در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
نام برف شاید بیش از هر جایی سرزمینهای روس را به ذهن متبادر کند. زمستانهای سوزناک سیبری چنان به سمبلی از سرما در کره خاکی تبدیل شده است که پیرامون آن افسانهها و داستانهای بسیاری شکل گرفته است. فراتر از این داستانها، حتی اتفاقات تاریخی بسیاری هم درباره سرمای کشنده روسیه به وقوع پیوسته است. نمونهاش آن که وقتی نیروهای آلمان نازی در جریان جنگ جهانی دوم به لهستان حمله کردند و تقریبا خیالشان از بابت فتح شرق اروپا راحت شد، در جبهه دیگر پاریس را تصاحب کردند و روزی که آدولف هیتلر در کنار برج ایفل گام برمیداشت، رویای فتح شوروی را در سر داشت. به همین سبب با ارتشی بزرگ قصد فتح این سرزمین وسیع را کرد. او میدانست اگر شوروی را تصاحب کند، جبهه متفقین از هم میپاشد و به نوعی آلمان به ابرامپراتور جهان تبدیل میشود. اما نیروهای نازی در لنینگراد، اسیر برف و سرمای زمهریر شدند و آلمان نهتنها به قدرت بزرگ جهان بدل نشد، بلکه زمینه عقبنشینی و بعدها شکست آنها در جنگ نیز از همان برف لنینگراد آغاز شد.
پیش از آدولف هیتلر، خیلیهای دیگر سودای فتح سرزمینهای پربرف و وسیع روسیه را در سر داشتند. نمونهاش ناپلئون بود که او نیز در سرمای روسیه شکست خورد. شرح این شکست در رمان سترگ لئو تولستوی با عنوان «جنگ و صلح» آمده است.
درباره برف، رمانها و داستانهای بسیاری نوشته شده است. در برخی برف به عنوان یک عنصر اصلی و جزئی جداییناپذیر از داستان مانند یک شخصیت ظاهر میشود و در برخی دیگر از داستانها و رمانها، برف بیشتر کارکرد توصیفی و جنبه صحنهپردازانه دارد. با این حال با توجه به اینکه در همه سرزمینهای جهان برف نمیبارد، طبعا در ادبیات همه کشورها نمیتوانیم نشانی از برف را بیابیم.
شاید بیش از همه باید ادبیات روسیه را به واسطه اقلیم آن غنی از آثاری دانست که در آن برف و سرما کارکرد محوری دارند. به عنوان مثال جز «جنگ و صلح»، دیگر شاهکار تولستوی «آناکارنینا» نیز صحنههایی دارد که در زمینه آن برف میبارد. یکی از مهمترین این صحنهها، آنجایی است که برای نخستین بار ورونسکی، معشوقه آتیاش آنا را که قهرمان رمان است، میبیند. در دیگر اثر ادبیات روس با نام «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» نوشته آلکساندر ایسائِویچ سولژنیتسین، برنده نوبل ادبیات 1970 میلادی نیز نقش برف پررنگ است. کتاب درباره اردوگاههای کار اجباری در دهه ۵۰ میلادی در شوروی سابق و زمان استالین است و زندگی یک روز یک زندانی معمولی با نام «ایوان دنیسویچ شوخوف» را توصیف میکند. در سراسر این رمان که زمان حیات استالین انتشارش ممنوع بود، برف میبارد. در داستان کوتاه و جذابی از چخوف که به معلم داستاننویسی شهره است، شاهد بارش مدام برف هستیم. این داستان «شوخی کوچک» نام دارد.
اگر بخواهیم برف را در ادبیاتی فراتر از ادبیات روس بررسی کنیم به نمونههای دیگری برمیخوریم. مثلا در رمان عظیم «بودنبروکها» نوشته توماس مان که جایزه نوبل ادبیات سال 1929 را از آن خود کرد، شاهد زوال یک خاندان هستیم.
داستان با یک مهمانی خانوادگی با حضور کلهگندههای شهر آغاز میشود و نویسنده در حال توصیف گرمای این مجلس، بیرون خانه را هم که برف در حال باریدن است، توصیف میکند. برفی آرام و سنگین در شبی که روزگار این خاندان خوش است و هنوز زوالی محقق نشده. در اثر دیگری از ادبیات آلمان با نام «داستان دوست من» نوشته هرمان هسه برنده سال 1946 نوبل ادبیات، داستان مردی به نام کنولپ را میخوانیم. کنولپ، آزادمردی است که زیستن در صحرا را جایگزین زندگی در شهر کرده است. او در صحراگردیهای خود از برف و سرما رنج میبرد و سرانجام نیز در دامنه کوهی مالامال از برف جان میسپرد. صحنه مرگ او نیز در دل برف و کوران سرما بسیار عرفانی است. کنولپ گفتوگویی با خدا دارد و از او به خاطر نوع زندگیاش شکایت میکند؛ از این که چرا به گونهای دیگر نزیسته است. خدا نیز در پاسخ به او میگوید: «من تو را جز این طور که هستی، نمیخواستم. تو به نام من صحراگردی کردی و پیوسته میل به آزادی در دل اسیران شهرها پدید آوردی. به نام من دیوانگی کردی و تمسخر دیگران را برتافتی. تو فرزند منی و جزئی از منی و هر لذتی که بردی یا رنجی که تحمل کردی من در آن شریک بودم.» این سخنان لبخند رضایتی بر لبان کنولپ میآورد و با گفتن اینکه دیگر شکایتی ندارد، چشمانش را میبندد.
در ادبیات دیگر کشورها نیز نمونههایی از توصیفات درخشان انسان دردمند و درمانده در دل برف و زمستانهای تاریک را میبینیم. مثلا در کتابهای «سرگشته راه حق» نوشته نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده سرشناس یونانی یا در کتاب «آس و پاسها» نوشته جورج اورول میتوانیم نمونههایی را بیابیم. در بسیاری از داستانها برف بیشتر به عنوان نشانهای از تیرهروزی و فلاکت انسان دردمند برای توصیف و صحنهپردازی به کار رفته است. مثلا در شاهکار ارنست همینگوی با عنوان «برفهای کلیمانجارو» که کلاس درسی برای داستان کوتاهنویسان سراسر جهان است، برف به عنوان نمادی از دردمندی انسان خاکی و عاصی به کار رفته است.
برفهای کلیمانجارو داستان کوتاهی حدود 40 صفحه است و اگر در آن برخلاف عنوان داستان کمتر نشانی از برف است، ولی از آنجا که قله کلیمانجارو در آفریقا مانند قله دماوند همواره پوشیده از برف است، این داستان را نیز میتوان در شمار داستانهایی قرار داد که برف در آن به عنوان یک عنصر حضور دارد. همینگوی در داستان برفهای کلیمانجارو، درد و رنج مردی زخمی به نام هری را که پایش قانقاریا گرفته شرح داده است. او در این داستان دردهای مادی و معنوی هری را به تصویر کشیده و خاطرات گذشتهاش را در لحظههای رهایی از درد بیان کرده است. این داستان تلفیقی از دردمندی آدمی و بیرحمی طبیعت است که در آن هری به عنوان یک انسان زمینی و طاغی، زبانی تلخ دارد.
در رمانهای اورهان پاموک، نویسنده برنده نوبل ادبی کشور ترکیه نیز برف همواره به عنوان یکی از عناصر اصلی داستان مطرح میشود. به طوری که یک رمان معروف او «برف» نام دارد و در یک اثر دیگرش «نام من سرخ» توصیفات درخشانی از برف استانبول را میخوانیم.
از بین آثار نویسندگان ایرانی هم میتوانیم نمونههای شاخصی از توصیف برف در روند داستانی را بیان کنیم. شاید یکی از متاخرترین کتابها، رمان درخشان احمد دهقان «پرسه در خاک غریبه» باشد. ماجرای کتاب در زمان جنگ ایران و عراق اتفاق میافتد. عدهای از رزمندگان به صورت پنهانی عازم جبهه غرب هستند تا در سرمای زمستان صدام را غافلگیر کرده و به مردم کرد کمک کنند. همین خلاصه داستان نشان میدهد رزمندگان ایرانی چگونه در سرمای ارتفاعات غرب کشور به مبارزه میپردازند و چه مشقاتی بر آنان میرود.
یکی دیگر از نمونههای شاخص ایرانی، رمان «درخت انجیر معابد» آخرین اثر احمد محمود است. از بسیاری جهات این رمان در ادبیات ایران کمنظیر است. از جمله این ویژگیها به تعدد پرسوناژهای اثر میتوان اشاره کرد. در این رمان حدود ۲۴۰ شخصیت خلق شده که حدود ۶۰ تای آنها به طور مستقیم در داستان نقش دارند.
رمان «دل کور» نوشته اسماعیل فصیح هم از دیگر رمانهای سرشناس فارسی است که برف در آن حضوری محسوس دارد. رمانهایی که قهرمانان دردمند آنها در برفهای سنگین دست و پا میزنند و جان میکنند.
برف بیش از آنکه مقولهای مادی باشد، امری حسی است. شاید به همین دلیل است در بسیاری از آثار ادبی و هنری به عنوان عنصری موثر کارکرد دارد. کسی که حس برف را چشیده باشد، با خواندن بخشی از یک رمان یا تکهای از یک داستان کوتاه یا حتی دیدن یک فیلم یا یک تابلوی نقاشی و شنیدن یک قطعه موسیقی حال و هوای آن حس زیبا برایش تداعی میشود. این دانههای ریز سفید که آرامآرام همه چیز را زیر سیطره خود میکشاند، موجودات پر از احساسی هستند. شاید به قدری حس برف برای نویسندگان کشورهای جهان قوی بوده که آنان نیز ناگزیر این عنصر را در داستانهایشان وارد کردهاند.
سجاد روشنی / گروه فرهنگ و هنر
در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
صادق ورمزیار در گفتوگو با جامجم مطرح کرد
روح الامینی در گفتوگوی تفصیلی با «جامجم»:
در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد