سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
اول بگو چه کار کردی و چرا به زندان افتادی؟
من دختری را دوست داشتم اما پدرش مخالف بود. چندبار به خواستگاری رفتم، اما فایدهای نداشت. تا اینکه یک شب وقتی خانه نبودند به خانهشان رفتم و دزدی کردم. بعد هم خانه را آتش زدم. البته زود خاموشش کردند. بعد هم من را گرفتند و افتادم زندان.
پدر و مادرت در جریان ماجراهای عاشقانه تو بودند؟
مادر من آن موقع فوت کرده بود. پدرم هم در شهر خودمان در جنوب زندگی میکرد من در تهران با برادرم بودم. دو نفری در یک موسسه کار میکردیم. نگهبان بودیم و یک شب در میان آنجا میخوابیدیم. یعنی یک شب نوبت من بود و یک شب نوبت برادرم. وقتی من را گرفتند برادرم تا یک هفته حرفی به پدرمان نزد تا اینکه بالاخره مجبور شد بگوید.
فکر نکردی با این کار دیگر کوچکترین امیدی برای رسیدن به خواستهات باقی نمیماند؟
همان موقع هم امیدی نداشتم، ولی از کاری که کردم خیلی پشیمانم. یعنی تا وقتی به زندان نیفتادم احساس پشیمانی نمیکردم، اما بعدش فکر کردم سر هیچ و پوچ به آنها ضرر زده و زندگی خودم را هم خراب کردهام. تازه برادرم هم به دردسر افتاده بود باز جای شکرش باقی است بعد از هفت ماه رضایت دادند و من بیرون آمدم. اگر میخواستند خسارتشان را تمام و کمال بگیرند دوره زندانم طولانی میشد.
بعد از آزادی چه کار کردی؟
خواستم به همان موسسه برگردم ولی به دو دلیل نمیتوانستم. اولا قول داده بودم در محل زندگی خانواده آن دختر آفتابی نشوم و آن موسسه هم دقیقا همانجا بود. دلیل دومش هم این بود که به جای من نگهبان دیگری را استخدام کرده بودند. برای همین از مدیر آنجا خواستم لااقل یک رضایتنامه بدهد تا با آن بتوانم کار دیگری پیدا کنم. اما گفت چون زندان بودهام نمیتواند چنین نامهای بدهد، از آن به بعد بود که در به دری شروع شد. روزنامه میخریدم تا کار پیدا کنم ولی فایدهای نداشت. هرجا سر میزدم دیپلم میخواستند که من نداشتم. تازه گواهی عدمسوءپیشینه هم خودش مشکل بزرگی بود.
بالاخره چطوری کار پیدا کردی؟
برگشتم شهر خودمان. قبل از زندان به تهران آمده بودم چون فکر میکردم در شهر خودمان کار به دردبخور نیست. اما وقتی دیدم در تهران راه چارهای برایم نمانده برگشتم شهر خودمان. خدا را شکر پدرم با من رفتار خوبی داشت. در آنجا بعد از مدتی بالاخره از طریق فامیل و آشنا در یک قهوهخانه مشغول شدم و تا سه سال بعد که پدرم فوت شد همانجا ماندم.
چرا دوباره به تهران برگشتی؟
بعد از مرگ پدرم خانهاش را فروختیم و بین خواهران و برادران تقسیم شد. پول زیادی نبود اما من و برادر بزرگم که در تهران بود توانستیم شریکی ماشین بخریم و از آن به بعد با آن کار میکردم و سهم برادرم را هم میدادم. هنوز هم رانندهام یعنی در این همه سال فرصتی برای کار بهتر برایم بهوجود نیامده. همهاش هم بهخاطر سابقه بدم است. مدتی راننده بین شهری بودم اما بعد گیر دادند. برای همین حالا مدتی است توی شهر کار میکنم.
ازدواج نکردهای؟
نه، دیگر اصلا به ازدواج فکر هم نکردهام. از وقتی برادر بزرگم زن گرفته من خیلی تنها شدهام؛ ولی حقیقتش نه فرصتش را دارم و نه موقعیتش را. خیلی دلم میخواست خانوادهای تشکیل میدادم ولی افسوس که نمیشود. شاید هم شد؛ اما فعلا امکانش نیست. همین که تا اینجا خودم را کشانده و سالم و آرام زندگی کردهام خیلی خوب است.
داوود ابوالحسنی
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد