
اتوبوس بهطور قطع وسیلهای جذاب و دوستداشتنی است. این اختراع نازنین بنا به ماهیت خود نباید سبب فرسودگی و ناراحتی شود، بلکه به عکس باید موجب شادی و نشاط گردد. همراهی با دیگران، لذت از همنشینی با آدمهای مختلف، آشنا شدن با دیگرانی که با ما متفاوتند، محو رفتارهای آنها شدن و حدس زدن صدها زندگی دیگر و کشف آن زندگیها از جزئیات ظاهری باید به زندگی خود ما معنا دهد. اتوبوس سوار شدن مانند یک آیین جمعی است، آیینی پر ماجرا که علاوه بر شاد کردن ما باید امیدمان به شهری که در آن زندگی میکنیم را چند برابر کند، حال سوال همچنان این است که چرا اتوبوسهای ما فاقد این لذت هستند؟
دلیل فقدان این لذت بیکران خود ما هستیم. همان کسانی که بر این مرکب مینشینیم و با ناآشنایی، عصبیت و با عصبیت، فرسودگی را برای خود به ارمغان میآوریم. ما معمولا فکر میکنیم از سر اجبار، نداری و عجله سوار اتوبوس میشویم. اگر پول بیشتری داشتیم یا کمتر خسیس بودیم سوار تاکسی میشدیم، اگر شهر شلوغ نبود یا طرح ترافیکی وجود نداشت از وسیله شخصی استفاده میکردیم. اگر عجله نداشتیم به جای بیآرتی سوار وسیله باکلاستری میشدیم و با آن از این سر شهر به آن سر دیگرش میرفتیم. اتوبوس بیچاره وسیلهای شده است برای انسان ناچار و مستأصل پس بدیهی است که از آن لجمان بگیرد، عصبی واردش میشویم و با حرص از آن استفاده میکنیم. اتوبوس دقیقا حکم آن مرغی را دارد که در عروسی و عزا سرش بریده میشود و جیک نمیزند. این در حالی است که در کشورهای توسعهیافته از اتوبوس حتی برای رفتن به اپرا، تئاتر و کنسرتهای شبانه هم استفاده میشود و به هیچ وجه کسی نیازی نمیبیند که این اعمال به اصطلاح و در ظاهر شیک و تشریفاتی را با وسیلهای گرانقیمت یا خیلی با کلاس انجام دهد، همان اتوبوس خوب و کافی است و استفادهاش علامتی است از بلوغ و فرهنگ بالای شهرنشینی.
این مساله که ما اتوبوس را تا این اندازه اهلی و از آن خود نمیدانیم به چند مساله ریشهای برمیگردد که شاید اساسیترین آنها مشکل نبود نگرش جمعی و در نظر گرفتن دیگران در رفتارهای فردی ما باشد. ما مدام بین فضاهای خصوصی و عمومی جدایی میاندازیم و حتی این دو را متضاد یکدیگر میپنداریم. ما مردمانی تمیز و مقید به پاکی هستیم، اما صرفا در محدوده خانه خود، همین ذهنیت وقتی به وسایل حمل و نقل عمومی کشیده میشود هم خود را نشان میدهد. تصور میکنیم اتوبوس از آن ما نیست، بلکه متعلق به فضایی موهومی، جدای از ماست (دولت، بقیه مردم یا سازندهاش) که ما در آن نقشی نداریم. از سوی دیگر ما نمیتوانیم به حضور و راحتی دیگری هم بیندیشیم و آسایش او را آسایش خود بپنداریم. وقتی نگرش عمومی و از خود دانستن جامعه را خط زدیم دیگر به دیگری هم به مثابه فردی چون خودمان نمیاندیشیم. این مساله از نشستن، بوی تن تا حتی حرف زدن مان در مکانی عمومی قابل مشاهده است. شهر در این نگاه یک ناکجاست که ما به آن فکر نمیکنیم و برای زیستن در آن خودآگاهی و آمادگی نداریم؛ ازاین رو مظاهری اساسی چون اتوبوس،مترو و... هم اشیایی بیهویتاند که صرفا ما را به جایی میبرند و سرنشینان آنها کوچکترین اهمیتی برای ما ندارند. در چنین فضایی تنها چیزی که میتوانیم بروز دهیم عصبیت و تضادهای خود نسبت به دیگران و به طور کلی فضای عمومی است، چرا که هیچ هویت مستقلی برای آن مکان عمومی قائل نیستیم که جلوی نفسانیات، عصبیت و خشمهای خود را در آن بگیریم و آدابش را بهجا بیاوریم. مکان عمومی ـ در اینجا اتوبوس ـ تبدیل به مکانی برای نپذیرفتن، راحت نبودن، عصبیت و فرسودگی میشود، حتی برای کسی که به درجهای از شهروندی رسیده و برای شهر و همنشینی با دیگران آماده است و میخواهد از چنین مکانی لذت ببرد؛ چنین کسی اتفاقا بیشتر رنج میبرد، چرا که هم خود بیگانه پنداشته میشود و هم فضایی که در آن لذت میبرد.
علیرضا نراقی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد