مرا به خاطرت نگهدار

آرام جانم را می‌خواهی ببری؟

دلت نمی خواهد حرفی بزنی، فقط دوست داری ساعت ها در سکوت تماشای شان کنی که چگونه سرصبر یادگارهای جنگ را از پشت پرده اشک، تماشا می کنند و با وسواس، غبار سردشت و شلمچه و بانه و سرپل ذهاب و خرمشهر و... را از تن نامه های کاهی می تکانند.
کد خبر: ۵۹۹۱۱۰
آرام جانم را می‌خواهی ببری؟

دوست داری ببینی چگونه عاشقانه‌های شاعرانه را که ذره ذره از تن نامه های زرد و قدیمی فرو می‌ریزد جمع می‌کنند و باز به هم می چسبانند؟ چگونه لکه های سرخ خون را از تن وصیتنامه ها می گیرند؟ چگونه دفترچه‌های خاطرات را ورق می‌زنند ، نوازش می کنند و به « یازهرا» ها و « یا مهدی » ها و « یا علی » ها و« الله اکبر» هایی که از دل کاغذهای مچاله شده می آید، گوش می‌کنند ؟ و چگونه با موچین های نازک از پشت ذره بین های ضخیم، « عزیزم » ها را ، « فدایت شوم » ها را ، « یاحق »ها را،  « سلام » ها و « خداحافظ » ها را ، کنار هم می چینند تا بفهمند بچه های مان یا پدرهای مان یا برادرهای مان، حرف آخرشان، وقت رفتن چه بوده است ؟

 ترس شان این است که مبادا خواب خرگوشی زمان، در رفت و آمدهای ممتد آونگ ها و زیر و رو شدن های بی امان تقویم ها، یاد جنگ و مردان بی ادعایش را از ذهن نسل های بعد پاک کند، که مبادا خاطرات برادران رشید شان با پلاک های نیمه و لباس های خاکی و چفیه های گلگون شده، معتکف طاقچه‌ ها شود و زندگی های اسطوره وارشان ، بدل به افسانه.

مباداهای شان زیاد است، بیم دارند از روزی که برای رهگذران، تصویر مردان حماسه، با بیلبوردهای تبلیغاتی یخچال و تلویزیون و موبایل فرقی نداشته باشد، بیم دارند جنگ، به نفع احزاب و گروه های سیاسی مصادره شود، بیم دارند از آن شب طولانی که سحر ندارد و در آن، کسی اگر از جنگ بنویسد دیگران پوزخندی تحویلش بدهند که « رهایش کن! گذشت و تمام شد! »

مردان و زنان مرکز اسناد ایثارگران باور دارند که جنگ، جزئی از حافظه تاریخی ماست، که ملت بی‌حافظه، محکوم به خفت و نابودی است، که جنگ را نمی‌شود به نام هیچ گروه و دسته‌ای سند زد، که جنگ با تک تک خاطره ها و مجاهدانش، میراث همه مردم ایران از هر قشریست و به همین علت،  باید جاودانه بماند.

در هر نامه ، قلبی می‌تپد

با بچه های مرکز اسناد ایثارگران که صمیمی تر می‌شوی، می فهمی همین ترس است که باعث شده تلاش شان دوبرابر شود تا با ثبت خاطرات مردان رفته مان،  تاریخ را بیدار نگه دارند تا آنجا که به گفته محبوب شهبازی ، مدیرکل مرکز،  تا کنون از 270 هزار ایثارگر و خانواده های شان ، بیش از 8 میلیون و 200 هزار سند مکتوب و میلیون های سند غیر مکتوب جمع آوری کرده‌ اند.

سندهای مکتوب همان نامه ها، روزنوشته‌ها، وصیت نامه‌ها، مناجات ها و حتی درددل‌های شخصی شهدا، جانبازان و آزادگان است و غیر مکتوب‌ها، یا یادگاری صوتی و تصویری باقی مانده از آنهاست یا لوازم شان،  از قمقمه و پلاک گرفته تا ساک دستی و انگشتر و جانماز و عمامه .

شهبازی ، تعریف می‌کند که اسناد به محض جمع آوری، طبقه بندی می‌شود، لوازم شخصی شهدا به 24 موزه شهدا در سراسر کشور فرستاده می‌شود و آثار مکتوب، بعد از تنظیم، توصیف، طبقه بندی و بازسازی ، در مرکز، تحت شرایط ویژه ای که از نابودی شان جلوگیری کند، بایگانی می‌‌شود.

سخت ترین مرحله کار، راضی کردن خانواده های شهداست برای سپردن یادگارهای شان به مرکز. شهبازی از این مرحله که حرف می زند یاد مادر شهید غلامرضا پیچک می‌افتد که وقتی وصیت نامه پسرش را خواستند، اشک هایش بی امان باریدن گرفت  که « شب ها تا دستخطش را روی قلب نگذارم خوابم نمی برد... آرام جانم را می خواهی ببری ؟»

دست آخر اما مادر شهید پیچک هم مثل خیلی از مادران دیگر راضی شده است آخرین یادگار پاره تنش را به مرکز اسناد ایثارگران تقدیم کند، فقط به این امید که نسل بعد بدانند، برادران شان که در جبهه جنگیده‌ اند، فرشته نبوده اند بلکه آدم هایی از جنس خودشان بوده اند، باغیرت و عاشق.  

عزیزترین بخش کارگاه مرمت

عزیزترین بخش مرکز اسناد ایثارگران، کارگاه مرمت است، همانجا که بچه های مرکز، کاغذ پاره ها را به هم می‌چسبانند، خاک و لکه های شان را می گیرند و چسب های نواری فاسد شده را از تای شان جدا می کنند و هر روز ، دعا می کنند که بچه های بدر و بیت المقدس و کربلای 5 و فتح المبین، نامه‌های‌شان را با مداد ننوشته باشند و یا برای خاطره نوشتن از کاغذهای کاهی استفاده نکرده باشند.

برخی نامه های کارگاه مرمت هم سوغات تفحص است و به قول بچه‌های کارگاه مرمت «زیرخاکی». برخی نامه‌ها، هنوز بچه های کارگاه مرمت را به گریه می اندازد، همان نامه هایی که بوی خاک و باروت می‌دهد یا  همان‌ها که به قول شاعرها با خون پولک نشان شده  یا جزئی از آنها گم شده است و دیگر امیدی به پیدا کردنش نیست، برخی نامه‌ها، بچه‌های کارگاه را به سرفه می اندازد مثل همان شیمیایی شده ها که با گذشت بیش از 3 دهه ، هنوز آغشته به سم خردل است. برخی نامه‌ها هم، روی لب بچه ها خنده تلخ می‌نشاند مثل همان ها که با لطیفه های پشت سنگری دهه 60 پر شده‌ اند و برخی نامه ها ....

بچه های کارگاه مرمت عاشق نامه‌ها هستند. هرچند می دانند هر نامه‌ای که می‌رسد شبیه آدمی رنجور است که از سفری سخت و دور برگشته و  بیماری مخصوص خودش را دارد و باید تیمارش کرد، مثل نامه‌هایی که  قارچی یا کپکی شده یا موریانه آنها را جویده  و برخی در گذر زمان شکننده و کمرنگ شده است.

بار آخر وجود ندارد

مدیر کل مرکز دست آخر حرف را می کشاند به حال و هوای خانواده‌های شهدا که هنوز نگران یادگارهای عزیزان‌شان هستند و می‌گوید « اینجا در مرکز اسناد، جای نامه ها امن تر است. دستکم از فرسوده شدن مصون می‌ مانند.»

یکبار که به مرکز اسناد ایثارگران سر می‌زنی، بار آخری وجود ندارد. حتماً بر می‌گردی، حتماً عاشق می‌شوی، حتماً دلتنگ خواهی شد و آنوقت چه بابایی، آبشناسان، شیرودی، باکری، بروجردی و ستاری را بشناسی و چه نشناسی،  چه از والفجر، مرصاد، بیت المقدس و خیبر خبر داشته باشی و چه نداشته باشی، هوس خواندن آن دست نوشته های عزیز لحظه آخر،  بی تابت می‌کند، حسی شبیه به یاد آوردن خاطره‌ای فراموش شده از دوردستی نامعلوم که خوابت را بیدار می‌کند یا  دلتنگی بی حد و مرز، قدیمی و فراموش شده ، برای کسی که هرگز او را ندیده‌ای اما بیقرارش شده‌ای و عمیق و بی ریا دوستش می‌ داری.

مریم یوشی زاده - خبرنگار جام جم آنلاین

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
لیدی
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۳۴ - ۱۳۹۲/۰۶/۳۱
۰
۰
شقایقم!داغت را بجان خریدم تا تاج افتخارت را بسر نهم.كسی از داغ دلم خبر ندارد ولی همه میدانند دلیل سربلندیم تو هستی...
آه سردار من ای سبزترین سبزترین چه غمت بود بجز غصه دینداری و دین...

نیازمندی ها