طنز خندان

صادرات مغز

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند. حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۵۹۶۷۸۹
ماجرای قدیمی شنل قرمزی و آقاگرگه

جام جم : مرگ بر لاستیک چینی

بنا به گزارش خبرنگار ما از واحد غیرمرکزی خبر، جمعی از خواهران و برادران، با اجتماع در برابر ساختمان وزارت بازرگانی، خواستار برخورد قاطعانه دولت با لاستیک‌های چینی وارد شده و حرکت در جهت کاهش حجم واردات آنها شدند.

این گروه های خودجوش، ضمن سر دادن شعارهایی همچون: «مرگ بر لاستیک چینی/ یا مرگ با لاستیک چینی؟»، «محصول چینی بد / لاستیکشم بترکد»، «لاستیک ارزان قیمت / آخر بگو چه قیمت؟» و... ترکیدن لاستیک جلوی اتوبوس فاجعه آفرین اخیر درجاده تهران ـ قم را بشدت محکوم کردند.

از خواب می پرم و گیجم که خواب می دیدم یا بین خواب و بیداری بودم. از این که سرم روی روزنامه افتاده، می فهمم که برای چند دقیقه ای احتمالا خواب چشمانم را درربوده است.

با مشاهده مطلب مقابلم در روزنامه، یادم می آید که قبل از چرت قیلوله، داشتم خبر ضایعه اسفناک ترکیدن لاستیک اتوبوس مسیر تهران ـ قم را می خواندم.

بسته پیشنهادی: حادثه تلخ از بین رفتن عده ای مسافر، هواپیما و اتوبوس ندارد که اگر هواپیما بود، همه جراید تا چند روز، خبر هولناک سقوط آن را بنویسند و اصطلاحا روی آن مانور خبری و تحلیلی و گزارشی دهند؛ بلکه در حد اتوبوس و مینی بوس و حتی یک پراید کوچک هم باید تمامی جامعه و علی الخصوص اصحاب قلم و رسانه، از خود واکنش نشان بدهند.

حتی این حقیر طنزنویس هم؛ منتها به سبک و سیاق خود و شیوه زبانی و بیانی خاصی که دارد و گاه با یک لبخند تلخ درونی همراه است. فلذا در ارتباط با این حادثه تلخ ترکیدن لاستیک اتوبوس اخیر نیز عرایضی دارم که با بغضی در گلو و در همان قالب ثابت بسته پیشنهادی خودمان عرض می کنم:

1ـ لاستیک برچینی: لاستیک های چینی اگر نامرغوب تشخیص داده شدند، هرچه سریع تر از رده خارج شوند. بدون کمترین رودربایستی با چینی های چشم نازک یا واردکنندگان دلسوزی که بدون کمترین چشمداشت مالی(!) و صرفا در راستای پیشرفت صنعت لاستیک سازی داخلی، اقدام به این کار خیر(!) می کنند و روزگار می گذرانند. حالا خرج زندگی شان را هم بالاخره از یک جایی درمی آورند. دهان باز بی روزی نماند!

2ـ گشت نامحسوس: همان که در عالم خواب و در قطعنامه پایانی اجتماع عده ای از عزیزان خودجوش که جان انسان ها برایشان ارزش دارد، به آن اشاره شده بود؛ یعنی راه اندازی گشت های نامحسوس کشف و شناسایی لاستیک های چینی نامرغوب و ارشاد رانندگان و دارندگان آنها که لاستیک بهتر و مطمئن تری زیر خودرو خود بیندازند. بخصوص در خودروهایی که باید حافظ جان عده زیادی باشند. و خودشان نیز معمولا در بالاسر صندلی خودشان این نوشته را نصب می کنند که: «ما مسئول جان شما هستیم، نه کار شما».

با این امید که این نوشته، جنبه رفع مسئولیت از راننده نداشته باشد که یعنی ما کاری به شما نداریم که بموقع به کار خود برسید یا بر اثر دیر حرکت کردن یا توقف های طولانی مدت ما، به کارتان نرسید. به ماچه؟!...

تهران امروز: اسب ما سابق بر این اسب نجیبی بود

بار دیگر وعده یاران عقب افتاده است

صبح ما یک بار دیگر هم به شب افتاده است

اسب ما سابق بر این اسب نجیبی بود،حیف

من نمی‌گویم که از اصل و نسب افتاده است

تا شود لن بر لب دلدار جاری، ساده است

نقطه ای از زیر لب بالای لب افتاده است

آن دهان گرم و شیرینی که دل از ما ربود

کمتر از صد روز شد، از تاب و تب افتاده است

شب نخوابیدی اگر از درد دندان تا سحر

کرم از مینا گذشته بر عصب افتاده است

هر که شد بالا نشین در تنگدستی، واضح است

کار دندانش به درمان و مطب افتاده است

هر زمان در هر کجا هر چیز شیرین خوب نیست

کرم بر دندان آدم از رطب افتاده است

هجو گاهی پرده ها را بی‌محابا می‌درد

این ادب بر گردن ما از ادب افتاده ا‌‌ست

گاهی آدم غافل از اعمال واجب می‌شود

بس که دنبال نیاز مستحب افتاده است

صوفی شهر آخرین پیمانه را سر می‌کشد

اولین بار است یاد محتسب افتاده است !

تا شود تغییرها را در جهان سیبی سبب

نقطه‌ای از «یایِ» سیبی در سبب افتاده است

من نمی‌دانم چه خواهد همین شعر شگفت!

طنز و عرفانی که در دامی عجب افتاده است

آخر شعر است، بیتی سه بگویم، بگذرم

گر چه ذکر هر سه مقداری عقب افتاده است

کمترند از قطره کشورهای مانند قطر

چیست شأن موش وقتی در حلب افتاده است

یا نهنگ مرده ای که قصد دریا کرده است

تازه بعد از رود هم، گیر مصب افتاده است

غرب یعنی مصرع پایین، بخوان و کیف کن!

لکه ننگی که بر عین عرب افتاده است

گر سه بیت فوق در شعر من ارجاعی نداشت

بر ملا می‌شد که ذوقم از طلب افتاده است

سیاست روز: چهارجوابی

علی کفاشیان: برکناری "کارلوس کی‌روش" کار عاقلانه ای نیست.

اظهارنظر فوق یادآور کدام شعر زیبای فارسی است؟

الف) مرز در عقل و جنون باریک است

ب) چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

ج) نسترن ای عشق من تو بگو این اداها چی چیه؟

د) دنیا و قیل و قالش / غصه رو بی خیالش / دیوونه رو نگاه کن / ببین چه خوبه حالش

وزیر راه : مقصران حادثه تصادف دو اتوبوس در اتوبان تهران قم به مردم معرفی می شوند.

به نظر شما کدام یک از گزینه های زیر مقصر اصلی قربانی شدن چهل و دو تن از هموطنان ما در این تصادف محسوب می شوند؟

الف) خلبان هواپیمای توپولف مسیر تبریز – تهران

ب) کارگر خط تولید گلگیر کارخانه اسکانیا

ج) یک عابر پیاده در شهرستان ابهر

د) جمعی از خبرنگاران قلم به مزد

یک نماینده مجلس: در حالی که قیمت‌ همه کالاها در کشور بالا رفته، قیمت «شیشه» به شدت کاهش یافته است.

کاهش قیمت شیشه را در کدام راستا ارزیابی می کنید؟

الف) در راستای تولید داخلی

ب) در راستای توان تخصصی متخصصان داخلی

ج) در راستای عزم ملی تولیدکنندگان کشور

د) هر سه گزینه فوق به صورت یکجا صحیح است

استاندار سابق تهران: من نیاز به بازسازی و نوسازی دارم در مورد ادامه فعالیتم بعدا تصمیم می گیرم.

به نظر شما شغل بعدی ایشان کدام یک از گزینه های زیر است؟

الف) مسئول ستاد بازسازی و نوسازی استانداران سابق

ب) مشاور سازمان بازسازی و نوسازی اتوبوس های دولت نهم و دهم

ج) رییس مرکز استراتژیک بازسازی و نوسازی روحیه مدیران برکنارشده کشور

د) هیچکدام ( یک شغل نان و آبدار که بعدا خودتان می فهمید.)

حمایت:کاربرد گیاهی سیگار!

اگر خاطر مبارکتان باشد ما قبلاً هم اندر مزایای مصرف سیگار مطالبی افاضه نموده بودیم؛ از جمله ساخت سالن های ورزشی در آموزش و پرورش که قرار است از محل عوارض سیگار ساخته شوند. اما در تائید فرمایش ما استاندار سابق مازندران هم در اظهاراتی هم راستا با نظرات حقیر، مصرف چند نخ سیگار را در هفته بی ضرر دانسته است!

«به گزارش ایسنا، علی اکبر طاهایی در مراسم بهره برداری از پروژه مشترک سیگار سازی ایران و کرواسی گفت: دخانیات کاربرد گیاهی نیز دارد و حتی توصیه شده هفته‌ای یک یا چند نخ سیگار مصرف شود که این کار اشکالی هم ندارد! وی با انتقاد از سیاست‌های گذشته درحوزه تولید کاشت توتون گفت: ‌این سیاست‌های غلط باعث شد که سطح زیر کشت توتون در مازندران بسیار کاهش یافته و به زیر 20 درصد برسد.» به نقل جراید غیر دودی ...

ملاحظه فرمودید. حالا شما دائم به فرمایشات مدبرانه و فلک فرسای حقیر ایراد بگیرید و آنها را مصادیق طنز بنامید. وقتی یک مسئول بلند پایه مملکت هم با مصرف دخانیات موافق است، چرا این همه ان قلت و آمپاس و چوپ لای چرخ گذاشتن صنعت دخانیات... البته اشتباه در سیاست گذاری اجتناب ناپذیر است و گاهی اوقات در تصمیم گیری ها اشتباهاتی رخ می دهد نظیر کنترل جمعیت. در مورد سیگار هم به قولی «از نیم زیان برگشتن سود است.»

فلذا به منظور رونق گرفتن این صنعت و استفاده بهینه از کاربرد های گیاهی(!) این معجزه دود زا پیشنهاد می گردد وزارت صنعت و معدن فی الفور دستور کار تعیین قیمت خودرو و تخم و مرغ و سایر اقلام را از کارتابل طرح های در دست اقدام خارج کند و یک جلسه فوری برای تعیین نرخ واقعی سیگار برگزار کند.

در ضمن به منظور نهادینه کردن فرهنگ مصرف سیگار بهتر است از همان پایه ابتدایی شروع شود تا حسابی نهادینه شود. به هر حال مسئله افزایش جمعیت نیست که نشود از مقطع ابتدایی شروع کرد. فقط دوستان آمار ساخت این سالن های ورزشی و میزان کاربرد های گیاهی سیگار را داشته باشند که دو روز دیگر مجبور نشویم برای ساخت مسکن و جاده و حمام و مدرسه، سالن ورزشی خراب کنیم یا خدای ناکرده این کاربرد های گیاهی سیگار - به قول نقی معمولی در سریال پایتخت - به مصرف کثافتی های دیگر منجر شود! از ما گفتن بود.

کیهان: دروغ دیگر

گفت: مدعیان اصلاحات بدجوری به خانم الهه راستگو حمله کرده و به ایشان اهانت می‌کنند.

گفتم: خب! خانم راستگو مرتکب خطای بزرگی شده و کاسه‌کوزه اصلاح‌طلبان را شکسته است.

گفت: جرم ایشان فقط این است که حاضر نشده از استقلال نظر و آزادی اندیشه خود دست بکشد و به همین علت او را از جبهه اصلاحات اخراج کرده‌اند.

گفتم: ایشان دو گناه بزرگ مرتکب شده است. اول آن که در جبهه اصلاحات دنبال آزادی اندیشه و استقلال رأی بوده است و دوم این که نام او «راستگو» است.

گفت: یعنی مدعیان اصلاحات همین یک «راستگو» را هم که در میان خود داشتند، اخراج کرده‌اند؟!

گفتم: چه عرض کنم؟! از دروغگویی پرسیدند آیا در تمام طول عمر خود یک حرف راست زده‌ای؟ فکری کرد و گفت؛ اگر بگویم آری، یک دروغ دیگر گفته‌ام!

شرق: ماجرای قدیمی شنل‌قرمزی و آقاگرگه

امروز ماجرای شنل‌قرمزی را برایتان تعریف می‌کنیم. وقتی قیمت طلا یکهو رفت بالا، مادر شنل‌قرمزی مهریه‌اش را گذاشت اجرا و از بابای شنل‌قرمزی جدا شد. منتها بابای شنل‌قرمزی چون پول نداشت مهریه زنش را بدهد، خانه و ماشین و کلیه و چشم چپش را فروخت. ولی پول جور نشد. والا.

مردم وقتی 500تا سکه مهر می‌کردند سکه بود 200، 300هزارتومان. الان 500تا سکه، سکه دانه‌ای یک‌میلیون‌وصدهزارتومان، می‌دانید چقدر می‌شود؟ 550میلیون‌تومان. خب بابای شنل‌قرمزی، خانه و ماشین و کلیه و چشم چپش را فروخت ولی هنوز پول مهریه زنش را جور نکرده بود. همین شد که بهش فشار آمد و جزو آسیب‌های اجتماعی شد و افتاد زندان.

مامان شنل‌قرمزی هم پول‌ها را گذاشت توی چمدان و با زورو گازش را گرفتند و رفتند. شنل‌قرمزی که دید سایه پدر و مادر بالای سرش نیست، رفت سوار «بی‌آرتی» شود تا برود خانه مادربزرگش. اما هشت‌ساعت‌و10دقیقه ایستاد و اتوبوس نیامد. یعنی یک اتوبوس آمد، اما ازدحام آدم در اتوبوس طوری بود که جا نمی‌شد.

شنل‌قرمزی نگاه کرد به باقی منتظران و دید سه‌نفر در ایستگاه اتوبوس پیر شده‌اند و یک‌نفر هم از دست رفته است. برای همین تصمیم گرفت با تاکسی برود ولی متوجه این اصل شد که تاکسی‌ها همه دربست می‌روند. دیگر شب شده بود و بدبختی ماه هم پشت ابر بود و خیلی تاریک بود. توی تاریکی، یک ماشین پورشه وارداتی که دلاوران زحمت کشیده بودند و با پول دارو واردش کرده بودند و دست بر قضا فرمان پورشه‌هه هم انحراف داشت، جلوی پای شنل‌قرمزی ترمز کرد و گفت: کجا میری؟

شنل‌قرمزی گفت: من میرم خونه مادربزرگم. و چون عقل‌رس نشده بود، ناچار سوار شد. وقتی سوار شد راننده گفت: من آقاگرگه هستم. شما؟ شنل‌قرمزی گفت: من شنل‌قرمزی هستم. آقاگرگه گفت: طبق نقشه و آنچه در قصه گفته شده، الان من باید شما را بخورم. حاضری؟ شنل‌قرمزی گفت: من را بخوری؟ (و سریع عقل‌رس شد و گفت:) من به این لاغری را بخوری؟ آقاگرگه گفت: خب چه عیبی دارد؟

شنل‌قرمزی گفت: من از شما خواهش می‌کنم اجازه بده برم خونه مادربزرگم، که من برم چیزمیزهای خوشمزه بخورم، بعد که چاق شدم چله شدم میام و شما من را بخورید. آقاگرگه گفت: زکی. من و زن چاق؟ انگار خبر نداری. الان بنده متاثر از تبلیغات وسیع هالیوود، بالیوود، شبکه‌دو سیما و ماهواره از چاق خوشم نمی‌آید. باید لاغر باشی. ترکه‌ای. باربی. شنل‌قرمزی کف کرد و گفت: بدبخت ظاهربین. یعنی سواد و تحصیلات و هنر برات مهم نیست؟

آقاگرگه گفت: برو بابا. و غش‌غش‌ زد زیر خنده. شنل‌قرمزی دید دم به تله داده. فکر کرد و گفت: آقاگرگه... آقاگرگه گفت: جااااان؟ شنل‌قرمزی گفت: حالا که سنتی دوست نداری، پس بگذار من بروم از مادربزرگم پول بگیرم تا چندجا را پروتز کنم و ردیف شوم. بعد می‌آیم تو من‌رو بخور.

آقاگرگه از این پیشنهاد خوشش آمد. دیگر رسیده بودند به میدان فردوسی. وقتی میدان فردوسی را رد کردند، شنل‌قرمزی احساس کرد آقاگرگه دارد مسیر را اشتباه می‌رود و قصد دارد خفاش‌شب‌بازی دربیاورد. شروع کرد به جیغ زدن که «گرگ شب قصد سوء داره... کمک...»آقاگرگه زد رو ترمز و گفت: چرا کولی‌بازی درمیاری؟ اینجا پیچ‌شمرون است.

شنل‌قرمزی گفت: خر خودتی. کجاش پیچ‌شمرون است؟ آقاگرگه گفت:‌ای بابا. شهرداری این‌کارو کرده، من باید جواب پس بدم؟ اینجا پیچ‌شمرونه. این پل بی‌قواره را زدند که قسمتی از خاطره مشترک پاک شود. دستشان هم درد نکند، جواب داد. شنل‌قرمزی متقاعد شد. تو راه آقاگرگه گفت شهرداری کارهای عجیبی کرده.

به اتوبان مدرس که رسیدند، بیلبوردهای بزرگ را نشان شنل‌قرمزی داد که شهرداری روش شعارهایی نوشته بود، که بعد از یک روز زندگی توی دود و ترافیک و گرانی و تحریم، کافی بود تا هر کسی به مرز خودکشی برسد. آقاگرگه گفت: بیا. مثلا این شعار رو ببین: «افسوس پیر شدن را نخورید. خیلی‌ها از این نعمت محروم شده‌اند / شهرداری تهران» شنل‌قرمزی گفت: اینکه یعنی، توی این شهر همه جوانمرگ می‌شوند؟

آقاگرگه گفت: والا. بعد هم وقتی پیرمرد و پیرزن‌های ما، با یک حقوق بخورونمیر بازنشستگی توی خرج زندگی مانده‌اند، وقتی چنین شعاری را توی اتوبان می‌بینند میدانی زیرلب چه می‌گویند؟  شنل‌قرمزی زیرلب یک چیزی گفت. آقاگرگه گفت دقیقا.  شنل‌قرمزی گفت: شما هم مرد بدی نیستی‌ها. وضعت هم که خوبه. ماشینت هم که ردیفه. فقط فرمانت انحراف دارد.

 آقاگرگه گفت: بله خب. اگر شما هم جای اینکه بروی خونه مادربزرگ غذا بخوری که چاق‌بشی، بروی دکتر زیبایی، چندتا پروتز کنی که داف ‌شوی، می‌توانیم آینده خوبی با هم بسازیم.  شنل‌قرمزی گفت: باشه.  آقاگرگه گفت: پس بذار زنگ بزنم به بابام تو دوبی، بگم داریم میایم.  شنل‌قرمزی گفت: بزن بریم.  و زدند و رفتند.

مادربزرگ شنل‌قرمزی که کلی غذا پخته بود، وقتی دید شنل‌قرمزی نیامد، از استرس زیاد ماهواره را روشن کرد و قسمت هشتصدونودوهفتم «حریم سلطان» را تماشا کرد.

قدس: مش غضنفر و هفته دولت

سین. ترش - اَزونجه که یَک عالَم عیدُ ولادت تو ای ماه لوکّه رِفته، ای فامیلایِ مایَم هَم هرچی چِراغونُ عروسی دِشتَن تو هَمی دو سه هفته گیریفتَن.

 ای بِچّه آبِجیِ شویِ عَمَّم که خیلیَم با هَمدِگه رفیقِمَم هَمِّشه تو هَمّه ی عروسیا میه یُ مِشینِم با هَمدِگه گُل مِگِمُ گُل مِشنُفِم ولی تو عروسیایِ ایدِفه هَم هرچی ایوَر اووَر دنبالِش گشتُم پیداش نِکِردُم. آخِرِش رفتُم از عیالِش پرسیدُم بِرِیِ چی شوت نیستِگ؟ کاریش رِفته؟

گفتِگ نه حالِش مَقبولِ مُنتاهاش اَزونجه که چَنوختیه یَک پُستی تو اُستونداری یُ دولت بِزِش دادَن، یَک خُردو کِلّه وَنگِ کاراشِ. گفتُم یَنی ایقذَر کِلّه وَنگِ که هَم نِمِتِنه یَکسَر بیه به عروسی؟ گفتِگ ها! بِرِیکه دوهفته پیشا هفته دولت بودُ وَختی هفته دولت مِره تا یَکماه بعدِش هَم هَرروز چَنتا پُروجه تو شهرُ اُستونِما افتتاح مُکُنَن؛ ایَم بایِست هَم دَم به دِقه کِلّه کُنه ایوَر اووَرُ تو مراسمِ افتِتاحا بِشه.

حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم چیجوریه که هَرسال هَم هفته دولت که مِره یَک عالَم طرحُ پُروجه یا کُلَنگِشا به زِمین مُخوره یا رُمّانِ افتتاحِشا پَره مِره ولی وَختی ای هفته تِموم مِره دِگه خِبری از راه افتادَنِ اونا نِمِره؟! فِکِر کُنُم اگِر قِرار بود هَمّه یِ طرحایُ پروجه هایی که تو هفته دولت کاراش انجام مِره بعدِش به بهره برداری بِرِسه الان به تعداد هر نِفر، یَک پروجه بود بِرِیِ رسیدن به خدا!!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها