با موسی بیدج، شاعر و مترجم

ادبیات عرب، مشهورتر از ادبیات فارسی شده است

موسی بیدج شاعر و مترجمی نام آشناست. او که سردبیری فصلنامه تخصصی و بین‌المللی شیراز را هم به عهده دارد، می‌گوید کردی زبان مادری‌اش است، فارسی زبان ملی و عربی زبان دینی و اعتقادی‌اش.
کد خبر: ۶۰۹۲۰۶
ادبیات عرب، مشهورتر از ادبیات فارسی شده است

بیدج طی سال‌ها تلاش کرده است شاعران سرشناس جهان عرب را به فارسی‌زبانان بشناساند. از آن طرف کوشیده شاعران و نویسندگان معاصر کشور را به جامعه فرهنگی جهان عرب معرفی کند. او اخیرا کتابی با عنوان آنتولوژی داستان معاصر ایران در کویت ترجمه و منتشر کرده که در آن 31 داستان ایرانی را همراه با معرفی نویسنده‌هایشان آورده است، همچنین مقدمه‌ای مفصل درباره روند داستان‌نویسی در ایران نوشته تا مخاطبان غیرفارسی زبان با سیر تحول ادبیات معاصر ایران بیشتر آشنا شوند.

بیدج معتقد است در ترجمه آثار فارسی به عربی و برعکس، متاسفانه هنوز با ایده‌آلی که در ذهن هست، فرسنگ‌ها فاصله داریم. او از فعالیت اعراب برای شناساندن ادبیاتشان در سطح جهان حرف می‌زند و می‌گوید ادبیات عرب در جهان شناخته‌شده‌تر از ادبیات فارسی است.

موسی بیدج پنج مجموعه شعر، سه مجموعه داستان تالیفی و چهل کتاب ترجمه در کارنامه خود دارد و در هر دو دوره همایش شاعران ایران و جهان دبیر این رویداد مهم و بین‌المللی بوده است.

زمانی که شما آثار عربی را به فارسی و برعکس ترجمه می‌کردید، مترجم زبان عربی خیلی کم بود. با زیاد شدن مترجم‌های عربی، بازار شما کساد نشده است؟

مترجم زیاد نشده است. در ترجمه ادبیات عرب شاید یکی دو جوان اضافه شده باشند. یکی دو نفر دیگر هم که به این کوچه راه یافتند، نه عربی می‌دانند و نه فارسی. برای چیزی که می‌خواهم بگویم قید متاسفانه را هم اضافه کنیم. چون در کل، ترجمه آثار فارسی به عربی و برعکس، هنوز با ایده‌آلی که در ذهن هست و باید باشد، فرسنگ‌ها فاصله دارد.

مترجم کم داریم یا برنامه‌ریزی نیست؟

ببینید! رویدادی به نام ادبیات فارسی به این بزرگی و از آن طرف ادبیات عرب به آن سترگی، باید پل‌های ترجمه فراوانی بین‌شان برقرار باشد که متاسفانه نیست. تعارف هم نداریم. از هر صد کتابی که در زمینه ادبیات جهان به بازار می‌آید یکی دو تایشان مربوط به ادبیات عرب است. برنامه هم نداریم، از یک شاعر یا نویسنده چند کتاب ترجمه می‌شود و از یکی که ممکن است مهم‌تر باشد هیچ! در ضمن، از هر هزار کتاب ادبی که در جهان عرب ترجمه می‌شود یکی‌اش هم از فارسی نیست!

با این حساب شما هنوز کارهای زیادی برای ترجمه دارید؟

حالا دیگر ترجمه از ادبیات عرب دغدغه اول من نیست، اتفاقا هر چه دست بیشتر شود بهتر است. خوب از بد معلوم می‌شود. من کارم را انجام دادم. هرچه در توان داشتم، براساس فرصتی که در اختیارم بود، ارائه کردم. همیشه هم چشم به راه جوانانی بوده‌ام که بیایند در این عرصه کار کنند. پس صحبت از کسادی بازار نیست؛ مشکل جای دیگری است. ما همواره دنبال این بودیم که هیزم بیشتری جمع کنیم و گرمای بیشتری برقرار کنیم، اما نشد. متاسفانه اخیرا در برخی دانشگاه‌ها رشته عربی را هم حذف کرده‌اند.

دقیقا چه رشته‌ای؟ زبان و ادبیات عرب یا ترجمه عربی؟

ترجمه عربی دوره کارشناسی ارشد است که فقط در دو سه دانشگاه دایر شده است، اما دوره کارشناسی زبان و ادبیات عرب بعضی دانشگاه‌ها به دلیل نداشتن داوطلب، حذف شده است.

علتش چیست؟

یک دلیل به نداشتن بازار کار برمی‌گردد. طرف وقتی برود ادبیات عرب بخواند و مدرک بگیرد بر زبان عربی اشراف پیدا نمی‌کند، چون با چهار سال کسی عربی یاد نمی‌گیرد. عربی نسبت به انگلیسی زبان پیچیده‌تری است و به زمان بیشتری نیاز دارد. کسی که می‌خواهد این زبان را بیاموزد، باید از قبل زمینه داشته باشد. مثلا زبان مادری‌اش باشد یا علاقه‌ای شدید، به شدت هشت ریشتر داشته باشد! علاوه بر اینها مگر از هر صد آدمی که می‌روند مدرک عربی می‌گیرند، چند نفر مترجم از کار درمی‌آیند؟ خیلی کم، برای این‌که مترجم قبل از ترجمه باید نویسنده باشد. اگر قرار است شعر ترجمه کند، باید شاعر هم باشد؛ منظور شاعر بالقوه است، نه بالفعل. ممکن است برخی مترجمان ما خیلی خوب شعر ترجمه کنند، ولی شعری صادر نکرده باشند.

این موضوع چقدر به عربی گریزی در مدارس و آن فضای خشک درس عربی در مقاطع راهنمایی و دبیرستان برمی‌گردد؟

یک دلیلش می‌تواند این باشد. متاسفانه شیوه‌ها و متدهای ما قدیمی است. باید شیوه‌های تازه و متدهای جدید را در تدریس به‌کار بگیریم. این‌طور نباشد که مشتی قواعد خشک را به دانش‌آموزان یاد بدهیم و انتظار داشته باشیم علاقه‌مند شوند. البته من اسمش را عربی‌گریزی یا عربی‌ستیزی نمی‌گذارم، اما قبول دارم نوعی بی‌جاذبگی در شیوه تدریس مدارس حاکم است.

بی‌جاذبگی؟

بله! یک‌بار در اصفهان سخنرانی داشتم. موضوع صحبتم تطبیق بین نیما به‌عنوان پدر شعر نوی فارسی و بدر شاکر‌السیاب به‌عنوان پدر شعر نوی عرب بود. بعد از 45 دقیقه بحث و بررسی وقتی از پشت تریبون پایین آمدم، تعدادی جوان دورم را گرفتند و خیلی مودبانه گفتند: خودت را خسته کردی. ما اصلا عربی دوست نداریم. پرسیدم چرا، گفتند چون در مدرسه با همین زبان پدرمان را درآوردند. من این نکته را قبول دارم.

در دانشگاه چطور؟

شیوه آموزش زبان عربی در دانشگاه، به نظرم می‌رسد که کپی‌برداری از شیوه تدریس زبان فارسی باشد. برای تدریس ادبیات فارسی که زبان ملی ماست در دانشگاه، از سبک‌های قدیم‌تر شروع می‌کنند و به ترتیب جلو می‌آیند. مثلا سبک خراسانی، سبک عراقی، سبک هندی، سبک بازگشت تا به معاصر می‌رسیم. همین شیوه را درباره عربی هم در دانشگاه پیاده می‌کنیم. یعنی دانشجوی ترم اولی که اشتباها یا با کمی علاقه، زبان عربی را انتخاب کرده، دقیقا باید از مکتب‌ها و سبک‌های قدیم ادبیات عرب آغاز کند، یعنی از معلقات سبع. خود دانشجویان عرب هم با این شعرهای جاهلی مشکل دارند.

شما چه پیشنهادی می‌کنید؟

اگر بتوانیم کاری کنیم که دانشجوی این رشته بعد از چهار سال تحصیل بتواند کیهان عربی و روزنامه الوفاق را بخواند موفق عمل کرده‌ایم. بعد به دانش او عمق ببخشیم و در ترم‌های بالاتر به او مکتب‌ها و سبک‌های عربی را بیاموزیم، آن وقت نتیجه بهتری خواهد داشت ولی ما روش را معکوس کرده‌ایم.

خود شما چطور به زبان عربی علاقه‌مند شدید، بعد چه علاقه‌ای باعث شد به ترجمه عربی رو بیاورید؟

من آدم سه زبانه‌ای هستم؛ فارسی، عربی و کردی. فارسی زبان ملی من است، کردی زبان مادری، عربی اول زبان دین من است و حالا هم زبان حرفه من. ما برای این‌که ادبیات قدیم خودمان را بشناسیم باید تا حدودی عربی یاد بگیریم. من فراتر هم می‌روم و به عرب‌ها می‌گویم برای این‌که ادبیات قدیم عرب را خوب درک کنید، باید ادبیات فارسی را بشناسید. چرا؟ چون استوانه‌ها و ستون‌های ادبیات قدیم عرب، ایرانیان هستند. من اول می‌خواستم با یادگیری عربی ادبیات کهن فارسی را بهتر درک کنم بعد با لمس خلأ موجود میان ادبیات ایران و عرب به ترجمه روی آوردم.

درست، ولی قبول دارید همین توجیه باعث شده دانشجویان رشته‌های مختلف ما در دانشگاه‌ها به اجبار زبان عربی بخوانند؟ مثلا دانشجوی فلسفه، درس عربی را باید در متون آموزشی خود بگذراند.

مسلما دانشجو در کنار متون آموزشی، متناسب با نیازش باید عربی بخواند.

همین به عربی‌گریزی منجر نشده است؟

نه. ببینید یک وقتی شما فلسفه اسلامی می‌خوانید. باید درس عربی هم بخوانید. مثلا کسی که فلسفه غرب می‌خواند ممکن است به ادبیات انگلیسی بیشتر نیاز داشته باشد. نباید آدم‌های تک‌بُعدی باشیم. اگر ادبیات یا فلسفه غرب می‌خوانیم، می‌دانیم که ادبیات و فلسفه اسلامی که به عربی نوشته شده در قرون گذشته روی ادبیات و فلسفه غربی تاثیر گذاشته است. کتاب‌های بوعلی سینا و دیگران در غرب تدریس می‌شده. فلسفه یونانی به سریانی و بعد به عربی تبدیل شده است. پس هیچ اشکالی ندارد، ادبیات عربی بدانیم تا چند بُعدی‌تر و پربار‌تر کار کنیم.

یکی از مباحثی که در سال‌های اخیر مطرح است بحث ترجمه آثار فارسی به دیگر زبان‌هاست تا دیگر کشورها هم با ادبیات معاصر ایران آشنا شوند. آیا روند ترجمه آثار معاصر فارسی به دیگر زبان‌ها بخصوص زبان عربی در سال‌های اخیر راضی‌کننده بوده است؟

به هیچ وجه راضی‌کننده نیست. چون رویداد زبان فارسی یا زبان عربی بسیار وسیع‌تر از این کارهای کوچک است یعنی صدها کتاب هست که از ادبیات عرب باید به زبان فارسی ترجمه شود و آثار بسیاری در ادبیات معاصر فارسی وجود دارد که باید به زبان عربی برگردانده شود. آیا این اتفاق افتاده؟ خیر. اتفاق فردی افتاده، اما اتفاق جمعی نه. درباره اتفاق فردی، مثلا من اخیرا کتابی با عنوان آنتولوژی داستان معاصر ایران در کویت ترجمه و منتشر کردم. در این کتاب 31 داستان همراه با معرفی نویسنده‌ها به اضافه مقدمه‌ای مفصل درباره روند داستان‌نویسی در ایران آمده است؛ کتاب حدود 400 صفحه است.

خودتان داستان‌ها را ترجمه کردید؟

با همکاری چند مترجم دیگر. پیگیری امور چاپ آن در کویت هم به همت دو دوست بزرگوار دکتر عباس خامه‌یار رایزن فرهنگی ایران و دکتر سمیر ارشدی استاد ادبیات فارسی دانشگاه کویت و البته با همکاری و حسن‌نیت وعلاقه‌مندی هنرمندان کویتی در شورای ملی فرهنگ و ادبیات و هنر کویت به بازار جهان عرب روانه شده است.

کتاب‌هایی که در کویت منتشر می‌شود در جهان عرب توزیع می‌شود؟

بله. می‌توانیم بگوییم که کویت تغذیه‌دهنده فرهنگی کشورهای عربی است، اما اجازه دهید برگردیم به کارهای فردی. کار فردی خوب است، ولی کافی نیست. مثلا من کتاب فروغ را هم در انتشارات سعاد‌الصباح درآوردم. شعرهای «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم» را ترجمه کردم. خوب هم مورد استقبال قرار گرفت یا مثلا 30 ـ40 شعر نیما را با تمام سختی‌هایش ترجمه کردم.

این کتاب را می‌خواهم آماده کنم تا با مقدمه‌ای مبسوط منتشر کنم. نیما را جهان عرب نمی‌شناسد. این کاری است که اخیرا انجام دادم. سال 2008 هم 30 شاعر ایرانی بعد نیما را در کویت منتشر کردم. یک کتاب هم شامل 30 شاعر دیگر قرار است منتشر شود. یا کتاب‌های صفارزاده، قیصر و قزوه را ترجمه و در بیروت منتشر کردم؛ همه این حرف‌ها را می‌زنم که بگویم من یک نفرم و یک دست هم صدا ندارد. اگر بخواهیم کتابخانه‌ای از ادبیات امروز ایران عرضه کنیم، چه داریم؟ ادبیات دیروز را کم و بیش کار کردند اما برای ادبیات امروز ایران کاری نشده است. ادبیات امروز ما و آن چیزی که معرف حال و هوای امروز ادبیات ایران باشد، این شایستگی را دارد که به جهان عرضه شود. این کار با فرد میسر نیست. با کار جمعی محقق می‌شود. ما متاسفانه این همبستگی را نداشته ایم. ممکن است شخص دیگری هم مثل من یکی دو کتاب کار کرده باشد. سال‌ها پیش مترجم ارزنده ما آقای موسی اسوار کتابی کار کرده بود که در بیروت منتشر شد. کار خوبی بود. علاوه بر این، دو سه نفر دیگر در کشورهای عربی تلاش می‌کنند کارهایی انجام دهند اما اینها هیچ‌کدام کافی نیست. مجموع این شرایط باعث می‌شود، ما آن چشم‌انداز لازم را ارائه ندهیم و جهان تصوری از ادبیات امروز ما نداشته باشد.

یکی از مهم‌ترین بحث‌هایی که مطرح می‌شود، این است که چرا ما باید دنبال یک کار جمعی برای ترجمه ادبیات امروز ایران، در داخل کشور باشیم. چرا ترتیبی اتخاذ نمی‌شود که مترجمان کشورهای مقصد خودشان برای برگرداندن آثار فارسی به تکاپو بیفتند؟ مگر وقتی اینجا موجی بین مترجمان راه می‌افتد و یکباره چند مترجم مثلا رمان کوری نوشته ژوزه ساراماگو را به فارسی برمی‌گردانند، دولت پرتغال در این زمینه کاری انجام داده است؟ این انگیزه چطور باید پدید بیاید تا مترجمان آن طرفی خودشان وارد گود شوند؟

چند مساله هست. یکی فراگیر بودن زبان است. زبان فارسی به‌‌رغم بار تقدسی که برای ما دارد، و قدمت و احترامی که ما برایش قائلیم، در نقاط محدودی از جهان تکلم می‌شود. پس کمتر کسی می‌خواهد این زبان را یاد بگیرد و ترجمه کند، مگر این‌که انگیزه داشته باشد. این انگیزه‌ها را چه کسی برای او فراهم می‌کند؟ اگر فردی حاضر شد این زبان را بیاموزد و آثار این زبان را برگرداند، چه کسی اثرش را چاپ می‌کند؟ جهان سوم که ما هم شاملش می‌شویم برای انتقال فرهنگش نیاز به حمایت نهادینه دارد. ادبیات آمریکای لاتین را شما ببینید، به چه صورت شروع کرد و جهان را در برگرفت؟ آنها هم مثل ما هستند و در ادبیاتشان فرهنگ بومی دارند، اما الان طوری شده که اگر یک فرد ایرانی بخواهد داستان‌های مادربزرگش را بنویسد، به او می‌گویند تحت تاثیر مارکز و نویسندگان آمریکای لاتین داستان رئالیسم جادویی نوشته‌ای. برای این‌که این موضوع به اسم آنها تمام شده است. چرا تعارف می‌کنیم: ما کار نکردیم، حمایتی هم نکردیم. انتظار دارید جهان بیاید ما را کشف کند؟ الان روزی نیست که جهان بخواهد ما را کشف کند. روزی جهان ما را کشف می‌کرد که کشورها تقریبا شبیه هم بودند. یکی خیلی بالاتر از دیگری نبود. سطح ملت‌ها نزدیک هم بود، فرهنگ‌ها نزدیک بود و هر کشوری که فرهنگ کهن‌تری داشت، سفرنامه‌نویسان و مترجمان سراغش می‌رفتند. حالا شاید دلایل مختلفی داشتند. مثلا سفیری از فرانسه به ایران می‌آمد، برای این‌که دنیای آن روز ایران را به جهان نشان بدهد، سفرنامه می‌نوشت. اما امروز با چه انگیزه‌ای باید بیایند؟ ما اگر این انگیزه را یافتیم و حمایتش کردیم، می‌توانیم موفق شویم. امروز آدم‌هایی هستند که از ادبیات ما تک و توک ترجمه می‌کنند اما همه ناامیدند.

در داخل ایران؟

نه خارج از کشور.

مثلا مترجمان کدام کشور؟

مثلا مصری‌ها. آنها پروژه ملی ترجمه دارند. در آن پروژه هزار کتاب را تعریف می‌کنند و در میان آنها مثلا 60 کتاب فارسی است. می‌دانید که قدیمی‌ترین کرسی زبان و ادبیات عرب را در جهان، مصر دارد. از آن زمان تاکنون هزاران فارغ‌التحصیل ادبیات فارسی در مصر بیرون آمده که امروز تغذیه‌کننده دانشگاه‌های جهان عرب هستند. هر دانشگاه جهان عرب که کرسی زبان و ادبیات فارسی داشته باشد، استادانش مصری هستند، نه ایرانی. کسی که از دور چیزی را یاد بگیرد، قاعدتا کامل نیست. این نداشتن کمال باعث می‌شود اتفاقات بدی رخ دهد. نمونه‌اش این‌که در همان لیست 60 تایی کتاب‌های فارسی، هم آثار خوب هست و هم آثار بد. البته همین که دست به چنین کاری زدند، باید سپاسشان گفت.

با توجه به شناخت و مراوده شما، اکنون بین کشورهای عربی کدام کشور ادبیات پیشروتری دارد؟

پیشرو بودن را نباید به کشورها بسط داد. ممکن است در کشوری یک آدم باشد و در کشور دیگری چند آدم اما کلا در تقسیم‌بندی‌ها در چند کشور فعالیت بیشتری دیده می‌شود. مثلا مصر و سوریه و لبنان و عراق و فلسطین. کشورهای دیگر هم شاعران و نویسندگان خود را دارند، البته حساب شرق و غرب جهان عرب هم فرق می‌کند. زمانی اینها از هم خبر نداشتند. مثلا یک مراکشی و الجزایری از ادبیات عراق و سوریه خبر نداشت، اما امروز با توسعه اینترنت همه از هم خبر دارند و این ارتباط برقرار شده است. کشورهای غرب جهان عرب، ادبیاتی متفاوت از شرق آن دارند چون کشورهای شرق جهان عرب، هنوز شرقی‌تر هستند و فرهنگ شرقی خود را حفظ کرده‌اند. کشورهای عربی غرب، به دلیل مراوده با فرهنگ اروپایی و مستعمره بودن و فرهنگ دو زبانی، متفاوت‌ترند و فضای دیگری را درنوردیده‌اند.

ادبیات عرب در سطح جهان چه جایگاهی دارد؟ آیا به سطحی که مثلا ادبیات آمریکای لاتین در جهان رسیده، دست یافته است؟

نه به آن اندازه. به دلیل این‌که زبان آمریکای لاتین هم به نوعی غربی محسوب می‌شود.

از حیث بومی بودن بیشتر منظورم بود.

من از حیث شهرت می‌گویم. چون آمریکای لاتینی‌ها یا اسپانیایی زبان هستند یا پرتغالی زبان که هر دو هم از زبان‌های اروپایی هستند. عرب‌ها در آن سطح نیستند، اما امروز ادبیاتشان بسیار مشهورتر از ادبیات فارسی است.

ادبیات قوی‌تری دارند؟

مشهور‌تر، به چند دلیل. یکی این‌که جغرافیای اعراب به غرب نزدیک‌تر است تا ما. دیگر آن‌که آنها سال‌هایی که استعمار شده بودند، باعث شد تا اغلب مردم دوزبانه شوند. مثلا در کشور‌های شمال آفریقا بجز مصر، دو‌زبانه بودن واضح است. بسیاری از مردمان آنها زبان فرانسه بلدند. یا به زبان فرانسوی می‌نویسند یا به زبان فرانسوی آثارشان را ترجمه می‌کنند. دلیل مهم‌تر این‌که موسساتی وجود دارند که ادبیات عرب را به زبان‌های دیگر دنیا ترجمه می‌کنند. این باعث ترویج ادبیات عرب می‌شود. مثلا خانم سلمی الجیوسی شاعر مشهور فلسطینی موسسه‌ای برای ترجمه ادبیات عرب به زبان انگلیسی دایر کرده است. این موسسه تا به حال 600 کتاب ادبی عربی ترجمه و در کشورهای انگلیسی زبان منتشر کرده است. حساب کنید موسسه‌ای در ایران 600 کتاب به زبان‌های دیگر ترجمه و منتشر کند. فرهنگ و ادبیات کشور ما زبانزد جهان می‌شود.

با شرایطی که توصیف می‌کنید، چرا جهان عرب به جز نجیب محفوظ، نوبل دیگری نگرفته است؟

نوبل حسابش فرق می‌کند. متر و معیارش هم فرق دارد. خیلی‌ها می‌گویند جایزه نوبل ادبیات تابع مسائل سیاسی است. حداقل در سال‌هایی شاید این گفته واقعیت هم داشت، اما در کشورهای عربی جوایز ارزنده‌ای هم هست که خیلی از شاعران ونویسندگان عرب دریافت کرده‌اند؛ مثلا جایزه سلطان العویس که شاعری اماراتی بوده و سالانه در پنج رشته ادبی جایزه می‌دهد و جایزه نقدی‌اش یکصد و بیست هزار دلار است برای هر نفر.

برای خود شما محبوب‌ترین شاعر عرب کیست؟

این یک مساله شخصی است. من آثار محمد الماغوط را که شاعری سوری است و چند سال قبل فوت کرد، بسیار دوست دارم.

فضای کارهایش عاشقانه است؟

نه اجتماعی است.

کارهایش را به فارسی ترجمه کردید؟

سال 1370 مجموعه‌ای از او با عنوان «شادی حرفه من نیست» منتشر کردم. آن مجموعه سرنوشت خوبی نداشت. چون ناشر دچار مخمصه مالی شد و آن کتاب جز در نمایشگاه کتاب پخش نشد.

برای انتشار شعر‌های این شاعر تلاش مجددی نکردید؟

چرا. کتابی به نشر نگاه سپرده‌ام که گزیده اشعار محمد الماغوط است. زندگینامه، بررسی ویژگی‌های شعری او و برخی آثارش را در بر می‌گیرد. به نظر من او بهترین شاعر عرب است و یکی از مشاهیر که در ایران خوب معرفی نشده است. ما در ایران برخی شاعران عرب را خیلی معرفی کردیم. مثل نزار قبانی، جبران خلیل جبران، محمود درویش و آدونیس اما محمد الماغوط را هنوز معرفی نکردیم و به نظرم برای ما ایرانی‌ها اشعار او بسیار ملموس‌تر است.

از میان نویسندگان و شاعران ایرانی، کدام یک در جهان عرب ‌سرشناس‌ترند؟

در حوزه شعر امروز، مطمئنا فروغ فرخزاد. برای این‌که بارها ترجمه شده است.

از سوی مترجمان ایرانی یا عرب؟

خود عرب‌ها. در کویت، حلب سوریه، دمشق، عراق و مراکش آثار او ترجمه شده است. من هم ترجمه کرده‌ام. همه اشعار فروغ به عربی ترجمه شده و برخی اشعار بارها ترجمه شده است.

از میان نویسندگان کشور ما کدام داستان‌نویس شناخته‌شده‌تر است؟

مهم‌ترین داستان ایرانی در میان اعراب «بوف کور» است که چند بار ترجمه شده. در کنارش کارهای جلال آل‌احمد، غلامحسین ساعدی، اسماعیل فصیح و محمود دولت‌آبادی و زویا پیرزاد هم ترجمه شده است. کتاب رضا امیرخانی به نام «من او» و «قصه‌های سبلان» محمدرضا بایرامی از طرف حوزه هنری به عربی ترجمه شده ولی هنوز منتشر نشده است. در کل می‌خواهم بگویم همه این کارها باز هم باعث نشده که چشم‌اندازی به وجود بیاید.

و با چنین نگاهی همایش شاعران ایران و جهان راه‌اندازی شد؟

قاعدتا.

قبول دارید این همایش با شکست مواجه شد؟

نه شکست نخورد، متاسفانه در فرهنگ ما وقتی مدیری می‌آید، کار مدیر قبلی را ادامه نمی‌دهد. شکست نخورد. به هرحال تجربه‌ای بود. من برای چنین تجربه‌ای به خودم می‌بالم.

البته منظور من نادیده گرفتن زحمات شما به‌عنوان دبیر هر دو دوره آن نبود.

متوجهم. من اصل موضوع را می‌گویم. دو بار این همایش برگزار شد. در هر دوره حدود 50 شاعر خارجی به ایران آمدند. حداقل نتیجه‌اش این بود که این شاعران با ایده‌ها، فکرها و فضاهای جدید از ایران به کشورشان بازگشتند. همین باعث می‌شود در آثارشان، خاطرات و سفرنامه‌هایشان و همچنین مصاحبه‌هایشان چشم‌انداز دیگری را از ایران ترسیم کند. بیش از این چه می‌خواهیم؟ من می‌گویم فرقی ندارد چه کسی وزیر ارشاد است، این موضوع یک موضوع ازلی است و باید ادامه پیدا کند. امروزه گفت‌وگوی رویاروی، کار صد کتاب را می‌کند. وقتی یک شاعر خارجی با یک شاعر ایرانی رودر‌رو حرف می‌زند و ارتباطی شکل می‌گیرد، بسیار ارزشمند است. این شکست نبوده است، می‌تواند هسته اولیه یک کار دنباله‌دار باشد.

چند شعر منتشر نشده از محمد الماغوط با ترجمه موسی بیدج

حصار

اشک‏هایم آبی‏اند

از بس به آسمان نگریسته

و گریسته‏ام

اشک‏هایم زردند

از بس که خواب سنبله‏های زرین را دیده

و گریسته‏ام

بگذار فرماندهان به جنگ بروند

و عاشقان به جنگل‏ها

و دانشمندان به آزمایشگاه‌ها

اما من

به دنبال یک تسبیح

و یک صندلی کهنه خواهم گشت

که چونان پیشترها

دربان دروازه اندوه خود باشم

حال که

تمام کتاب‌ها و قوانین و ادیان

تأکید می‏کنند که من

یا گرسنه می‏میرم یا دربند

از درگاه تا آسمان

اینک

که باران غمگین

چهره اندوهگین مرا می‏پوشاند

خواب نردبانی از غبار

از پشت‏های قوز

و دست‏های فشرده بر زانو، می‏بینم

تا به اوج آسمان‏ها بروم

و دریابم

ناله‏ها و نیایش‏های ما به کجا می‏روند؟

آه دلبرم!

به یقین

تمام ناله‏ها و نیایش‏ها

تمام آه کشیدن‏ها و فریادهای استمداد

که از میلیون‏ها دهان و سینه

و از آن سوی هزاران سال و قرن برآمده است

اکنون

چون ابر

در جایی از این آسمان گرد آمده است

و شاید هم

اینک حرف‏هایم

در کنار سخنان مسیح باشد

پس دلبرم!

منتظر گریه آسمان باشیم

سایه و گرمای روز

تمام کشتزاران جهان

بر ضد دو لب کوچک

تمام خیابان‏های تاریخ

بر ضد دو پای برهنه است

ای یار‌!

آنان به سفر می‏روند و ما چشم به راه می‏مانیم

آنان چوبه‏های دار دارند

و ما گردن داریم

آنان مرواریدها دارند

ما خال و زگیل داریم

آنان شب و بامداد و شامگاه و روز دارند

ما پوست و استخوان داریم

در گرمای روز می‏کاریم و در سایه می‏خورند

دندان‏هایشان سپید چونان برنج

دندان‏های ما ترسناک چونان جنگل‏ها

سینه‏هایشان نرم و ابریشم‏وار

سینه‏های ما غبارآلود

ـ چونان میدان‏های اعدام

با این حال

ما پادشاهان جهانیم

خانه‏هایشان انباشته از برگ‏هایی برای تألیف کتاب

خانه‏های ما لبریز از برگ‏های پاییزی

در جیب‌شان نشانی خائنان و دزدان

در جیب‏های ما نشانی تندر و رودخانه‏هاست

پنجره‏ها دارند

توفان‏ها داریم

کشتی‏ها دارند

موج‏ها داریم

مدال‏ها دارند

گل و لای داریم

باروها و مهتابی‏ها دارند

ما طناب‏ها و خنجرها داریم

و اینک ای یار

بگذار

بر پیاده‏روها

بخوابیم

وظایف خانگی

حال که در خزان عمرم

و موی سپید بر پیشانی‏ام دست می‏کشد

ـ مانند یاسمن دمشقی بر سر هر گذر ـ

چه کسی به من توجه می‏کند؟

دلدار من

تلفن بزن

و ترس و عذاب بیشتری برایم تقاضا کن

که دیگر اهمیت نمی‏دهم

آینده‏ام در گور است

و تماشاچیانم در سر راهم به سوی او

تنها سایه من است

نه

چفیه و عگال و بیابانی بی‏حد و مرز بخواه

تا به گذشته باز گردم

و پرونده اشک‏ها و شماره گونه‏ام را بیاورم

نه

کارت شناسایی و دفتر تلفنم

و گذرنامه‏ام را به من بده

تا دور پیشانی‏ام ردیف کنم

تا در مرکز شهر

چون رهبر یکی از قبایل وحشی

چهار زانو بنشینم

و با خرمهره و آینه‏های رنگی مبادله‏اش کنم.

نه

قلابی در لب پایین من فروکن

و مرا چون لاشه‏ای بی‏جان

تا حومه شهر بکشان

و در یکی از دره‏ها بغلتان

و اگر پرچم مغرور میهنم

از بالای تیرکش تو را دید

شتابان بگذر

چون بدهکاری از پیش مغازه طلبکارش

سجاد روشنی / گروه فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها