انتشار شعر جدید مرتضی امیری اسفندقه برای اولین بار در «جام جم»

قصیده اسفندیه

آنهایی که مرتضی امیری اسفندقه، شاعر سرشناس و خوش قریحه معاصر را می‌شناسند، می‌دانند او را با اسفند و حال و هوای جهان و طبیعت در این ماه، پیوندی دیرینه است. او هرسال در خلوت شاعرانه اسفندماهی خود، قصیده‌ای تازه ‌ساز می‌کند و ارمغانی برای دوستداران شعر و ادب در طلیعه بهار هرسال دارد.
کد خبر: ۱۴۴۶۸۱۸
نویسنده مرتضی امیری اسفندقه - شاعر
 
امسال نیز تازه‌ترین قصیده اسفندیه خود را برای چاپ،به صورت اختصاصی در اختیار جام‌جم قرار داده است تا خوانندگان ما و دوستداران شعر شیرین فارسی را در این ایام، با حلاوت شعری تازه همراه کند. این قصیده باشکوه را بخوانیم:

محو است؛ ببینید‌؛ در آیینه اسفند 
انسان خداگونه و انسان خردمند
 می‌خواست خردمند شود شاعر و نگذاشت
 طنازی و تردستی روز و شب اسفند
 اسفند علم زد به سر کوچه، نفس‌کش !
ای خلق! بیایید خدا جلوه پراکند
‌ای خلق! بیایید خدا از در و دیوار
 می‌بارد و می‌ریزد، یکباره و یک بند
‌ای خلق! بیایید چه ماهی! چه معطر !
ای خلق! بیایید چه ماهی! چه گل‌آکند
 انسان خردمند شدن نیست دل‌انگیز
 انسان خداگونه شدن نیست خوشایند
 انسان همه آزاد خوشا و همه عاشق 
بی‌خواهش پیشوند، خلاص از تب پسوند
*
 اسفند تکان داد زمین را و زمان را 
تا خلق همه خانه و خود را بتکانند 
با خانه تکانی سخنی تازه سر انداخت
 خود را بتکانید از این حیله و ترفند
 حیله ست خداگونه شدن بی‌خرد عشق
 ترفند بزرگی است که پنهان شده در پند
 جان و خرد و حال و حواس و هنر و هوش
 انسان همه را دارد بی‌چون و چه و چند
 انسان چه کمی‌ داشت خداگونه شود؟ هیچ
 این تهمت زشتی ست به این نابغه مپسند
 تازه به جزاز عشق چه کاری بکند باز؟
گیرم که خداگونه شد انسان و خردمند
این بس که رسیده است خداوند به انسان
 آدم بشود باید انسان، نه خداوند
 زین پیش خدا شد همه دیدید ندیدید؟ 
فرعون که موجی به لب ساحلش افکند
 کاووس که تاج از سر او برد خدایی
کاووس که قبرش را با دست خودش کند
ضحاک که مار از دو سر شانه او رست
 تا مغز جوانان بخورد، مغز برومند
 زنجیر شد آن مار که بر شانه او بود
 بر گردن و بردش به پس پشت دماوند
 انسان معاصر خبر از عشق ندارد 
جز خود به کسی نیست در این عهد سرش بند
محو زر و زور است و زمین خورده تزویر
هیچ است پس اندازش و پوچ است پس‌افکند
 انسان که به خودشیفتگی خاطره‌اش سوخت 
انسان که به خودکامگی آمد نفسش بند
 انسان فروشنده، انسان فروشی 
انسان دم و دمدمه، انسان زدو بند
 این‌گونه اگر پیش‌رود هیچ ندارد 
میراث به جز مرگ برای زن و فرزند
*
 علمی ‌است یقین عشق که تحصیل نکرده است
 انسان معاصر که از این واقعه دل کند
 دل کند از این واقعه و بست به خود دل!
دلداده ببینید در این دوره و دلبند
 در هیچ کتابی خبری نیست از این علم
 در زند نگردیدد که گشتیم به پازند
 فرق است میان هوس و عشق تمامی
 چونان که میان عسل و صمغ شکربند 
آبی است که می‌بارد سرزنده و سرشار
در دست کسی نیست در این دوره آوند
عشق است و هماورد به ناورد ندارد 
چوناکه به ماننده او نیست همانند
 باید برسد پیکی از سوی بخارا 
یا قاصدی از خطۀ قفقاز و سمرقند
 یا جمعه‌ای از مکه چراغی بزند برق 
روشن شود از پرتوش آتشگه ریوند
*
هنگام ظهور است به دجال بگویید
 آزاد شد انسان و زمین از همه هر بند 
مهدی پسر فاطمه می‌آید و آمد
 تا چشم بدش کور شود دود کن اسفند 
اسفند ظهور است هوا معتدل وعدل
 بی‌سوسه دژخیم، و تلواسه دروند
 مهدی و مسیحند ببینید! ببینید! 
در موعد موعود به میعاد فرهمند
*
 این چامه به آیین بهارست و لبیبی 
دو پارسی پخته درین وزن و پساوند
زین پیش خودم نیز در این وزن سرودم 
گفتم که بهل باز مکرر شود این قند
 عشق است درونمایه این چامه سرریز
 تا تازه کند باز دراین محکمه سوگند
 بی‌عشق خردمند شدن، جهل مرکب
 بی‌عشق خداگونه شدن، بردگی و بند
 انسان و خدا؟ فاصله نزدیک نمی‌شد
‌گر عشق در این بین نمی‌زد پل پیوند
*
 آینده خدایی است چنان حال و گذشته
 آینده که می‌آید، خوب و خوش و خرسند
 آینده که زیر نظر عشق جوان است
 آینده شادی همه آینده لبخند
*
 اسفند چنین گوید و اسفندقه این گفت
 اسفندقه این گفت و چنین گوید اسفند
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها