در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
هرچه اصرار کردم فایدهای نداشت. داریوش گفت هرطور شده راضیاش میکند. خیلی با پدرم حرف زد، همهاش بیفایده بود. آخر قرار شد با چند نفر از اقوام صحبت و آنها را واسطه کند. روز حادثه هم برای همین کار رفته بود، اما پدرم و چهار نفر از مردان فامیل با او درگیر شدند و داریوش به قتل رسید.»
الهه هم داستانی شبیه مهدیه دارد. او ساکن استان فارس است. الهه میگوید: «من و میثم قرار ازدواج گذاشته بودیم البته او به خواستگاریام نیامد. نمیدانم برادرم چطور موضوع را فهمید. به من گفت دیگر نباید کاری به کار میثم داشته باشم، اما من او را دوست داشتم. برادرم وقتی دید خواستهاش را اجرا نمیکنم از من خواست با میثم قرار بگذارم تا با هم حرف بزنند، اما سر قرار میثم را با چاقو زد و کشت. بعد هم فرار کرد. البته دستگیرش کردند.»
قتل خواستگارانی که با پسوندهای سمج یا لجباز شناخته میشوند، سابقهای دیرینه دارد اما این راه هنوز هم تازه است و هرازگاهی جنایتی مشابه تکرار میشود.
کاظم مردی است که به جرم قتل خواستگار خواهرش از سوی قضات دادگاه کیفری استان تهران به مرگ محکوم شده است. او میگوید: «آن مرد مزاحم خواهرم میشد و روی دیوار خانهمان برای او جملات عاشقانه مینوشت. نمیتوانستم این را تحمل کنم و مایه آبروریزی بود برای همین هم با وی درگیر شدم و با چاقو ضربهای به او زدم. البته قصد قتل نداشتم.»
این فقط خواستگاران نیستند که در راه عشق جانشان را از دست میدهند، برخی از آنان در تلاش برای رسیدن به خواستهشان چنان پافشاری میکنند که در نهایت مرتکب جنایت میشوند.
امید، جوانی اصفهانی است که دختر مورد علاقهاش را از پادرآورده است. او پس از دستگیری در اعترافاتش گفت: «به آن دختر خیلی علاقه داشتم و احساس میکردم زندگی بدون او برایم معنی و مفهومی ندارد. برای همین سعی کردم او را به ازدواج ترغیب کنم، اما وقتی خواستهام را مطرح کردم، جواب رد داد. بعد از آن به التماس افتادم تا شاید دلش نرم شود اما او باز هم توجهی نداشت تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم از او انتقام بگیرم. برای این کار سلاحی تهیه کردم و او را با گلوله زدم. حالا از کاری که کردهام پشیمان هستم.»
نازنین، دختر سی ساله تهرانی است که به دست خواستگارش کشته شد. متهم میگوید: «مدتی طولانی با نازنین رابطه داشتم، اما وقتی بحث ازدواج را پیش کشیدم، مخالفت کرد. از حرفهایش فهمیدم پدرش او را برای نه گفتن تحریک کرده است. روز حادثه سراغ پدر نازنین رفتم و با هم جر و بحث کردیم. نازنین دخالت کرد و من او را با چاقو زدم.»
اینگونه جنایتها که به بهانه خواستگاری به وقوع میپیوندد، گاهی شکلهای فجیعتری به خود میگیرد. نمونهاش جوانی مازندرانی است که بعد از شنیدن جواب رد از دختر مورد علاقهاش به خانه او رفت و والدین این دختر و دایی او را به گلوله بست و سپس به زندگی خودش نیز پایان داد. جوانی دیگر در استان لرستان با انگیزهای مشابه جنایتی شبیه همین را مرتکب شد. او با سلاح به خانه دختر مورد علاقهاش رفت و این دختر، مادر و برادر او را کشت و فرد دیگری را نیز زخمی کرد. گاهی اوقات نیز خواستگاران شکستخورده خشم خود را فقط متوجه اطرافیان دختر موردعلاقهشان میکنند.
نوروز، جوان بیست و هشت سالهای از استان فارس است که مادر دختر موردعلاقهاش را به قتل رساند. او میگوید: «چهار سال بود که میخواستم با زهره ازدواج کنم. بارها به خواستگاریاش رفتم و هر دفعه جواب رد شنیدم. دیگر طاقتم تمام شده بود. فکر میکردم با احساساتم بازی شده است برای همین به فکر انتقامگیری افتادم. روز حادثه با چاقو به خانه آن دختر رفتم و بعد از دعوا با مادرش او را با چاقو زدم.»
چنین قتلهایی تحت تاثیر هیجانات کاذب و خشم ناگهانی و افسارگسیخته رخ میدهد و متهمان معمولا بعد از ارتکاب جنایت، بارها ابراز پشیمانی میکنند. حمید، مردی میانسال است که دختر هفده سالهاش به نام الهام را در خانهاش در شرق پایتخت به قتل رساند. او در اعترافاتش گفته است: «الهام به ما خبر داد خواستگاری برایش پیدا شده است. من پیشنهاد دادم قبل از برگزاری مراسم خواستگاری کمی درباره آن پسر تحقیق کنم، اما دخترم گفت خواستگارش را دوست دارد و نیازی به تحقیق نیست. خلاصه با اصرارهای او به حضور خانواده داماد در خانهام رضایت دادم، اما در حین خواستگاری، خواهر آن پسر حرفی زد که توهین بزرگی به دخترم محسوب میشد برای همین با او دعوا و خواستگاران را بیرون کردم. الهام از این ماجرا عصبانی شد و میخواست خانه را ترک کند. به او گفتم اجازه ندارد پایش را بیرون بگذارد و کشمکش ما آنقدر ادامه پیدا کرد که در لحظهای کنترل خودم را از دست دادم و با چاقو ضربهای به او زدم که باعث مرگش شد. من واقعا نمیخواستم دخترم را بکشم و از کاری که کردهام، بشدت شیمان هستم.»
این همیشه پسران نیستند که به ازدواج با دختری خاص اصرار میکنند و پافشاریهایشان به جنایت منتهی میشود. دختری تهرانی به نام مهسا که برای ازدواج با پسری به نام امیر اصرار زیادی داشت در نهایت توسط او کشته شد. امیر میگوید: «من مدتی با مهسا دوست بودم، اما نمیخواستم با او ازدواج کنم. بعد از مدتی هم تصمیم گرفتم به رابطهمان پایان بدهم اما مهسا مخالف بود و میگفت مرا دوست دارد و ما حتما باید با هم ازدواج کنیم. هرچه توضیح دادم که این کار به صلاح نیست، توجهی نکرد. من در این مدت مخفیانه با دختری دیگر آشنا شدم و او را به عقد موقت خودم درآوردم.
قرار بود ما ازدواج دائم کنیم، اما چون میترسیدم مهسا همه چیز را خراب کند، میترسیدم جشن بگیرم و سر خانه و زندگی خودمان برویم. بالاخره هم مهسا وقتی از ماجرا باخبر شد، سعی کرد رابطه من و همسرم را به هم بزند و مجبورم کند با او ازدواج کنم. من هم در جریان یک مشاجره از شدت خشم کنترل خودم را از دست دادم و او را کشتم. بعد از آن میخواستم خودکشی کنم، ولی زنده ماندم.»
در جنایتی دیگر که چندی پیش در استان البرز رخ داد، دختری به همین شکل کشته شد. این دختر که مدتی با پسری جوان به نام بهروز دوست بود، بشدت اصرار داشت با هم ازدواج کنند، اما بهروز زیربار نمیرفت و به این ترتیب آنها با یکدیگر دچار اختلاف شدند. بهروز در اعترافاتش گفته است: «روز حادثه به خانه مقتول رفتم و با هم صحبت کردیم. او همان حرفهای قدیمی را پیش کشید و گفت باید با هم ازدواج کنیم. من هم قبول نکردم و به این ترتیب مشاجرهای درگرفت و در نهایت او را با چاقو زخمی و فرارکردم. ظاهرا آن دختر را به بیمارستان رساندند اما او فوت شد. خودم هم در حالیکه به قزوین فرار کرده بودم، دستگیر شدم.»
عشقهای خونین یکی از موضوعاتی است که جامعه نسبت به آن حساسیت ویژه دارد و تاکنون چند نفر از قاتلانی که با این انگیزه مرتکب جنایت شدهاند در ملأعام مجازات شدند. عامل جنایت در پل مدیریت و قاتلی که در لرستان اعضای خانواده دختر مورد علاقهاش را کشت از این نمونه هستند اما کارشناسان عقیده دارند در کنار بحث مجازات باید اقدامات دیگری هم صورت بگیرد تا احتمال وقوع چنین فجایعی کاهش یابد.
داوود ابوالحسنی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم