هم موسیقی برای شادی است و هم بهار. حالا که شما تکلیفتان با زندگیتان روشن نیست، دوست ندارم از بهار حرف بزنیم. من گفتم: استاد قبول. هر چه شما بگویید. خندید و گفت: بگذار برایت یک لیوان آبمیوه بیاورم و از قدیم با هم حرف بزنیم.
حالا برو روزنامه و بگو آقای خرم جای خبرنگار را با خودش عوض کرد و مصاحبه را جور دیگری شروع کرد. من هم با خنده گفتم: شما از قدیمها شروع کنید، بین صحبتها سوال و موضوع تازه هم برای حرف زدن پیدا میشود! حسرت روزهای طلایی گذشته را در هر کلام استاد میشد دید و حس کرد.
وقتی از دوستان قدیمیاش حرف میزد به نقطهای خیره میشد و انگار که تمام لحظات تلخ و شیرین آن روزها جلوی چشمانش میآمد.
همایون خرم بیمار بود، همه میدانستند اما چند باری که مهمانش بودم نه حرفی از درد میزد و نه هیچ وقت گلایهای میکرد. کلاسهایش به راه بود و شاگردان با ذوق و علاقه ویلون مینواختند.
کوچکترین شاگردش هم دختر 9 سالهای بود که استاد مدام او را تشویق میکرد، اما در عین حال سختگیرانه اشکالاتش را هم میگفت. متن زیر حاصل گفتوگوی صمیمانه من و مردی دوست داشتنی به نام همایون خرم است که چندی پیش از درگذشت او انجام شد و عجیب که حتی او درباره مرگ هم در این گفتوگو سخن گفت.
همایون خرم حالا دیگر در میان ما نیست تا پس از انتشار این گفتوگو با او تماس بگیرم یا روزنامه را برایش ارسال کنم، اما ساختههای او با خاطرههای ما پیوند خورده است و هرگز فراموش نخواهد شد.
گفتید درباره بهار حرف نزنیم. پس بگذارید درباره غم در موسیقی از شما بپرسم. ما وقتی غمگین هستیم کمتر شعر میخوانیم یا مثلا نقاشی نگاه میکنیم، اما اغلب اوقات سراغ موسیقی میرویم. مگر موسیقی چه چیزی دارد که هر کس فکر میکند غم خودش لابهلای نتهای آن وجود دارد؟
در واژههای ادبی کلمه غم داریم، ولی آیا آن غمی که در نتیجه از دست دادن عزیزی حادث میشود با غم عارف یکی است؟ یا غمی که بچهای به خاطر فقدان اسباببازیاش دارد قابل مقایسه با آنهاست؟
موسیقی غم دارد، اما میتواند همه انواع غمها را با ملودیهای مناسب بیان کند، البته به شرط آن که سازنده به مفهوم واقعی آهنگساز باشد، به قول حافظ:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
در کار هنر، اندیشه است که همه کار را میکند. نتهای موسیقی و پردههایش در اختیار همه هست؛ ولی این نتها را باید کسی با هم ترکیب کند تا به یک نغمه پایان برسد؛ ما هروقت از شاعر حرف میزنیم، میگوییم حافظ یا سعدی. چون اینها واژهها را خوب میشناختهاند و میدانستند چطور از آنها استفاده کنند.
پس مثل شما مهندس بودهاند؟
(با خنده) خیلی مهندستر از من بودهاند. حالا که حرف از توانایی شاعر یا به قول شما مهندسی کلمهها شد بگذارید نکته دیگری را هم بیان کنم.
به اعتقاد من، شاعر ترانهسرا اگر موسیقیدان نیست، باید نسبت به موسیقی، احساس بسیار و تشخیص بارزی داشته باشد؛ یعنی به مجردی که یک موسیقی را شنید اول باید دریابد مقامی که این موسیقی روی آن نوشته شده با زیر و بمهایش، چه میخواهد بگوید. بهطور کلی این را سوژه میگویند؛ مثلا این موسیقی، یک درد ناپیدا و بیاسم را میگوید، حالا همین جا به شما عرض کنم: اگر آهنگی بیارزش باشد کلامپرداز مسلط هم نمیتواند دردی از این بیارزشی دوا کند شما الان میبینید سیکل ناقص بسیاری از آهنگها و شعرهای در حد هم و بهدردنخور را که در موسیقی امروز ما وجود دارد.
اگر آهنگ توسط آهنگساز واقعی ساخته شده باشد، اینجاست که کلامپرداز اگر یک ترانهسرای حساس و مطلع باشد با توجه به منظور و مقصود کلماتی کشف میکند که از بار موسیقی سرشار است؛ البته گاهی ممکن است شاعری منظور را تشخیص داده باشد، ولی کلماتش ثقیل باشد در این صورت شنونده از کار خوشش نمیآید و اگر هم دلیلش را بپرسید، خودش هم نمیداند چرا کار را دوست ندارد. در این شرایط یا آهنگ بیارزش است یا شعری بیارزش روی آن آهنگ ساخته شده است، یعنی شاعر و ترانهساز، منظور از موسیقی را دریافت نکرده و در نتیجه نتوانسته است مبین موسیقی باشد و گاهی نیز ترانهسرا، درک معنا کرده، ولی کلمات به کار گرفته شده از بار موسیقایی تهی بوده یا به عبارت دیگر کلمات سنگین و غیرلطیف و بدون احساس به کار گرفته شده است.
این سالها هم شما چقدر با این تاکید موافق هستید؟
فکر میکنم اشتباه ما از همین جا شروع شد و تاکید بر کلمه سنتی تاثیر منفی روی موسیقی داشت. به نظر من سنت در هنر اشتباه است. کار هنر کار خلاقه و نوآوری است، اما در چارچوب اصول و براساس اصول. اگر قرار باشد بنابر تکرار قرار گیرد و همه بر یک سیاق بزنند که جذابیتهای موسیقی از بین میرود حتی مردم عادی هم گلایه میکنند، چرا موسیقیها آنقدر شبیه هم و تکراری شده است. باید پایهها و اساس موسیقی ایرانی را بشناسی و براساس آنها ساختارشکنی کنی تا هر هنرمند به سبک و امضای خود برسد. اگر قرار باشد همان چیزی را بزنی که به تو یاد دادهاند که کار مهمی انجام ندادهای، در بهترین حالت ضبط صوت استادت هستی. خب هنر به چنین تکرارهایی نیاز ندارد. لازم است هر کس که پا در راه هنر میگذارد، اصول کار را به درستی یاد بگیرد و سرانجام با پشت سر گذاشتن تجربهها، مثل خودش بنوازد.
بنابراین یکی از بزرگترین اشتباهاتی که در موسیقی ما انجام شد این است که ایده پایبندی به سنت مطرح شد، همه اول هیجانی شدند و بر آن تاکید کردند و بر طبل حفظ موسیقی سنتی کوبیدند در حالی که اصل بر یادگیری صحیح و اصولی موسیقی سنتی بود تا نسل جوان بتواند براساس دانستهها و ارزشهای دیروز توانمندی ساخت موسیقی روز و نو را بیابد.
استاد صبا اگر هنوز هم نو است و نوای موسیقیاش طرفدار دارد برای این است که در عین پایبندی به اصول، 50 سال از زمانه خودش جلوتر بود. چیزهایی زد که قبلا کسی نزده بود. تار جلیل شهناز هم همینطور. امثال این بزرگان همه به اصول معتقد و پایبندند اما جوری میزنند و چیزی میزنند که قبل از آنها کسی نزده بود. هنر باید زنده باشد، سیال باشد.
در این جریان جوانان امروز را چگونه میبینید؟
امروز خوشبختانه با آگاهی از اشتباه دیروز افقهای روشنی برای موسیقی وجود دارد و اهالی جوان موسیقی پرانرژی، بااستعداد و با انگیزهاند و موسیقیهای فراوانی با طیفهای مختلف گوش میدهند که همین آدم را امیدوار میکند.
مثلا چه کسانی؟
نباید اسم ببرم چون همه را نمیشناسم یا با آنها کار نکردهام. اما علیرضا قربانی و محمد اصفهانی که با آنها کار کردم واقعا دوست داشتنی و امیدوارکننده هستند.
گفتید دوست دارید از قدیمها حرف بزنیم. اول از همه برویم سراغ کتابتان، چرا نامش را گذاشته اید «غوغای ستارگان»؟
دوره ما دوره ستارههای موسیقی بود. شما از هر کسی که بپرسید، این حرف را میپذیرد. علی تجویدی ، مرحوم بدیعی، مرحوم یاحقی و بسیاری از دیگر افرادی که هنوز هم نامشان در دنیای موسیقی اعتبار خاصی دارد. حالا من که یک عضو کوچک بودم اما واقعا همه ستاره بودند. برنامههای ارکستر گلها هنوز هم برای مردم و نسل جدید خاطرهانگیز است.
تا جایی که میدانم از بین همه هنرمندان و موزیسین ها، شما با مرحوم تجویدی دوستی نزدیکی داشتهاید.
می توانم بگویم در عالم موسیقی با سه نفر بیش از همه نزدیکی و دوستی داشتم. آقایان بدیعی، تجویدی و یا حقی. اما از بین این افراد هم آقای تجویدی عزیز، صمیمیترین و قدیمیترین دوست من در عالم هنر بودند.
آشنایی و دوستیتان در کار موسیقی شکل گرفت؟
نه آشنایی ما در یک محیط هنری نبود. هر چند که بهواسطه هنر آشنا شدیم. تازه درسم را تمام کرده بودم. همان طور که میدانید مهندسی برق خواندهام. به عنوان کارآموز در تاسیسات آب و برق اداره ساختمان بانک ملی کار میکردم. حدود شش ماه که گذشت استخدام آنجا شدم. در همین زمان به عنوان تکنواز ویلون در رادیو و همچنین در ارکستر آقای خادم میزدم.
رئیس ما در بانک ملی، آقای مهندس لکستانی یک روز آمد و به من گفت: این مهندس همایون خرم که در رادیو ویلون میزند شما هستی؟ چون در رادیو اعلام میکردند مهندس. چند بار گفته بودم این کار را نکنند. اما میگفتند اعلام میکنیم تا مردم ببینند که میتوان هم درس خواند و هم سراغ هنر رفت. خلاصه ایشان پرسیدند و من هم گفتم ای... گاهی مینوازم. ایشان گفتند حضور شما در رادیو نشان میدهد که کارتان خوب است.
خرم: همه ما میآییم و چند صباحی زندگی میکنیم و میرویم من همیشه همه توانم را گذاشتهام و میتوانم بگویم کارهایم «برگ سبزی است، تحفه درویش» امیدوارم مردم آنها را بپذیرند و دوستشان داشته باشند و بعد از من هم کارهایم شنیده شود
دو روز بعد ایشان آمد و به من گفت ما همسایهای داریم اسمش آقای تجویدی است. خیلی خوب و دوست داشتنی است. گاهی با هم رفت و آمد داریم. شب جمعه به خانه ما بیایید، بنشینیم با هم ساز بزنیم. رئیسمان بود و دوستش هم داشتم. رفتیم و نشستیم آقای تجویدی هم آمده بودند؛ مرا که دیدند خیلی خوشحال شدند و از کارم تعریف کردند. حرف از استاد صبا هم به میان آمد و گفتند پیش آقای صبا هم رفتهاند. منتها ایشان دیر شروع کرده بودند. ایشان مدتی فلوت میزدهاند. مدتی میروند پیش آقای یاحقی و مدتی هم پیش آقای صبا. در منزلشان هم کلاسی گذاشته بودند و عدهای را درس میدادند. انسان زحمتکشی بودند. از آن دسته آدمهایی که واقعا میخواستند روزبه باشند، یعنی هر روزشان بهتر از قبل باشد. فکر میکنم دو سال بعد از آشناییمان بود که برنامهای به نام «گلها» راه افتاد و ارکستر اولیه اش را شاگردان آقای صبا تشکیل دادند.
کدام شاگردان ایشان حضور داشتند؟
من، آقای بدیعی، تجویدی، آقایی به نام میرنقیبی، آقای عباس شاپوری و یک نفر دیگر که تازه از هنرستان موسیقی ملی فارغالتحصیل شده و به ارکستر دعوت شده بود. فکر میکنم آقای گلپایگانی نامی بود که در همان جوانی بیماری گرفت و زیر عمل از دست رفت. بنابراین نوازندگان ویلون در ارکستر اولیه گلها را ما به عنوان شاگردان صبا تشکیل داده بودیم.
دیگر اعضای گروه چه کسانی بودند؟
پیانو استاد موسی خان محجوبی بودند. تار آقای ابراهیمخان سرخوش بود. قرهنی آقایی به نام وزیر تبار بودند که بسیار خوب هم میزدند. البته بیمار بودند و در همان جلسات اول بودند و دیگر نیامدند و به جای ایشان آقای شیرخدایی آمدند. آرم برنامه گلها را داده بودند با قره نی اجرا شود و ایشان اجرا کردند. ضرب حسین تهرانی بود و آقای صبا هم ارکستر را رهبری میکردند. البته من در این ارکستر آهنگ نمیدادم و آهنگها را بیشتر آقای محجوبی میساختند. ما در حقیقت جوانان ویلون بودیم که در ارکستر کار میکردیم. بهتدریج گفتند که ارکستر بزرگتر شود و انبساط بیشتری پیدا کند. آهستهآهسته خود ما هم شدیم جزو تغذیهکنندگان این گروه.
چه شد که به ارکستر بزرگ فارابی پیوستید؟
آقای صبا با رادیو به مشکل برخورد و وزارت فرهنگ و هنر آن زمان بلافاصله به ایشان پیشنهاد کرد که در تالار فارابی ارکستر بزرگی برایشان تشکیل دهد. در این گروه هم نوازندگان ویلون ما بودیم یعنی شاگردان استاد صبا. یادم هست فرامرز پایور سنتور میزد که ایشان هم شاگردی استاد صبا را کرده بودند، حبیبالله صالحی هم تار میزد و در کار خودش استاد بود. دقیق یادم نیست اما فکر میکنم آقای هوشنگ ظریف هم تازه از هنرستان ملی فارغالتحصیل شده بودند و حضور داشتند. من هم ویلون سولیست اول گروه بودم.از همین دوره هم بود که صمیمیت بیشتری با آقای تجویدی پیدا کردم.
آقای تجویدی خیلی به کارش عشق داشت. همیشه سعی میکرد برود چیزی را بیاموزد. یکی از آهنگسازان رادیو در رشته موسیقی غربی تحصیل کرده بود. یادم است یک روزی من بودم و آقای تجویدی و این آهنگساز. من داشتم درباره کار کردن برخی آهنگها در ارکستر بزرگ از این آهنگساز سوالاتی میکردم که دیدم آقای تجویدی مدام اشاراتی به من میکنند. بعد که آقای آهنگساز رفت، ایشان به من گفت: چرا از اینها سوال کنیم؟ من شروع کردم به هارمونی خواندن. خودمان استعداد آهنگسازی داریم یاد میگیریم و برای ارکستر هم مینویسیم. دیدم حرف جالبی زدند. من هم چون علوم پایهام قوی بود، به همین خاطر هارمونی خواندن برایم راحت بود. خلاصه هر دو رفتیم و شروع کردیم هارمونی خواندن. من این را از تجویدی یاد گرفتم که هر چند آن زمان در کارمان شهرت پیدا کرده بودیم اما از آموختن باز نمانیم و خودمان بتوانیم روی پای خودمان بایستیم و راههای تازه برای نوآوری در موسیقی ایرانی پیدا کنیم. هر چه باشد ما بافت این موسیقی را بهتر میشناختیم و طبعا بهتر هم میفهمیدیم چگونه سمت این کار برویم که موسیقی ایرانی لطمه نبیند.
بعد از این موضوع بود که من آهنگ «آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود» را ساختم که شعرش هم برای ابوالحسن ورزی بود. از این ایام من و آقای تجویدی زیاد با هم کار میکردیم و ماهی یکبار منزل همدیگر قرار میگذاشتیم و رفاقت مان گره خورد.
فقط شما و آقای تجویدی بودید؟
نه آقای بدیعی و آقای یاحقی هم بودند. به هر حال همیشه همدیگر را میدیدیم، ساز میزدیم، کار میکردیم و اگر گلایهای هم داشتیم از رادیو با هم بررسی میکردیم و تصمیم میگرفتیم چه کار کنیم که مشکل برطرف شود.
آقای تجویدی اما ضمن این کارها پیش استادان قدیم هم میرفت. یکی از آنها حاج آقا محمد ایرانی بود. همه به او میگفتند حاج آقا ممد. او مرد بسیار محترمی بود و در ردیف نوازیها و شناخت ردیف تبحر خاصی داشت و میشد از او استفاده خوبی کرد.
من همراه آقای کریمی ـ که استاد ردیفم بود و متاسفانه خیلی زود از دست رفت ـ میرفتیم پیش حاج آقا ممد و میدیدم آقای تجویدی هم آنجا هستند. یعنی همیشه دوست داشت بیاموزد و در حال آموختن بود. خیلی پشتکار داشت. وقتی کاری را شروع میکرد حتما آن را به نتیجه مطلوب میرساند. ولی خاطره روزهایی که برای هم ساز میزدیم از هر چیزی در ذهنم زندهتر است.یادم است اولین کنسرتم ایشان را دعوت کردم، آمد. شب تلفن زد ـ همیشه به من میگفت آقای مهندس خرم ـ گفت آقای مهندس خرم شما نه تنها خیلی خوب اجرا کردی و لذت بردیم، آبروی ما را هم حفظ کردی.
حالا تجویدی هم به رحمت خدا رفته و از آن روزها برایم فقط خاطره مانده است و بس! مدام یاد دوستان و همراهان عزیزم میافتم که دیگر نیستند و من را تنها گذاشتهاند و گاهی دوست دارم پیش آنها بروم.
یاد آلبوم «تنها ماندم» افتادم استاد.
بله. خلاصه این است که من هم «تنها ماندم»
استاد جسارتا به گونهای گفت و گو پیش رفت که باعث شد نظرتان را درباره مرگ بپرسم؟
هر نغمهای روزی به پایان میرسد. همه ما میآییم و چند صباحی زندگی میکنیم و میرویم. حالا میماند اینکه خودمان از کارها و رفتارهایمان راضی باشیم یا نه.
شما راضی هستید؟
بله. من راضیم، همیشه سعی کردهام کسی را آزرده خاطر نکنم و خوب باشم. امیدوارم توانسته باشم این کارها را انجام دهم.
از کارهایتان چطور؟ راضی هستید؟
این دیگر با مردم است. من همیشه همه توانم را گذاشتهام و میتوانم بگویم کارهایم «برگ سبزی است، تحفه درویش». امیدوارم مردم آنها را بپذیرند و دوستشان داشته باشند و بعد از من هم کارهایم شنیده شود.
امیدوارم سالهای سال زنده باشید. اگر بگویم درباره مرگ جملهای بگویید، چه خواهید گفت؟
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگتر
باز امشب در اوج آسمانی ...
استاد همایون خرم، خالق نغمههای ماندگار ایرانی که هر کدام دنیایی از شور و احساس و خاطرات زیبا را برایمان رقم میزنند از بین ما پر گشود.
استادی از آخرین بازماندگان عصر طلایی موسیقی ایران...
استادی از آخرین آموختگان مکتب ابوالحسنخان صبا...
استادی از نسل موسیقیدانان اخلاقمدار که همواره بر لزوم پایبندی جدی هنرمند به اصول اخلاقی و معرفتی تاکید داشت تا جایی که همواره اخلاق را حتی فراتر از قانون میپنداشت...
استادی که همچون نامش گره خورده با هنر و موسیقی اصیل ایرانی است. استادی با نغمههایی جاودان که فراگیربودنشان در بین نسلهای مختلف و با گرایشهای مختلف قابل تصور نیست....
بهراستی که نغمهها و آثار فاخری که خلق کردهاند شورها در سرها نهادند و مسبب غوغای ستارگان وجودمان گشتند و تا آنجا که عشق به هنر و موسیقی وجود دارد، نام و آثار این استاد عزیز سفر کرده در دل تمامی دوستداران باقی خواهد ماند.
و چه بسیارند انسانهایی که بعد از رفتنشان بیشتر شناخته میشوند و در دلها جای میگیرند...
فقدان این استاد عزیز و مهربان را که روزگار نظیرشان را کمتر به خود دیده است صمیمانه و از اعماق وجود به تمامی مردم سرزمین مان ایران تسلیت عرض میکنم.
از نبودت متاثر و با یادت آرامیم استاد فقید... و تمامی لحظات پربار زندگیتان را که صرف عشق به میهن عزیزمان ایران و رشد و بالندگی فرهنگ و هنر ایران زمین شد ، ارج مینهیم واز خداوند منان و رحمان طلب آمرزش و شادی روح شما عزیز را طلب مینماییم.
زینب مرتضاییفرد - گروه فرهنگ و هنر
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد