در سال ۱۳۰۶ مهاجر ارمنی با نام خاچیک مادیکیانس این کافه را دایر کرد. این کافه سالها پاتوق شاعران، نویسندگان و روشنفکران بوده است.
در معرفینامهای از این کافه که جلوی در ورودی آن قرار داده شده، آمده است که غذاهای فرنگی مانند بیفاستروگانف و بیفتک و همچنین کافه گلاسه، شاتو بریان، بستنیهای فرنگی، قهوه ترک و فرانسه برای اولین بار در این کافه به ایرانیان عرضه شد.
مادیکیانس، درست ۸۴ سال پیش هتلی بنا کرد که امروز، کافه آن، کلیشهایترین نوستالژی پاتوقنشینهای شهر تهران است.
گارسونهای ارمنی این کافه ـ رستوران، غذاهایی همچون بیفتک و بیفاستروگانف و نوشیدنیهایی مانند کافه گلاسه، قهوه ترک و فرانسه را نخستین بار در این کافه ـ رستوران عرضه میکردند. شبها هم بیشتر، دود سیگارهای فرنگی فضای آنجا را پر میکرد.
کافه نادری، در دهه 30 و 40، پاتوق روشنفکرانی مثل صادق هدایت، جلال آلاحمد، احمد فردید، سیمین دانشور و نیما یوشیج بوده و بخش زیادی از شهرت کنونیاش را از اعتبار این اشخاص وام گرفته است.
ظرفیت آن ۱۴۰ نفر در دو سالن است. در سالن اول، فقط قهوه و چای و دسر سرو میشد و سالن بعدی ویژه غذا بود.
کافه نادری را میتوان محل شکوفایی ادبیات مدرن نامید. این مهمانخانه باغ بزرگی داشت و حیاطی که حدود سه دهه در آن بسته شده است.
بعدها بخش شمالی این باغ کافه نادری با میز و صندلیهای نو شکل گرفت. ابتدای پاگیری را با پذیرایی از جوانان طبقه بورژوا ـ سرمایهدار ـ پشت سر گذاشت.
دیری نپایید که روزنامهنگاران و شاعران توجهشان به این کافه جلب شد. شاید به دلیل استقرار دفاتر نشر و چاپ در همین یک گله جای تهران وقتی عصر از سر کار راه منزل پیش میگرفتند، کافه را محلی مناسب برای صحبت و تبادلنظر و شعرخوانی میدیدند.
شاعران و نویسندگان آن روزها که تازه دیکتاتوری پهلوی اول را پشت سر گذارده بودند، افکار و اشعاری آزادیخواهانه داشتند.
ارتباط با دنیای خارج قوت گرفته بود. معمولا در منزل و در حضور دیگران بحثهایی اینچنینی نتیجهای در بر نداشت و اغلب با تمسخر مواجه میشد، پس کافه جای مناسبی به شمار میرفت.
روشنفکران، هنرمندان و همفکرانشان را پیدا میکردند و هر گروه کافهای را برای خود انتخاب میکرد. معمولا کسانی که در کافه نادری مینشستند و یک چای لیوانی با لیموی قاچزده میخوردند، دغدغهشان ادبیات مدرن بود.
در سالهای رشد کافهها، بر فعالان سیاسی و گروههای اپوزیسیون نیز افزوده میشد؛ ولی بچههای نادری اهل شعر، روزنامه و داستان بودند. شاید همین عامل سبب شد کافه نادری پس از این سالهای طولانی، هنوز سرپا ایستاده باشد.
یکی دیگر از ویژگیهای جالب کافه نادری، داشتن جای مخصوص برای ساکنانش بود. افرادی که از صبح تا شب همانجا مینشستند، شعر میخواندند، مینوشتند، چای میخوردند و سیگار دود میکردند. وقتی هم نبودند، جایشان خالی میماند یا به محض ورود خالی میشد. واژههای زیادی در همین کافه و پشت همین میزها روی کاغذ ریخته و آثاری متولد شد.
اما این روزها کافه نادری در چه حال است؟ کافهای که حرارت بحث کردن و به چالش کشیدن و به چالش کشیده شدن در آن موج میزد و از جوانان و دانشجویان پویایی پر بود که در پی بیشتر دانستن و آشنا شدن با بزرگان ادبیات و سیاسیون دهههای 30 و 40 ساعتها آنجا وقت میگذراندند.
کجاست آن باغ دلانگیز رویایی و درختان سرسبزش که زیرشان دلی تازه کنی؟ کجاست آن شعرها و داستانها که آغاز اندیشه کردن بودند؟ آیا تهران میراثدار برازندهای برای این گنج تاریخی و فرهنگی بوده است؟ آیا هنوز در پس آن صندلیهای کهنه و میزهای فرسوده طنین شعرخوانی نیما شنیده میشود؟ آیا روح خاطرهانگیزش هنوز در آن زنده است؟
هنوز هم مشتریهایی میآیند تا در آن فضای نوستالژیک روی صندلیهایی که بزرگان فرهنگی ایران نشستهاند، بنشینند و دقایقی در تاریخ زندگی کنند.
آنها با ظروف قدیمی، لیوانهای لبپر و بشقابهای شکسته پذیرایی میشوندکه البته میتوان گفت همه بخشی از تاریخ کافه نادری است.
در این کافه هیچ چیزعوض نشده است؛ صندلیها، فنجانها و حتی قاشق و چنگالها همه همان قدیمیهاست.
دکور داخل کافه تغییر نکرده، اما قوانین آن و کیفیت آن به کلی تغییر کرده و دیگر خبری از قهوههای خوشعطر و طعمی که در قهوهخوریهای سفید و تمیز سرو میشد، نیست و مجبوری تندهی به قهوه سوختهای که گارسون ـ هم سن و سال کافه که بیش از 40 سال است در آن مجموعه کار میکند ـ برایت در فنجانی لبپر و لکدار با دلخوری بیاورد و برای این که بتوانی کمی با شکر شیرینش کنی تا قابل خوردن شود، باید تا سرد شدن قهوه و از دهن افتادنش صبر کنی تا بالاخره قهوهچی با نارضایتی شکرپاش را روی میزت بکوبد.
روکش میزها همان روکش استخوانی رنگ 50، 60 سال پیش است، صندلیها هم همان قدیمیهاست؛ اما دیگر کافه آن کافه نوستالژیک و خاطرهانگیز نیست. برای دیدن باغ باید دستشویی رفتن را بهانه کنی تا برای چند لحظه بتوانی در حال رفتن به دستشویی و طیکردن آن سه چهار پله، باغ را هم دورادور از نظر بگذرانی چون اجازه نشستن در باغ یا قدم زدن در آن وجود ندارد و مسئول آنجا نگهبانی میدهد که نکند هوس قدم زدن در باغ به سرت بزند و اگر روز خوشش باشد، شاید اجازه دهد تا از روی همان پلهها عکسی از باغ به یادگارداشته باشی.
دیگر نه طنین شعری در آنجاست و نه نویسندهای که قلمی بزند و منتظر چاپ کتابش باشی. دیگر آن صندلیها و میزهای فرسوده فرقی با نمونههای دیگری که در سمساریها خاک میخورند، ندارد و دیگر از کافه نادری چیزی نمانده جز اسمی که هنوز هم با همان اعتبار مشتریان را به خود دعوت میکند.
بهار میرزهره - جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد