کد خبر: ۵۷۳۷۰۴
ضیا الدین دری: میرزا رضای «کلاه پهلوی» نباید حرف های امروز را بزند

خاطره خوش سریال تاریخی «کیف انگلیسی» برای ضیا‌ءالدین دری و تیمش حالا اینجا در «کلاه پهلوی» تبدیل به موجی از ستایش‌ها و در عین حال انتقادهای بی‌‌حدوحصر شده است.

دری البته کارش را بلد است و خوب می‌داند که چگونه داستانش را روایت کند، اما ظاهراً در یک سریال تاریخی و ایدئولوژیک همه‌چیز به خود روایت کردن قصه محدود نمی‌شود.

مهمترین محور محتوایی کلاه پهلوی فارغ از مسئله کشف حجاب به نحوه مواجهه ایرانی‌ها با تمدن «غرب» برمی‌گردد.این گونه است که کلاه پهلوی با این داستان ساده و البته نمایانش نمایش خوبی از سه شیوه اساسی برخورد ایرانی‌ها در مواجهه با ورود تمدن مدرن غرب به جامعه از ابتدای ورودش می‌شود: «شیوه اصلاحات رضاخانی»، «برخورد با غرب به‌عنوان یک شر مطلق و نفی کلیت آن تام و کمال» و «برخورد گزینشی با عناصر مدرنیته »که دو شیوه اول سرانجام هم در یک نقطه به هم رسیدند:" مدرنیزاسیون مدرنیته می‌آورد". و دسته سوم که بی‌اعتقاد به این گزاره و کل غرب را به یک کل تقلیل ندادند و قائل به انتخاب در آن شدند: "پیشرفت را انتخاب می‌کنیم".

بدون اینکه بخواهیم بر بحثهای عمدتاً بی‌نتیجه‌ای که در دوره مشروطه و همچنین در دوره قبل و بعد  از انقلابدر مورد رابطه جامعه ایرانی با یک کلیت اسطوره ای به نام تمدن غرب توقف کنیم فقط به این بسنده می کنیم  که این یک پیشنهاد برای مطالعه جدی سریال کلاه پهلوی است. این که سریال در واقع در حال انتخاب و توصیه راهی برای مواجهه با غرب است. و چه بهتر که بر سر آن متوقف شویم.با دری در مورد دست‌پخت این روزهایش صحبت کرده‌ایم.

‌ ابهام اساسی در ساخت سریال‌های تاریخی در همه این سالها معیار انتخاب نوع «روایتی» است که در بازگویی وقایع تاریخی دوره خاص سریال برگزیده می‌شود. درباره مقوله کشف حجاب و آن دوره تاریخی خاص در ایران هم روایت های تاریخی متفاوتی وجود دارد. حقی که ضیا‌ء‌الدین دری برای روایت آن دوره تاریخی خاصبه این شکل و شمایل «کلاه پهلوی»پیدا کرده است از کجا آمده است؟  دوست دارم بحثمان را اساسا از همین محور شروع کنیم که ضیا‌ءالدین دری چگونه در مقام یک سریال‌ساز یک مقطع تاریخی مهم ایران را دوباره می‌خواهد بسازد. مقطعی که احتمالا بازورایت دیگری در تلویزیون ایران نخواهد داشت

من معتقدم که تا زمانی که درون یک موضوع زندگی نکرده باشیم، نمی‌توانیم به آن ورود پیدا کنیم. یعنی ایده‌ها باید به ذهن نویسنده برود و  نویسنده از آن الهام قطعی بگیرد و بعد هم از آن تراوش کند. محصولات هنری آدم‌ها در واقع محصول زندگی‌شان است و شاید بهترین پاسخ به این سوال شما این باشد که من برایتان بگویم که از کجا آمده‌ام و در چه شرایطی زیست کرده‌ام.

من در یک خانواده تماما مذهبی رشد کردم. بعضی‌ها ریشه مذهبی خانوادگیشان شناسنامه ای و عادتی است؛ اما من در خانواده‌ای رشد کرده‌ام که مذهبی بودن به شکل عادت نبود و نوع نگاه شیعه و مسلمانی در همه جای آن وجود داشت. از 6 سالگی تا کلاس دهم در مدارس اسلامی درس خواندم و بعد برای گرفتن دیپلم وارد مدرسه ای شدم که یک جامعه کوچک مذهبی بود. مدرسه ای که زرتشتی‌ها ،کلیمی‌ها و بهایی‌ها هم در آن بودند. در همین سالها چیزی نمانده بود که من ملبس به روحانیت شوم. در آن زمان تقلید می کردم اما پدرم معتقد بود که چون پدربزرگت روحانی بود، تو هم باید این روش را پیش بگیری، اما این اتفاق نهایتا نیفتاد.

بین 17 تا 20 سالگی به کار فیلم و هنر گرایش پیدا کردم.سینما و تئاتر ما را دیوانه و جذب خود کرد و آن وقت وارد حوزه هایی شدم که با سیستم زندگی درون‌خانوادگی‌مان متفاوت بود. مثلا رفتن به انجمن ایران-آمریکا برای آموزش زبان انگلیسی، ورود به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که تازه در حال تأسیس شدن بود و البته از سنم خارج بود اما به زور می رفتم تا امکان کار هنری پیدا کنم، رفتن به کاخ‌های جوانان که در آن زمان با هدف ایجاد حرکتی نرم برای اختلاط هرچه بیشتر دختران و پسران و غربی کردن جامعه ایرانی ایجاد شده بود.

 آقای دری، با این تفاصیل شما هم خیلی زود طبق مد فراگیر آن‌سالها، از آن جوانان روشنفکر دهه چهلی با آن شکل و شمایل خاص شدید. راه درازی است از آنجا تا ضیا‌‌ء الدین دری امروز

من هیچ وقت از دین و مذهب نبریدم. از سال 48 وارد حوزه حسینیه ارشاد شدم و پای منبر آقای صدربلاغی، شهید مطهری و دکترشریعتی بودم. یادم می‌آید که خاکستر سیگار دکترشریعتی را که معکوس می گرفت، من برایش می گرفتم تا روی لباسش نریزد. با مرحوم پدر دکتر شریعتی هم زیاد صحبت می‌کردم. خلاصه پدرم وقتی متوجه شد که زیاد به حسینیه ارشاد می روم و از لحاظ تحصیلی از درسم عقب مانده ام و علاوه بر آن می ترسید که ساواک مرا دستگیر کند، خیلی زود مرا به انگلستان برای ادامه تحصیل فرستاد و زندگی من در طبقه متوسط انگلستان نهایتا منجر به این شد که برخی مفاهیم خاص را که اصلا درکی از آنها نداشتم در آنجا تازه بفهمم.

 

‌و بعد هم که انقلاب شد و آن انقلاب عظیم در روحیات و رویکرد جوان‌های انقلابی به وجود آمد و قصه تازه شروع شد.

وقتی انقلاب شد مردم از آن سیستم قبل به شدت آسیب دیده بودند و جوانان و میانسالان از آن دوره قبل به شدت ناامید شده بودند. میانگین سنی بچه هایی که در آن زمان تحت تأثیر امام بودند بین 15 تا 21 سال بود و خوی جوانی و نوجوانی و داشتن یک رهبر کاریزماتیک هم برایشان به شدت مهم بود.

من آن موقع در انگلیس بودم و از بیرون به این انقلاب نگاه می‌کردم. ما آنجا با بقیه دانشجوها پیش خودمان می گفتیم که این حکومت هم در عرصه سیاسی مثل هر حکومت دیگری ناگزیر است در جهان مدرن و پست مدرن، ساختارهای حکومت جهانی را داشته باشد. به هرحال این حکومت احتیاج به دولت،کابینه، برنامه و بودجه دارد و نمی شود مملکت را همین‌جوری بدون این تشکیلات اداره کرد. هر کسی در رأس دولت باشد به صورت اجتناب‌ناپذیری کارهای مثبت وهمین‌طور کارهای منفی زیادی انجام می دهد و در دورانی که سرکار است، بخش هایی از جامعه احساس بهتر و بخش هایی نیز احساس بدتری دارند و این در تجربه سیاسی به صورت ثابت اتفاق می‌افتد. اما آن چیزی که وجه غالب انقلاب ماست سیاست نیست،  فرهنگ است. آنچه ما را از سایر انقلاب‌ها متفاوت می کند فرهنگ است. آن چیزی که دستاورد انقلاب است، رجعت به زندگی موجود در فرهنگ و باورهای مذهبی ماست. این ها حائز اهمیت است و ما را با پیرامون خودمان متفاوت می کند و ما باید بر سر همین‌ها سرمایه‌گذاری کنیم

 می‌شود حدس زد که جرقه‌های اولیه «کلاه پهلوی» حالا در ذهن  ضیاءالدین دری در حال زده شدن است. حجاب البته در همان ابتدای انقلاب مساله چالش‌برانگیزی برای ما شد. اما پشتوانه تجربه تلخ کشف حجاب رضا خان به نظرم باعث شد که از آن  در آن مرحله گذار تاریخی حساس بدون مشکل در توده‌ و بدنه‌ مردم رد شویم، حالا هم خیال می‌کنم هر چه قدر از آن دوره تاریخی دورتر می‌شویم چالش ما با مساله حجاب بیشتر می‌شود

درست است. اتفاق عظیم فرهنگی انقلاب به سرعت در حال وقوع بود؛ کما اینکه سیل زنان محجبه را دیدیم که در همان زمانی که شاه داخل ایران بود هم بیرون آمدند و شاه واقعا تعجب کرد. نماد دراماتیک این موضوع هم همان چیزهایی است که شما در «کلاه پهلوی» می بینید.

من درست در آن لحظه به فکر این کار «کلاه پهلوی» افتادم. من در این محیط زندگی کرده بودم، آنها را دیگر شناخته بودم، دغدغه‌اش را داشتم و  فکر می‌کنم که هنر نوشتنش را هم بلد بودم. از کلاس هفتم دبیرستان می نوشتم و درهمان مدارس اسلامی گرایش به نوشتن در من پدید آمد. قلمم هم تند بود و پدرم به همین دلیل می ترسید که گرفتار ساواک شوم. کلاس پنجم ابتدایی انشایی با موضوع اسلام آیین برابری و برادری نوشتم و در آن دلیل آوردن برابری قبل از برادری را توضیح دادم. دقیقا مثل یک نظریه پرداز چپ و سازمان مجاهدین خلق که گرایش سوسیالیستی کمونیستی را از اسلام گرفته بودند، مطلب نوشته بودم. این انشا را برای پدرم که یک تکنوکرات زمان شاه بود خواندم و چون متوجه این خطرها می شد، دفترم را به طرفم پرت کرد. این صحنه خیلی تلخ بود، اما بعدا فهمیدم که این دلیل بود که پدرم جریان چپ را می شناخت و احساس کرده بود که گرایشم به این سمت خطرناک است و برایش سخت بود که این را قبول کند.

خلاصه در آن مقطع از زمان احساس کردم اگر وجه فرهنگی را از انقلاب بگیریم، دیگر چیزی از انقلاب نمی ماند و شبیه دولت های دیگر می شود. احساس کردم این یک معضل  است و رسوباتی که از رژیم گذشته مانده است سال ها با نظام هرچند به غلط و یا لجبازی مشکل دارد.

ناگفته نماند که در این مسیر البته بسیاری از زنان مملکت که محجبه نبودند هم  چنان تحت تأثیر امام قرار گرفتند که محجبه شدند. اما درست بعد از انقلاب عده‌ای سطحی‌تر هم پیدا شدند که اصلا درکی نداشتند و بی‌حجاب ماندند و عده ای دیگر هم  که عموما خانواده سلطنت طلب و یا چپ کمونیست داشتند هم در این مسیر مخالفت با حجاب ایستادند و اصلا دو فرهنگه شدن خانواده ها از همان زمان به وجود آمد؛ یعنی در خانه یک جور و درشهر و جامعه به شیوه دیگری رفتار می کردند و لباس می پوشیدند. معضل بدحجابی موجود از همان زمان به وجود آمده است. نطفه «کلاه پهلوی» هم در ذهنم در بهار58 در انگلستان به وجود آمد. در سال 62 به صورت داستان کوتاه زندگی میرزا رضای «کلاه پهلوی» در37 صفحه به وجود آمد و بعدها به صورت فیلمنامه سینمایی منتشر شد. 10 سال پیش هم تلویزیون برای این کار بودجه ویژه در نظر گرفت و بعد به شکلی درآمد که شما می بینید.

 

‌فکر می‌کنم کمی فضای بحث واضح تر‌شد، اگر موافق باشید برویم سراغ خروجی محتوایی کار، فکر می‌کنم مهمترین محور محتوایی «کلاه پهلوی» نمایش دوباره رویارویی ایرانی‌ها با تمدن غرب و مساله «مدرنیته» است. اما قبل از اینکه وارد این نحوه رویارویی شویم باید به سراغ این برویم که معنای مدرنیته از دید «کلاه پهلوی» چگونه قابل تفسیر است. نظریه‌پردازان جامعه‌شناسی تفاوتی بین جنبه‌های مختلف یک جامعه مدرن شده لحاظ می‌کنند. تفاوتی که اینجا در کلاه پهلوی هم قابل مشاهده است. چیزی به نام مدرنیسم که اندیشه‌ها و مبانی تفکری مدرن است. چیزی به نام مدرنیزاسیون که ابزارهای مادی و مثلا پیشرفت‌های تکنولوژیک یک جامعه مدرن است و چیزی به نام مدرنیته که به مجموعه‌ای از همه ابزارها و مبانی تفکری که یک حیات جدید را برای جامعه می‌سازد اطلاق می‌شود. خیلی‌ها به تقدم مدرنیزاسیون در شکل‌گیری یک جامعه مدرن عقیده دارند و این ظاهرا چیزی است که ما در «کلاه پهلوی» هم می‌بینیم و رضاخان هم ظاهرا به همان معتقد بوده است

واقعیت این است که پایه‌های اولیه مدرنیسم در ایران با فراماسونری شکل گرفت؛ یعنی ماجرا از دوره ناصرالدین شاه آغاز می شود و به شکل خزنده آن ابزاری که شما به آن اشاره می‌کنید را ایجاد می کنند. از آن جایی که قاجار به دلیل ازدیاد نسل تبدیل به یک طبقه اجتماعی بزرگ و قدرتمند شده بود، این خاندان به دلیل تمکن مالی شروع به سفر به اروپا می‌کنند و اروپاییان هم از شکاف طبقه حاکمه استفاده می کند و آنها را به خود جذب می کند و کم کم وارد ایران می شوند.

اما گام های مدرنیزم و حرکت به سمت تشکیل دولت مدرن از همین دوره آغاز می شود تا می‌رسد به  رضاخان که برای اولین بار از لحاظ شکلی دولت مدرن را تشکیل می دهد و این را جزو خدماتش می‌داند. دیوانسالاری قاجار با شرایط روز جامعه هماهنگ نبود و مساله اینجا بود که کشورهای استعمارگر نمی توانستند با آنها کار کنند. اعتقاد این کشورها این بود که در ایران باید اساس دولت مدرن شکل بگیرد تا بتوانند با دولت در ارتباط باشند.

بنابراین مدرنیزم از قبل و به آرامی می آید و ما می بینیم که مثلا لباس‌های رجال سیاسی ایران هراندازه که به مشروطیت نزدیک می شویم، تغییر می‌کند و بعد به تدریج لباس‌های آن‌ها شبیه اواسط قرن نوزدهم اروپا می‌شود. این تغییرات در عکس‌های موجود از آن دوره هم شاخص هستند. بعد طی اتفاقاتی همه آنها وارد خانقاه و جایی می شوند که برای اولین بار لژ فراماسونری تشکیل می شود و فراماسونری بدون دشمنی با مذهب، وارد ایران می شود.

در همه جای دنیا همین طور است. فراماسونری آن قدر باهوش است که هرگز با اساس تفکر آن جامعه و به خصوص کشورهایی که مذهب وجه مشخص آن را تشکیل می‌دهد، مبارزه نمی‌کند چون می‌داند با عکس‌العمل مواجه می‌شود. فراماسونری آیین خود را به قجر معرفی می‌کند و ایده‌آل‌هایی درخصوص برابری وبرادری و وحدت مطرح می کند و خود مقامات درباری وارد آن سیستم می شوند. همان طور که می‌دانید نهضت مشروطیت با دعوای یک گاریچی که کرایه اش را گران می‌کند، شروع می‌شود. این دعوا تبدیل به یک بحران ملی در پایتخت می‌شود و کل کشور را فرا می‌گیرد و جریان به مشروطه می‌رسد. وقتی مشروطه از 1282 شروع می شود تا کودتای 1299 به مدت 17 سال تمام دولت‌هایی که سرکار می آیند، همه بدون استثنا فراماسون هستند و ما را با یک دوران نا امنی مواجه می‌کنند که سیاست‌های بریتانیا را به سمت حضور یک دیکتاتور دلسوز در راس کشور سوق می‌دهد. این دیکتاتوری دلسوز در سردار سپه ظهور می کند و اساس آزادی بیان و مجلس سالاری از بین می رود. دولت ها در آن شرایط به شدت ناپایدار بودند و سه ماه سه ماه سقوط می کردند. آن قدر تهران درگیر بازی سقوط دولت‌ها بود که عنان از دست رفته بود. نهایتا مردم تن به رضاخانی دادند که راه ها را امن و ممکلت را ملی کند. رضاخان تبدیل به یک قهرمان باسمه‌ای ملی شود و قواعد مشروطه را در بحث شکلی به زور اجرا می‌کند.

 بحث قضاوت در مورد عملکرد رضاخان هم چند سالی است که در ایران داغ شده است، به خصوص با تغییرات جدید جامعه ایرانی و افزایش میل به پذیرش همه قواعد مدرنیته. در کلاه پهلوی البته شخص رضاخان غایب است اما سایه‌اش همه جا هست. از حرفهای شما این جور برداشت می‌کنم که حد فاصل تا به قدرت رسیدن رضاخان را مسیر ورود مدرنیزاسیون یا حداقل تامین بسترهای آن می‌دانید و حالا خود رضاخان با ورودش مدرنیسم و نهایتا جامعه مدرن را قرار است برای ایران به وجود آورد.

رضا خان مقدمه ورود ایران به مسیر مدرنیته است.وقتی رضاخان می آید، برای اولین بار کابینه به وزارتخانه تبدیل می شود. وزارتخانه ها در آغاز محدود بوده و چیزی تحت عنوان«اداره فرهنگ و اوقاف و صنایع مستظرفه» وجود داشت که با یک مدیر اداره می شد. صنایع مستظرفه الان همان میراث فرهنگی است؛ علاوه برآن آموزش و پرورش و فرهنگ و آموزش عالی هم یک وزارتخانه جدا بودند.سازمان دهی و مدیریت کلان کشور برمبنای داشتن بودجه در همان دوران آغاز می شود.

از 1308 مصادف با 1929 میلادی داستان سریال «کلاه‌پهلوی» در اروپا شروع می‌شود. در 1313 شمسی شخصیت های داستان ما وارد ایران می‌شوند و این دقیقا زمانی است که رضاخان سفرش را به ترکیه به اتمام رسانده است و تحت تأثیر آتاتورک قرار گرفته و وقتی به ایران می‌آید، تصمیم می‌گیرد با یک مقدمه‌چینی عجولانه در مقوله حجاب که نمادی برای مدرنیته است، وارد شود. او فکر می کرد که راه آهن و جاده های شوسه و خیابان های پهلوی و یا ولیعصر را هم کشیده است؛ همان مدرنیزاسیون شما و مملکت آمادگی تغییر فکر و اندیشه را دارد و حالا باید مسأله حجاب را به میدان بیاورد تا بگوید ما چیزی از اروپا کم نداریم.

 

 اما معمولا ابزارهای مدرن و یا مدرنیزاسیون زمینه را به گونه ای فراهم می کنند که جامعه ورود مدرنیته را بپذیرد اما روایت «کلاه پهلوی» این است که مدرنیته به اجبار وارد می شود. یعنی جامعه ایرانی آن را نمی خواهد و مجبور است به زور تیر و تفنگ و خشونت تن به این واقعیت بدهد.البته عده ای هم معتقدند جامعه ایران با زور رضاخانی تغییر نکرد بلکه عوامل دیگری موثر بودند.

رضاخان و قاجار و فراماسون‌ها هر کار هم که کردند باز هم به دلیل پشتوانه عظیم مذهبی مردم ایران واقعا نمی شود به این اعتقاد داشت که مسأله‌های پذیرش مدرنیته را مهیا کردند و مردم به آن اعتقاد داشتند. نهایتا تنها یک درصد از جامعه پذیرای آن بود. طبقات اعیان، درباری ها و قجرهای سابق که حتی از خودشان خسته بودند، این تغییر را پذیرفتند. یعنی اگر آنها غیرت اولیه آقامحمدخان را هم داشتند، این کار را نمی‌کردند اما به دلیل حفظ منافع خود اعتراض کردند که آن قدر مملکت نا امن است که ممکن است به خانه فلان مقام قاجاری بریزند و بنابراین حکومت رضاخان را پذیرفتند. آنها فکر می کردند چون زودتر از ایرانی ها اروپا را دیده‌اند، تمام بدبختی‌های به وجود آمده از شاهان قاجار ناشی از عدم توانایی انجام بعضی کارها به سبک ظاهری اروپایی‌هاست. این عده همان جامعه یک درصدی را تشکیل می دادند. البته سواد آنها اصیل بود و زبان فرانسوی را بسیار خوب می‌دانستند و چون کارهای فرهنگی به وسیله این طیف انجام شد، اقدامات قابل‌توجهی هم صورت گرفت. مثلا فروغی کتابی درباره سیرحکمت در اروپا نوشته است و تقی زاده و فروزانفر هم آثار درجه یکی دارند.

اما این ها تنها یک درصد جامعه بودند و بقیه جامعه اصلا با این مقوله بیگانه بوده‌اند و رضاخانی باید به وجود می آمد که این تغییر را با زور سرنیزه و حتی بدون آگاهی طبقات جامعه وارد کند. این اتفاقا جزو بیانیه روشنفکران به جای مانده از دوران قجر،سوداگران و تاجران جامعه بود. این طبقه چون شکمشان سیر بود و در رفاه زندگی می کردند، این تغییر را پذیرفتند. تعمیم دادن این تغییر به 99 درصد جامعه اشتباه است.

البته حتی خود رضاخان هم می دانست که حرف هایش قطعا اجرا نمی شد. ملاک رضاخان شهرهای بزرگ از جمله اصفهان و شیراز وتهران بود و خودش هم می دانست که حرف هایش در همه جا به صورت قطعی اجرا نمی شود. تا قبل از مسأله حجاب در شهرستانها به معنای خاص شدت عمل وجود نداشت. برای اینکه کشمکشی به وجود نیاید، اگر آنهایی که در محله خود دارای اسم و رسمی بودند تا حدودی قوانین را اجرا می کردند، حکومت خیلی سخت نمی گرفت چون منجر به واکنش های منطقه‌ای می‌شد

‌در دسته بندی رویارویی ایرانی‌ها با غرب، در همه این صدسال ما نهایتا با سه دسته مواجه بوده‌ایم؛ دسته اول به شیوه‌ای کاملا سنتی و وفادارانه به اصل، به طور کامل غرب را طرد می‌کنند، آن را یک شر مطلق می‌دانند و از کنارش رد هم نمی‌شوند؛ عده‌ای دیگر مثل سر دسته‌های جریان روشنفکری در ایران، آنه هم غرب را به صورت یک کل قبول می‌کنند، کلی که با آغوش باز آن را می‌پذیرند و دروازه‌های پیشرفت و سعادت را در آن جستجو می‌کنند؛ اما دسته دیگری هم این وسط پیدا می‌شود که قائل به گزینه «انتخاب» می‌شوند اینکه مثبت‌های غرب را بگیریم و منفی ها را طرد کنیم.سریال شما هم عملا در حال توصیه انتخاب یکی از این سه راه است شخصیت میرزا رضا فکر می‌کنم مثبت‌ترین شخصیت سریال است و دقیقا دارد به ما یک نحوه مواجهه خاص با غرب را توصیه می‌کند

درست است.منظر و تزی که باید مثبت های غرب را بگیریم و  ایرانیزه کنیم، جزو نظریات امیرکبیر و امام خمینی (ره) هم بوده است و مدنظر ما هم بوده است. بعد از شهریور 20 مردان هوشمندی مثل امام خمینی در سن 40 سالگی که هم قجر و هم رضاخان را تجربه کرده اند، متوجه شدند روحانیت ایران در آن مقطع زمانی از موضوعاتی غفلت کرده است و بیش از حد وارد مباحث فقهی شده و داخل این عرصه‌های اجتماعی و سیاسی نشده است. مردانی مثل امام و هم نسلان ایشان مثل آیت ا .. بروجردی این غفلت ها را درک کردند و احساس کردند باید این ضعف را جبران کنند و فرصتی بین شهریور 20 تا 32 ایجاد شد که تحول عظیمی در حوزه علمیه به وسیله شیخ عبدالکریم حائری به وجود آمد. بین سال های 32 تا 42 سکوت سنگینی اتفاق افتاد و پس از آن زمان ظهور امام خمینی در عرصه سیاست فراهم آمد. ما شاهد فعالیت پرسرعت روحانیت آماده برای پذیرش شرایط قرن 20 بودیم. راه انداختن مکتب اسلام و تربیت امثال آقای مطهری و مفتح محصول آن سالهاست و روحانیت دقیقا به دسته سوم رویارویی با غرب ایمان می‌آورد.

شخصیتی که از شریفی نیا فرض شده است، چیزی است که من نویسنده به عنوان یک بهانه دراماتیک ایجاد کردم. تفاوت بین مستند تاریخی و درام در همین است. شخصیت میرزا رضا(شریفی نیا) در جاهای کلان و اساسی حرف های نظام را می‌گوید و نمی‌تواند نگوید. وقتی با یک تشیع علوی محکم روبرو می‌شویم، اختلافی بین حرف های آن موقع و الان نیست.

ما باید محاسن غرب را در نظر بگیریم و صاحب شویم. شخصیت میرزا رضا در این داستان باید این ویژگی را داشته باشد اما سریال باید با توجه به ویژگی های 80 سال پیش ساخته می شد. شخصیت میرزا رضا نباید به دلیل حاکم بودن نظام اسلامی در زمان حال، عینا حرف های امروز را بزند، چون با اشکال مواجه می شویم.

 اینجای قصه من کمی با «کلاه پهلوی» دچار مشکل می‌شوم. اتفاقا دلیل اصلی ضربه خوردن ایرانی‌ها در آن دوره فکر می‌:کنم غیاب شخصیت‌هایی مثل میرزارضا بود. اگر هم کسی این وسط نقشی داشت روحانیون بودند،  شخصیتی که از میرزارضا در سریال برای ما ترسیم می‌شود اتفاقا کسی است که ما از غیابش به شدت ضربه خورده‌ایم. شخصیتی همه چیز تمامی که اصلا می‌تواند جای امام بنشیند و اصلا انقلاب کند و در آن دوره ما از نبودش خیلی ضربه خورده‌ایم.فکر می‌کنم الان جایش است که کمی بر روی مهمترین و مثبت‌ترین شخصیت سریال توقف کنیم.

این حرف را قبول ندارم. 90 سال پیش افرادی مانند میرزارضا که مسلمانان آگاه به زمان خود بودند کم نبودند و حداقل در هرشهری 2 یا 3 نفر پیدا می‌شد. مثلا حاج آقا نورالله‌اصفهانی واقعا یار مدرس بود و آن قدر ارتباط ایشان با مدرس قطعی بود که به عنوان چهره سیاسی روحانیت فعالیت می‌کرد. در اصفهان فعالیت می‌کرد و بر روی کل منطقه تأثیر می‌گذاشت. البته بعضی روحانی‌ها هم در آن زمان خیلی سنتی بودند و  حتی به تایید حکومت می‌پرداختند و همان‌ها باعث عقب افتادگی ما شدند. ممکن است که ما آن روحانی‌ها را امروز به تأسی از امام خمینی نپذیریم اما بودند. قطع شدن ارتباط روحانیان از حکومت، از مشروطه آغاز شد و در دو شاخه اتفاق افتاد که یک طرف شیخ فضل الله نوری بود و در طرف دیگر جوانان فوکولی‌ای قرار می گرفتند اما پایگاه علمی آنها صحیح بود. به همین دلیل هم بود که می‌خواستند نوع تفکر شیخ فضل الله را از حاکمیت بیرون کنند ولی ضربه نهایی را رضاخان زد. در آن دوره به طور کلی روحانیت یا باید خلع لباس می شد و یا اینکه نمی توانست وارد سیاست شود. در واقع اسمش بود که چهار روحانی طراز اول مملکت را اداره می کنند. بعد از فوت حاج آقا نورالله اصفهانی و تبعید شدن مدرس به خواف، مابقی روحانیت آن روز دیگر نتوانست قوام پیدا کنند.

اما در هر صورت مردانی از نوع میرزا رضا در آن زمان وجود داشتند. او اجتهاد دارد و روحانی است و در ادامه سریال می بینید که عمامه می گذارد اما اگر از اول می خواستیم اجتهادش را نشان بدهیم، صحنه های اولیه را نمی توانستیم نشان دهیم. بنابراین ایشان در داستان ساخته ذهن من است و آگاهانه لباس روحانی را نمی پوشد و لباسی می پوشد که نه لباس روحانیت  و نه لباسی است که سیستم به آنها تحمیل کرده است.

ادامه دارد...

 

منبع: خبرگزاری تسنیم

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها