پس از سالها خدمت در کار دولتی، آبلوموف بازنشسته میشود و تمام روز خود را در خانه روی کاناپه میلمد، در واقع دچار نوعی بطالت افراطی و شکستناپذیر میشود! لمیدگی برای او نه از روی خستگی یا کسالت، بلکه خو و عادت اوست.
هر وقت در خانه است ـ که همیشه هست ـ روی کاناپه لمیده یا در خواب است. او که آرزوهای زیادی در ذهن دارد، میداند که باید کارهای بسیاری را در زندگیاش انجام دهد؛ اما چنان کاهل، بیاراده و تنآساست که بیشتر اوقات خود را در بستر میگذراند.
شخصیت آبلوموف در واقع فیلسوف بطالت است و رمان گنچاروف، صورتبندی کامل یک عاطل و باطل در شکل یک شاهکار ادبی است.
رخوتی دائم تمام وجود آبلوموف را گرفته به قدری که از اراده تهی شده است. آبلوموف توسط دوستش آندره به الگا معرفی میشود و بین آنها عشقی دوطرفه شکل میگیرد، اما الگا نمیتواند با این موجود بیتحرک، خیالباف و تنپرور زندگی کند و به همسری دوست آبلوموف درمیآید.
این اتفاق هم البته سبک زندگی آبلوموف را تغییر نمیدهد. چندی بعد او با بیوه صاحبخانهاش ازدواج میکند و به همان زندگی ساکن و بیهوده ادامه میدهد.
تأثیر رمان و شخصیت آبلوموف بر روانشناسی چنان بوده است که اصطلاح آبلوموفیسم به یکی از اصطلاحات رایج روانکاوی تبدیل شده است؛ در واقع آبلوموفیسم دلالت بر سستی اراده و رخوتی دارد که بر انسانها عارض میشود و زندگیشان را از هر کنش و معنایی تهی میکند. در مقاله مفصل «آبلوموفیسم چیست؟»، دابرولیوبوف این پدیده را نمایش «بردگی اخلاقی» میخواند که از رابطه ارباب ـ رعیتی حاصل میشود.
تعامل میان ارباب و رعیت ـ که ایستایی و بیتحرکی نسبی محیط روستایی در شکلگیری آن موثر است ـ به گفتمانی خشن که در همان حال بر سستی و انفعال استوار است میانجامد، تا آنجا که به آسانی نمیتوان نوکر و ارباب را از هم بازشناخت (آبلوموف و زاخار نوکرش به یک اندازه به یکدیگر عتاب و خطاب میکنند).
آبلوموفیسم، سوای خصلتی برخاسته از مناسبات طبقاتی، عارضه عموم روشنفکران و فرهیختگان برخی جوامع گرهخورده و دچار سقوط اخلاقی میشود که هملت پدر معنوی همه آنهاست.
آبلوموفیسم، مصداق روانشناسی روشنفکران آرمانخواه عملگریز است و البته از منظر روانشناسی طبقاتی، اخلاقیات اشرافیت زمیندار رو به زوال را نیز ترسیم میکند.
در مطالعات جامعهشناسانه، اغراق در بیتحرکی تنپرورانه آبلوموف، به نوعی نقد طبقه اجتماعی خاص او و سبک زندگی آن طبقه شد.
خیلیها کاراکتر اصلی این رمان را نمادی از کل کشور روسیه در روزگار پیش از انقلاب اکتبر دانستهاند. فارغ از تمام اینها، به لحاظ زیباشناسانه و وجوه فنی ادبیات داستانی، منتقدان بسیاری ایوان گنچاروف را به خاطر جذابیت روایت در ظاهر بیاتفاق و کند رمان خود و خلق یک کاراکتر فراموشنشدنی ستودهاند.
قول معروفی است که میگوید: «آبلوموف در پاسخ به سوال شکسپیر در هملت (بودن یا نبودن؟) میگوید: نه!» و آن را نشانه نوعی «معضل نفی» میدانند. با توجه به همه این نکات، جای گرفتن آبلوموف در میان برترین رمانهای تاریخ ادبیات به هیچوجه اتفاقی نیست.
از این رمان در سال ۱۹۷۹ فیلمی به نام «چند روز از زندگی آبلوموف» به کارگردانی نیکیتا میخائیلکف ساخته شد.
این فیلم عجیب، دارای ریتمی کند و تأثیری عمقی و متفاوت است. همچنین نمایشنامهای هم نوشته مارل کوولیه بر اساس این رمان نوشته شده است. نمایشنامه آبلوموف، نمایشنامهای گیراست با ترکیبی جذاب از طنز و شاعرانگی که حاصل کار را در عین سادگی، ظریف گردانده است. این نمایشنامه توسط محمدرضا خاکی به فارسی برگردانده شده و نشر بیدگل آن را چاپ کرده است.
تنبلی آبلوموف، علاوه بر تنبلی که به صورت یکجور بیماری گریبان او را گرفته، ذهنش را هم در بند خود کرده است.
چنان که حتی در بهترین و مساعدترین شرایط گامی برنمیدارد. بزرگترین فعالیت ذهنی او رویاپردازی است و گویی رویاپردازی همیشه به دنبال بطالت و تنآسایی حرکت خواهد کرد و رشد میکند.
آبلوموف تنآساست و این را حق خود میداند که کار نکند، راحت زندگی کند و از این گذشته به این حال مینازد، مثلا وقتی زاخار او را با دیگران مقایسه میکند به خشم میآید و میگوید؛ «من و دیگران؟ من مدام به این در و آن در میزنم؟ من کار میکنم؟ من کم میخورم؟ من لاغرم؟ مفلوکم؟ من چیزی کم دارم؟ کسی را ندارم خدمتم را بکند؟ خدا را شکر در تمام عمرم یکبار هم خودم جوراب به پا نکردهام.
من ممکن است نگرانی داشته باشم؟» شاید دلیل محبوبیت زیاد آبلوموف این باشد که همه کم و بیش خود را در او میبینند؛ بیشتر مردم گویی میل پنهانی و انکارشدهای به تنآسایی دارند و آبلوموف عینیت بیخجالت این میل است، البته با پیامدهای بیمارگونه و مفلوکش.
گنچاروف در کنار آبلوموف زاخار را نشانده، نوکر او، که همراه همیشگیاش است و گرچه نوکری بیش نیست و بضاعتی ندارد، اما در تنبلی و تنآسایی چیزی بدهکار اربابش نیست! اگر مجبور نباشد یک استکان چای جلوی اربابش بگذارد یا بساط شستوشوی او را فراهم کند از جلوی بخاریاش تکان نمیخورد حتی از گردگیری و روفتن کف اتاق شانه خالی میکند. چنانکه تار عنکبوت از سقف و در و دیوار اتاق آویزان است.
البته ویژگیهای دیگری هم دارد که در اربابش به شدت او نیست: از خود راضیتر از اوست و روش کار خود را گرچه احمقانه باشد بهترین روش میداند. شاید اگر قالبهای تربیتی و ارزشی جامعه نبود و ضرورتهای زندگی جمعی به ما تحمیلشدنی نبود، بیشتر ما آبلوموف میبودیم.
همان تمایل به تنآسایی، همان زمینه رخوت و همان خودپرستی او کم و بیش در اکثر ما وجود دارد.
آبلوموف، نوشته ایوان گنچاروف، ترجمه سروش حبیبی، انتشارات فرهنگ معاصر
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد