا ببینند چه بر سر شرافت و درایت و ذکاوت حرف‌هایشان آمده است؟

  پیش از این هرکسی دکتر، مهندس نمی‌شد و مسوولیت اجرایی بر عهده نمی‌گرفت، هرکسی هم دزد نمی‌شد. تکلیف آدم روشن بود. مثلا ما می‌رویم پولمان را می‌سپاریم دست بانک، به این خیال که بانک را سپردیم دست رییس بانک ملی. اما بعد می‌بینیم رییس بانک ملی پول‌ها را به جیب زده، بعد بلند شده رفته بغل سلین دیون. یا نفتی که قرار بوده بیاید سر سفره، می‌بینیم تبدیل به دلار شده و رفته توی جیب بابک زنجانی که دست‌بر قضا او هم راننده رییس بانک مرکزی بوده.  همین دیروز یکی توی خیابان خواست کیف من را بزند.

گفتم: «سلام دزد عزیز. ببخشید شما هم توی بانک کار می‌کنی؟ میشه یک وام یا یک اختلاس برایم ردیف کنی؟ ممنونم هانی.» همین است دیگر. وقتی شایسته‌سالاری نباشد و آدم‌های تیزوبز کاره‌ای بشوند آن‌وقت آدم‌های دست‌وپاچلفتی و مشکل‌دار می‌شوند دزد و درست اینجاست که بنیان جامعه آسیب می‌بیند. باور کنید تن مهدی بلیغ و آرسن لوپن دارد در قبر می‌لرزد. ما داریم به کجا می‌رسیم؟

تهران امروز: هیچ کس پیدا نشد قفل دلم را وا کند

پس خدا را شکر اسباب تفاهم شد کلید
باعث دل گرمی بسیار مردم شد کلید
یا خدا را شکر در حشو قبیح شعر من
باعث بهبودی اوضاع مردم شد کلید
گر چه با خرما پزان آمد ولی در چله ها
بر اجاق سالها یخ بسته هیزم شد کلید
کلبه ی ما را نه تنها گرم و شاد و زنده کرد
باعث دل گرمی حتی عموتم شد کلید
در دل ما سال ها غم روی هم انبار بود
مانع رشد زیاد این تراکم شد کلید
بس که راضی بودم اینجانب،ردیف شعر من
من نمی‌دانم برای بار چندم شد کلید
از وفور بهترین انواع مایحتاج خلق
در برای رفت و آمدهای گندم شد کلید
قفل شد بالا و پایین رفتن نرخ دلار
چون برای شاخص هر چیز اهرم شد کلید
شد زبان‌ها باز همراه دکان‌های جدید
باز در تحلیل‌ها از نو تجسم شد کلید
ما که خوشحالیم از این اوضاع زیرا دست کم
بر زبان سرخِ سرْ سبزان تکلم شد کلید
گر چه گاهی شکوه داریم از همین اوضاع نیز
بالاخص آن جا که جَوگیر از توهم شد کلید
قفل و در قبل از کلید آمد به دنیا، پس چه شد

مدعی در هر چه حتی در تقدم شد کلید
هم قسم شد با خروس بی‌محل در قصه‌ای
بس که شد سرگرم تاجش،غافل از دُم شد کلید
رفت تا قم تا خیال خویش را راحت کند
با خیال تخت و راحت خارج از قم شد کلید
چون برایش قم شبیه خانه و کاشانه بود
در حقیقت بعد رفتن خارج از هُم شد کلید
الغرض خوشحالی ما علتش این ماجراست
این که تا این مایه اسباب تفاهم شد کلید!
هیچ کس پیدا نشد قفل دلم را وا کند
تا به ما نوبت رسید از بخت بد گم شد کلید

قدس: مش غضنفر و سرطان

هَمسِده اووَریما یَک بِچّه خُردویی دِره که هَمسِندُسالِ بِچّه یِ مویِ، ...بِرِیِهَمی اینا هَمِّشه تو میلانُ مَردِسه عینِ دوتا لِنگِ کُوش با هَمدِگِ بودنُ با هَم بازی مِکِردنُ درس مُخواندنُ یَکروز دوتاشا خِنه ما بودنُ یَکروزَم خِنه هَمسِدَما، وَلی یَکچَنوَختی مِرفت که دِگه ای بِچِّگه رِ نِمِدیدُم؛ نه خِنه ما میامدُ نه تو میلان؛ بِچَّم مُگُفت مَردِسه یَم نِمیه. دیروز وَرخاستُم رفتُم دَرِ خِنشایُ به باباش گفتُم بِچَّت چیکارِش رِفته که دِگه نِمیه با بِچّه مو بازی کُنه. تا ایره گفتُم دیدُم چشماش رِ قِلِفتی اشک گیریفتُ گفتِگ بیا تو خِنَما خودِت بیبین.

تا رفتُم تو دیدُم بِچَّش عینِ یَک لوخ لاغرُ ضعیف احوال رِفته یُ مویاشُ ابرویاشَم رِخته. ایقذَر دِلُم بِرَش سوخت که مویَم گیریَم گیریفت. به باباش گفتُم ای بِرِیچی ایجوری رِفته؟ گفتِگ بِچَّم سرطان گیریفته یُ هَم هَرروز بایِست بُبُرمِش شیمی دَرمونی که هَم یَک عالم پول ازِم مِگیرنُ هَمَم بِچَّم به ای حالُ روز اُفتِده؛ تازَشَم دکترِ بِزِم گفتِگ زیاد امید نِدِشته باش که بِچَّت زنده بُمانه.

حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم بِرِیچی ما مردم وَختی مِدِنُم که سرطان با جونِما چیکار مُکُنه، وازَم ایقذَر تو استفاده از دخانیاتُ موبایلُ فست فوتایُ غِذاهای کنسرویُ ماشینایِ دودزا زیاده روی مُکُنِم که هرروز سرطانیاما بیشتر مِرَنُ تو هَمی اُستونِ خودِما به 4سال دوبرابر رِفتن؟

کیهان: تیرآهن (گفت و شنود)

گفت: یکی از اصلاح‌طلبان به دولت هشدار داده است که به‌کارگیری افراد بی‌تخصص در پست‌های کلیدی دولت را زمین‌گیر خواهد کرد!

گفتم: چه عجب!

گفت: این عضو جبهه اصلاحات گفته است؛ برخی افراد بی‌تخصص به جای آن که خدمتی انجام بدهند، صد روز اول را به انتقاد از دولت گذشته سپری کردند و حالا هم دارند دولت و مجلس را در مقابل هم قرار می‌دهند.

گفتم: شخصی که مغازه کبابی داشت تغییر شغل داده و بنّا شده بود و به عادت شغل قبلی وقتی ساختن سقف ساختمان تمام می‌شد، تیرآهن‌های سقف را مثل سیخ کباب بیرون می‌کشید!

قانون: دایره المعارف امتحانات پایان ترم

به مناسبت فرارسیدن ایام امتحانات دانشگاه‌ها، امروز تصمیم گرفتیم چند مسئله مهم را پیرامون امتحانات که به عنوان یک معضل هم می‌توان به آنها نگاه کرد بررسی کنیم و به این سوال پاسخ دهیم که این عبارات واقعا چه معنایی می‌دهند:

 فرجه چیست؟

 همانطور که قبل از ذبح به گوسفند آب می‌دهند، به دانشجو هم قبل از امتحانات فرصتی می‌دهند تا برای خودش خوش باشد. دانشجو در ابتدای شروع فرجه کمی‌جزوه‌ها را نگاه می‌کند و بعد از ناامیدی همچون فردی که بهش گفته اند تا دو ماه دیگر می‌میری برو هر غلطی که می‌خواهی بکن، از هیچگونه لذت‌جویی (اعم از دیدن فیلم‌های ندیده، خوابیدن در حد خواب زمستانی خرس‌ها، انجام بازی کامپیوتری به صورت نان استاپ، عبور از مخاطب خاص و مخاطب قرار دادن عام و...) دریغ ننموده و خود را به درجه فنای فی الفرجه می‌رساند. بطور کلی می‌توان گفت آن میزانی که دانشجویان ما در ایام فرجه لذت‌جویی می‌کنند، میلیاردر آمریکایی در وگاس نمی‌کند. ولی به نظرم همین که دانشجو در این ایام جلوی خودش را می‌گیرد و معتاد نمی‌شود جای تقدیر دارد.

 شب امتحان چیست؟

 شب امتحان از جمله شب‌های معنوی است که موجب نزدیکی دانشجو با خداوند از طریق التماس و تضرع به درگاه الهی می‌شود. شب امتحان، شب آزاد شدن ظرفیت‌ها و شکوفا شدن استعداد دانشجویان است. خیلی از این دانشجویان بعد از تجربه شب امتحان و مشاهده توانایی‌های خود در زمینه تقلب نویسی مسیر زندگی شان عوض شد و الان دست کم 250 دانشجو داریم که توانسته اند رمان بینوایان را روی یک دانه برنج بنویسند و نام خود را در گینس به ثبت برسانند.

یکی دیگر از ویژگی‌های شب امتحان این است که دانشجو به طرز عجیبی به هر چیزی غیر از درس علاقه پیدا می‌کند. در پاره ای از موارد دیده شده که دانشجو با کتاب باز در حالی که چشمانش را برای دقت بیشتر تنگ کرده به مستندِ تخم‌ریزی دلقک‌ماهیِ آب شور می‌نگرد. بعضی‌ها که خیلی حالشان خراب است با 20:30 هم جذب می‌شوند. البته تقصیری ندارند. گاهی درس‌ها آنقدر فشار می‌آورند که آدم برای فرار از آن به سخنرانی استاد الهی قمشه‌ای هم چنگ می‌اندازد.

 مراقب کیست؟

 مراقب کسی است که در کودکی توجهات لازم به او نشده و غالبا در نقش تیر دروازه در گل کوچیک مورد استفاده قرار می‌گرفته. او از کودکی دوست داشت میتی‌کومان باشد تا همه به او احترام بگذارند و به محض بردن اسمش به خاک بیفتند. ولی از آنجایی که هر چه می‌دوید به جایی نمی‌رسید، بیشتر کاراکتر زمبه را در یادها تداعی می‌کرد. مراقب بعد از سپری کردن دوران کودکی به مرحله ای رسید که برای تیر دروازه شدن کمی‌بزرگ بود، به همین دلیل از او به عنوان گاز اشک‌آور برای متفرق کردن افراد استفاده می‌کردند. چون بنده خدا هر جا پا می‌گذاشت، می‌گفتند اه باز این پسره اومد و پراکنده می‌شدند.

 همه اینها باعث شده تا تمام عقده‌های فروخورده مراقب در جلسه امتحان ظهور پیدا کند و مراقب همچون عقابی تیزبین دانشجویان را تحت نظر داشته باشد و خود را در حد ناظر سازمان ملل جدی بگیرد. وی معمولا با گفتن «ورقه‌ات رو درست بگیر»، «گوشیتو بذار تو جیبت»، «میام پاره می‌کنما» و «دیگه وقتی نمونده» (به صورت کاذبانه!) سعی در ارضای روحی-روانی خود دارد. پس بیایید با مراقب مهربان باشیم، با او نجنگیم و به تهدیداتش احترام بگذاریم. باور کنید هرکس جای او بود با آن حجم از آسیب‌های روحی تا الان قاتل زنجیره‌ای شده بود ولی او نجیبانه به شغل شریف کارمندی رضایت داده است.

 استاد کیست؟

از آنجایی که دوستان در گوشی به بنده اشاره می‌کنند که دیگر جایی برای مطالب بقیه همکاران باقی نمانده به همین مقدار کفایت می‌کنم که استاد همان موجودی است که سر جلسه امتحان حاضر می‌شود و در حالی که لبخندی سادیستیک بر لب دارد با گفتن «اینا همه اش تو جزوه بود» و «از این ساده تر امکان نداشت» از عجز و خنگی دانشجویان لذت می‌برد. سپس بالای سر دانشجویان مونث حاضر می‌شود و برای آنان توضیحاتی را با لبخند ارائه می‌دهد ولی تا پسرها از او می‌خواهند که یک لحظه بیاید قاطعانه می‌گوید «دیگه به هیچ سوالی جواب نمیدم» و با شور و انرژی کلاس را ترک می‌کند. همین خصیصه است که از او موجودی سهل و ممتنع می‌سازد. پس بیایید در کنار مراقب، استاد را هم درک کنیم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها