می‌گویم مرا ببخش، تو می‌خندی مبهم و مشکوک و دوباره دکمه‌های کیبوردت به صدا درمی‌آیند و تندتند تایپ می‌کنی. تایپ می‌کنی کلماتی را که باور نداری، که حرف دلت نیستند، که انگار سرفه‌های یک آدم مسلول​اند​ روی صفحه سفید دستمال کاغذی.
کد خبر: ۵۸۱۷۰۲

می‌گویم مرا ببخش، سکوت می‌کنی. سردی مرموزی می‌دود در کوچه‌های استخوانم، دردی مشکوک در رگ‌های جوانم جوانه می‌زند، گل‌های پیراهنم رنگ می‌بازند، عرق سردی وجودم را فرا می‌گیرد.

می‌گویم مرا ببخش، این بار چروک‌های پیشانیت بیشتر می‌شود. براحتی صدای شکستنم را می‌شنوم. می‌ریزم کف پیاده‌روهایی که این روزها خیلی طولانی شده‌اند.

می‌گویم مرا ببخش و بدون مقدمه بغض می‌کنم می‌دوم تا سر کوچه، می‌ریزم روی آسفالت سیاه و سرد. حالا بارانی از من می‌ریزد به روی پیاده‌رو، به روی خیابان. حالا عابران یکی یکی می‌ایستند مرا نگاه می‌کنند. سر تکان می‌دهند و می‌روند. حالا کفش‌های کتانی، مانتو و شلوارهای جین، پیراهن‌های یقه‌دیپلمات مرا به انگشت نشان می‌دهند. من اشک می‌ریزم آنها نگاه. و تو همچنان با دکمه‌های کیبوردت کلماتی را تایپ می‌کنی که لکنت گرفته‌اند.

مرا ببخش، این را دلم می‌گوید که تو زیر و بم آن را می‌شناسی. این را دلت می‌گوید که این روزها برادریش را فراموش کرده‌ای. این را چشم‌هایت می‌گویند که در تنهایی خودت بهار بهار باریده‌اند برای من و تو هر بار مغرور و سرکش اشک‌هایت را فقط در تنهایی به سر انگشتانت سپردی که تازه از تایپ کردن نامم برگشته بودند.

می‌گویم مرا ببخش، این بار تو لبخند می‌زنی. من این لبخندها را می‌شناسم. این هدیه‌های خداوند که از لب‌های تو تراوش می‌کند.

می‌گویم مرا ببخش، نگاه می‌باری اما گرم و مهربان و من امیدوار می‌شوم که انسان بزرگی در روبه‌رویم قد کشیده است تا خدا که می‌تواند مرا در سایه خودش به آسمان برساند، انسان شریفی که می‌تواند مثل دریا مرا در خود پنهان کند و بگذارد پاک بمانم. کسی که آن قدر دارد که می‌تواند ببخشد، درست گفته‌اند:

ذات نایافته از هستی،‌ بخش

کی تواند که شود هستی بخش

تو داری،‌پس می‌توانی ببخشی. آن قدر بزرگوار هستی و آن قدر لطف داری که می‌توانی چشم بر بدی‌های من ببندی و آرام و با وقار با لبخندی که مخصوص توست، بگویی «عزیزم؛ باشد اصرار نکن، این بار هم بخشیدمت».

حالا من مثل کسی که از طناب دار رها شده باشد، آزادیم را مدیون تو خواهم بود و برای جبران خطاهای کرده و نکرده خودم با تمام وجود راه می‌افتم.

حالا تو خوشحالی که توانستی ببخشی و من خرسندم که لایق بخشیده شدن بودم. حالا دست‌های ما در آسمان برای هم دعامی‌کند و لبخندهایمان برای هم نذر می‌شوند.

علی بارانی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها