و من روستایی آن وقت میدانستم، اما از حیا نمیتوانستم بگویم که دشمن همان است که شما را آواره اینجا کرده است وگرنه باید در انجمنهای ادبی کابل و مزار شریف مشغول این بحثها میبودی!
مرتضی امیری اسفندقه در مجموعه «دارم خجالت میکشم از این که انسانم» کاری کرده است کارستان. در زمانهای که حرفزدن از دشمن چنین دشمنانی دارد! اسفندقه چون عباس از قهرمانان عاشورا برهنه و بیباک به نبرد این جماعت آمده است.
این مجموعه شعرهایی است که اسفندقه در بهاری گفته است که وقتی ما سرگرم خرید و تماشا و خفهکردن ماهیهای قرمز نوروز در تنگهای لذاتمان بودیم، آمریکاییها از زمین و هوا بمب بر سر عراقیها میریختند:
مگر زمستان است/ یا اوایل پاییز؟/ وگرنه موسم فروردین/ زمین نباید اینقدر چرکمر باشد/.../ به دیده بوسی یاران عید باید رفت؟/ یا به پرسه ی نوباوگان همسایه؟
آمریکا در مدت کوتاهی که تشکیل شده در بیشتر مناطق جهان جنگیده است و به بسیاری از مناطق لشکر کشیده است، امیری در بیان کوتاه شاعرانهاش آمریکا را به زیباترین و موجزترین نحو توصیف میکند اگر کسی با آمریکا و پیوند آن با تولید و به کارگیری تسلیحات آشنا باشد، تصدیق میکند که گدای مسلح از بهترین تعبیرها برای آمریکاست.
آمریکایی که ارتش آن رسما یک ماشین جنگی است که برخلاف ارتشهای جهان پیوندی با ملت یا مذهبی ندارد و فقط مجموعهای از نیروهای مزدور از همه جای جهان است که برای پول میجنگند:
به شرق بسپارید/ به این وقاحت دریوزه/ این دریده دیو/ به این گدای مسلح نوالهای بدهد/ که اینچنین به توحش دوباره رم نکند
یا در جای دیگری چنین میگوید:
اینها برای زنده ماندن/ راهی به جز کشتن ندارند
شعر صلح، از واقعیت تا وهم!
اسفندقه با نگاهی بشدت عاطفی و در عین حال اندیشمندانه، بهار خون چکان مردم عراق را همدردانه روایت میکند.
امیری اسفندقه در جنگ تحمیلی دو برادر خود را از دست داده است، اما برادروار و از عمق جان برای کودکان عراقی به شعر میگرید.
در میان این همه ادعای دروغین و پزها و قیافههای شعر صلح و ضد جنگ، تنها صدایی از جنس صدای زخمی امیری صادق است، چرا که در فضایی وهمی و خیالین حرف نمیزند و به واقعیت صریح تکیه دارد:
به کودکان شما خیره میشوم/ آنی/ چه پیرمردانی!/ چقدر کوچک و کال/ چقدر غنچه پرپر!/ چقدر خاکستر!/ زمین بمیردتان!/ زندگی بمیردتان!/ یکی نبود بگوید گناه آهو چیست؟/ شغال و گرگ اگر در کمین روباهاند/ دلم برای شما مثل شمع میسوزد/ شما که دست پدرهاتان/ خضاب کرده خون برادران من است!
شعر زرد و شعر سرخ، دلبرانه خفتن یا دلاورانه گفتن؟
امیری اسفندقه، شاعری بسیار ملامتی است! او از ملامتها نمیهراسد و در حوزه موضوع و نیز در حوزه قالب، به حکم دلش سخن میگوید.
قصیده سرایی اسفندقه در زمانهای که قصیده قالب مردمپسندی نیست و مجاهده او برای احیای ظرفیتهای مغفولمانده، قالبها و از آن مهمتر نوع نگاهی که در پس قالبهای متفاوت نهفته است، بخشی از نابترین تکاپوهای ادبیات معاصر است.
در مقابل جریان شعر زرد که به دلایل مختلف همیشه اقبالکی دارد و داشته است، امیری شعر سرخ میگوید.
شعری پر خون و جاندار که به طبع روان و بارش بیامان آگاهی وابسته است و هم از این روست که اسفند ماه تمرین امیری برای هشیاری است.
ماهی که او همراه با زمین بهار شدن و بهاریشدن را مزمزه و زمزمه میکند و همین تمرین سالانه، روح نوجوی امیری را همواره در نوعی کودکی و تشنگی برای ادراک تازهها و شکفتنهای تازه به تازه نگه میدارد.
چنین است که هر لحظه شاعر است و از تلخ و شیرین زندگی میتواند شعر ناب بسراید، شعری چنان ناب که در منزل علامه شفیعی کدکنی خودم دیده ام، چنان استادی بیهمتا با چه اشتیاق و مهری از شعر و شاعری امیری میگوید، امیری سرشار از حرف و کشف است و از همین روست که میتواند چنین دلاورانه سخن بگوید و بر مدعیان شعر بتازد:
سرآمدان صدا/ چه شد که چاپ نکردید شعرهاتان را؟/چرا نگفت یکی از شما در این بلوا/در این بلیه توفانی: «آی آدمها!» /میان آن همه سوژه/ سفارشات دکانهای نقل و نارنجک/سفارشی به شما از جنازهها نرسید؟
شعر و مسائل روز
شاعران یا بهتر بگوییم متشاعران شعر زرد به لزوم دوری گزیدن شاعر از موضوعات روز معتقدند! و قیافه دوری از وقایع روز میگیرند در حالی که بیشتر از همه به فکر مسائل روزمره هستند.
شاعران شعر سرخ و شعر زندگی، اما ممکن است نتوانند مسائل روزمرهشان را حتی بخوبی تدبیر کنند و در ادارههای بیمه و جریمه حیران و کودکانه به این در و آن در بزنند، اما هیچگاه از روز جدا نیستند و روشنایی روز، جانشان را درخشان میکند یا بهتر بگوییم جان درخشانشان با روز قیامت پیوندی مییابد که تاریکیهای روز را برنمیتابند.
چقدر باید با رمز گفتوگو کنیم؟/ اگر درست ببینی بههیچوجه شبه بیگمان نیازی نیست/ چرا که درد بشر سوژه سرایشها/ و ساحت کلمات/ زمین بازی نیست/ جنازههای معصوم کودکان آیا/ شبیه غنچه پرپر هستند؟/ نه کار شاعر این نیست/ که طبع شعرش را با مصیبت مردم/به آزمون بنشاند/ برای زمزمه کردن در این محاق و حریق/ زبانه میخواهد شاعر، زبان نمیخواهد/ نه کار شاعر این نیست، که استعاره بسازد/ و در تلاش تاب و توان تازهتری، به چله بنشیند/ و به ضریح مضامین پرت و پوسیده،/ دخیل واژه ببندد/ وگرنه فوج فجایع، که زندگانی را، چنین فلج کرده است/ برای شعر شدن، حتی، طبع روان نمیخواهد/.../ و شاعری، شاید، چیزی، به غیر درک درست از جهان نمیخواهد.
به گمانم آن که میگوید حوادث باید در وجود ما تهنشین شوند تا شعر بشوند یا شعر را نمیشناسد یا شعر دزد است و به دنبال فرصتی است تا از مجموع خوشههایی که از خرمن شعرهای دیگران میچیند، بتواند شعرش را بسازد.
شعر از جنس تماشاست و تماشا چیزی نیست که نیاز به زمان و تهنشینشدن داشته باشد. شعر ناب، نگاهی دیگرگونه به صحنه است و دیگرگونه بودن، نیاز به زمان ندارد. نیاز به دیگرگونه زیستـن و دیگـرگـــونه دیدن است.
بزرگترین شاعر زبان فارســـی، مولوی است که مدام شاعر بوده است و چه بسیار شعرهایش را که بر سر منبر و در کرسی تدریس سروده است.
شعر زرد فقط به دلبری از مخاطب میاندیشد و در این مسیر دلاوری زدن به میدانهای مین خلاقیت و محتوا را ندارد، دلبری و بویژه دلبری از اصناف مخاطبان، نیازمند محافظه کاری و شخصیت جورچینی و موزائیکی است تا برای هر کسی چیزی در آستین داشته باشد و درنهایت به هیچ سویی هم روشنایی چشمگیری نرساند و رعایت احتیاط و آهسته آمدن و آهسته رفتن و... اخلاق انفعال را و خیالی منفعل را میطلبد و شاعر نمیتواند با خیالی فعال و شوریدهوار چون کشتی نجات بر امواج مخاطبان خفته شلاق بکشد و بتازاند، بلکه باید مدامپسند و علایق و سلایق آنان را مد نظر داشته باشد.
اینها همه اخلاق شعر زرد است. شعر سرخ اما میتازد و شمس تبریزی وار یافتهها و بافتههای مخاطبان را در آب میریزد و در این مسیر بسا که برخی از اینگونه شعر برنجند و از آن فاصله بگیرند.
رسانهها و سیاستگذاران و مدیران و مروجان فرهنگی اگر خود نخبه نباشند و با زندگی فاصله گرفته باشند و به دامن درههای تصنع غلتیده باشند یا گرفتار علایق، سلایق، خاطرات و مخاطرات خویش باشند، نمیتوانند جریان هنر و ادبیات سرخ و بالنده و سرزنده را دامن بزنند و دلاورانه بهطرح این گونه هنر بپردازند و به ناچار مرعوب جریان هنر زرد خواهند بود و به اینگونه ستیهندگی و نقد و خلاقیت پویا و نوآوری و شکوفایی را از جامعه مخاطبان دریغ خواهند کرد و مخاطب را در ورطه تکرارهای بیهوده گرفتار خواهند کرد.
راههای پیموده شده همیشه مطمئنتر است و روندگان بسیاری خواهد داشت، اما آنان که زندگی و حقیقت زندگی را میجویند به حکم اولیای الهی باید در پی راههایی باشند که روندگان آن کمتر باشند و مرتضی امیری اسفندقه از این گونه شاعران است.
اما تو دیگر گونهای انگار/ صافی و خورشیدی و میباری/ امسال هم ای آسمان دلکش اردیبهشتی!/ مانند سال پیش سرشاری/و صبح و ظهر و عصر میباری و/ میباری!
علی محمد مودب - شاعر و منتقد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد